شرح و بیان« بَابُ‏ مَوْلِدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ‏ الثَّانِي‏ عليه السلام» (۱۲۲)

ح ۱. طبق دلالت صریح عقل و نقل در شریعت الهی، خدای متعال به یکتائی و بی همتائی و بی مانندی و بی نشانی و بی نیازی تعریف می شود.
 فعل او نشانه از او و نشان از بی نشانی اوست.
 هستی، فعل او؛ و غیر او و خواست او (مشیئت و اراده) او و حبیب اوست؛ که حقیقت آن حقیقتی احد و واحد است؛ بی همتا و بی مانند و یکتا.
یعنی: آن حقیقت خدا نیست؛ بلکه خدائی است ؛ و لازم معنای «خلیقة الله» بودن همین است؛ لذا: نشان (آیات و بینات) از او و بی نشانی اوست.
 تعین انسانی آن، مقام نورانی حبیب او و اهل اوست: محمد و آل محمد صلوات الله علیه و علیهم است؛ و شریعت الهی و دین و آئین او، بیان آن حقیقت و راه یافتن او؛ (معرفت)، و ادب بودن با او؛ ( ایمان ) و احکام داشتن اوست؛ (تقوا) .
و چنین است که خود در وصف آن حقیقت لایوصف حیرت انگیز می فرمایند:

 الأئمة خلفاء الله عز وجل في أرضه ؛ (امام رضا علیه السلام ؛ كافي ۱۹۳:۱ )؛
ائمه جانشینان خدای عز و جل در زمین او هستند.

 نحن أصل كل خير ومن فروعنا كل بر, فمن البر التوحيد, والصلاة, والصيام, وكظم الغيظ,والعفو عن المسيء, ورحمة الفقير,وتعهد الجار, والاقرار بالفضل لأهله.وعدونا أصل كل شر, ومن فروعهم كل قبيح وفاحشة, فمنهم الكذب, والبخل, والنميمة, والقطيعة, وأكل الربا, وأكل مال اليتيم بغير حقه, وتعدي الحدود التي أمر الله, وركوب الفواحش ماظهر منها وما بطن, والزنى, والسرقة, وكل ما وافق ذلك من القبيح. فكذّب من زعم أنه معنا وهو متعلق بفروع غيرنا ؛ (امام صادق علیه السلام ؛ كافي ۲۴۲:۸)؛

ما ریشه هر خوبی هستیم ، و همه نیکی ها شاخه های برامده از ما است؛ و از جمله آن نیکی هاست : توحید( معرفت الله) ، و نماز ، و روزه ، و فرو بردن خشم ، و گذشتن از بدکار ، و دلسوزی بر فقیر ، و رعایت همسایه ، و پذیرش برتری اهل آن .
ودشمنان ما ریشه هر بدی و زشتی هستند؛ و از جمله شاخه های برآمده از انها است: دروغ و بخل و سخن چینی و بریدن از خویشان و خوردن ربا و خوردن نادرست مال یتیم و تجاوز از حدودی که خدای امر فرموده و انجام زشتی های آشکار و پنهان  و زنا و دزدی، و هر بدی و زشتی که از این قبیل باشد. و دروغ می گوید کسی که می گوید از ماست(شیعه است) در حالیکه به شاخه های غیر ما آویخته (عامل به اعمالی هستند که حقیقت آنها دشمنان ایشان هستند)؛ لذا: همچون خود آنان که نشان از خدا هستند، فعل آنان نیز نشان از خدائی بودن و ولایت الهیه آنان می باشد.

قَالَ: إِنِّي كُنْتُ رَجُلًا بِالشَّامِ أَعْبُدُ اللَّهَ فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي يُقَالُ لَهُ‏ : مَوْضِعُ رَأْسِ الْحُسَيْنِ، فَبَيْنَا أَنَا فِي عِبَادَتِي إِذْ أَتَانِي شَخْصٌ، فَقَالَ لِي: «قُمْ بِنَا » فَقُمْتُ مَعَهُ :

گفت: من مردى بودم در شام و در جايى به نام جایگاه رأس الحسين علیه السلام خدا را عبادت مى‏كردم، پس آن هنگام كه مشغول عبادت خود بودم بناگاه شخصى آمد و به من فرمود: با ما برخيز، من با ایشان برخاستم.

•  زمین و زمان مقهور و تحت فرمان امام سلام الله علیه اند به همین دلیل پیمودن راه خارج از عادت و عرف همگان چه از نظر زمان و چه مکان برای ایشان امری عادی است؛ فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ، فَقَالَ لِي: «تَعْرِفُ‏ هذَا الْمَسْجِدَ؟» فَقُلْتُ: نَعَمْ، هذَا مَسْجِدُ الْكُوفَةِ، قَالَ: فَصَلّى‏ و صَلَّيْتُ‏ مَعَهُ،فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا فِي مَسْجِدِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله بِالْمَدِينَةِ، فَسَلَّمَ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سَلَّمْتُ‏ و صَلّى‏ وصَلَّيْتُ مَعَهُ، وَ صَلّى‏ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا بِمَكَّةَ، فَلَمْ أَزَلْ مَعَهُ حَتّى‏ قَضى‏ مَنَاسِكَهُ و قَضَيْتُ مَنَاسِكِي مَعَهُ، فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي كُنْتُ‏ أَعْبُدُ اللَّهَ فِيهِ بِالشَّامِ وَ مَضَى الرَّجُلُ‏:

در اين هنگام كه با ایشان بودم بناگاه ديدم در مسجد كوفه هستم، به من فرمودند: اين مسجد را می‏شناسى؟ گفتم: آرى اين مسجد كوفه است.
گويد: نماز خواند و من با ایشان نماز خواندم؛ در همين ميان كه با ایشان بودم بناگاه خود را در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدينه یافتم و ایشان بر رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام دادند و من هم سلام دادم و نماز خواندند و من هم با ایشان نماز خواندم و به رسول خدا صلی الله علیه و آله صلوات فرستادند؛ در اين ميان كه من با ایشان بودم بناگاه خود را در مكه یافتم و همواره با ایشان بودم تا مناسك را انجام دادند و من هم با ایشان مناسك خود را انجام دادم و در اين ميان كه با ایشان بودم بناگاه به همان جا رسيدم كه در آن خدا را عبادت میكردم در شام و آن مرد رفت.

•  فَلَمَّا كَانَ الْعَامُ الْقَابِلُ‏ ، إِذَا أَنَا بِهِ، فَعَلَ‏  مِثْلَ فِعْلَتِهِ الْأُولى‏، فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنْ مَنَاسِكِنَا، و رَدَّنِي إِلَى الشَّامِ، و هَمَّ بِمُفَارَقَتِي‏، قُلْتُ لَهُ‏ : سَأَلْتُكَ بِالْحَقِ‏ الَّذِي أَقْدَرَكَ عَلى‏ مَا رَأَيْتُ إِلَّا أَخْبَرْتَنِي‏ مَنْ أَنْتَ‏ ؟ فَقَالَ: «أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُوسى‏» :

پس چون سال ديگر رسيد بناگاه من ایشان را ديدم كه همان كار سال اول را كردند و چون از مناسك خود فارغ شديم و مرا به شام برگردانيدند و قصد جدا شدن از من كردند ، به ایشان عرض کردم: من از شما در خواستی دارم؛ به حق كسى كه شما را بر آنچه ديدم، توانا كرده است سوگند مى‏ دهم كه به من خبر دهید کیستید؟ در پاسخ فرمودند: من محمدبن على بن موسى سلام الله علیهم هستم.

•  انتشار فضائل اهل بیت سلام الله علیهم جرم بوده و عقوبت در پی داشته است ؛ قَالَ: فَتَرَاقَى الْخَبَرُ حَتَّى انْتَهى‏  إِلى‏ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ‏ الزَّيَّاتِ فَبَعَثَ إِلَيَّ وَ أَخَذَنِي و كَبَّلَنِي‏  فِي الْحَدِيدِ، و حَمَلَنِي إِلَى الْعِرَاقِ‏ :

اين خبر بالا گرفت (شهرت يافت) تا به گوش محمد بن عبد الملك زيات (وزير معتصم كه پدرش روغن زيتون فروش بوده) رسيد، او نزد من فرستاد و مرا گرفت و در زنجير كرد و بعراق فرستاد.

کمی توضیح:
این واقعه نشان از شدت اختناق و محدودیت و فشار حکومت بر اهل بیت علیهم السلام دارد ؛ که حتی مجال یاد کرد نیک از انان  علیهم السلام را نمی دهد، و طاقت آنرا ندارد.

•  فَقُلْتُ‏ لَهُ: فَارْفَعِ الْقِصَّةَ إِلى‏ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ، فَفَعَلَ و ذَكَرَ فِي قِصَّتِهِ مَا كَان‏ فَوَقَّعَ فِي قِصَّتِهِ: قُلْ لِلَّذِي أَخْرَجَكَ مِنَ الشَّامِ فِي لَيْلَةٍ إِلَى الْكُوفَةِ، و مِنَ الْكُوفَةِ إِلَى الْمَدِينَةِ، وَ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلى‏ مَكَّةَ، و رَدَّكَ مِنْ مَكَّةَ إِلَى الشَّامِ أَنْ يُخْرِجَكَ مِنْ حَبْسِكَ هذَا :

من به او گفتم: گزارش این داستان را به محمد بن عبد الملك برسان؛ او هم چنان كرد و هر چه واقع شده بود در گزارش خود نوشت؛ در پاسخ نوشت: به همان كسى كه تو را در يك شب از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه به مكه و از مكه به شام برد، بگو از زندانت خارج كند.

•  قَالَ: ثُمَّ بَكَّرْتُ عَلَيْهِ‏ فَإِذَا الْجُنْدُ و صَاحِبُ الْحَرَسِ‏ و صَاحِبُ السِّجْنِ و خَلْقُ اللَّهِ‏ ، فَقُلْتُ: مَا هذَا ؟ فَقَالُوا : الْمَحْمُولُ مِنَ الشَّامِ- الَّذِي تَنَبَّأَ- افْتُقِدَ الْبَارِحَةَ، فَلَا يُدْرى‏ أَخَسَفَتْ‏ بِهِ الْأَرْضُ، أَوِ اخْتَطَفَهُ‏ الطَّيْرُ :

گوید: سپس صبح زود نزدش رفتم، ديدم سربازان و رییس زندان و زندانبان و مردم جمع شده اند، گفتم چه خبر است؟ گفتند: مردي كه ادعای نبوت كرده بود و از شام آورده بودند، ديشب در زندان گم شده، معلوم نيست به زمين فرو رفته يا پرنده‏ اى او را ربوده است.

 

ح ۳. نبوت و امامت شأنی الهی و اعطایی خدای متعال است که موکول به سن خاصی نیست؛ بلکه شرط کلی در هر عطیه ای از جانب حق تعالی، فقط خواست اوست ، نه قابلیت طرف مقابل، که آنهم عطیه ای الهی است؛ لذا: همان هم موکول به هیچ شرطی بجز خواست حق تعالی نیست؛ و قاعده جاریه الهیه  در عطیه نبوت و امامت ، آن است که نبی و امام، با داشتن همان منصب متولد می شوند.

خَرَجَ‏ عَلَيَّ، فَنَظَرْتُ إِلى‏ رَأْسِهِ‏ و رِجْلَيْهِ لِأَصِفَ قَامَتَهُ لِأَصْحَابِنَا بِمِصْرَ، فَبَيْنَا أَنَا كَذلِكَ حَتّى‏ قَعَدَ، و قَالَ‏: «يَا عَلِيُّ، إِنَّ اللَّهَ احْتَجَ‏ فِي الْإِمَامَةِ بِمِثْلِ مَا احْتَجَ‏ فِي النُّبُوَّةِ، فَقَالَ: «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا ؛ مریم :۱۲» وَ قَالَ‏: «حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ‏ أَرْبَعِينَ سَنَةً ؛ أحقاف : ۱۵» فَقَدْ يَجُوزُ أَنْ يُؤْتَى الْحِكْمَةَ صَبِيّاً ، و يَجُوزُ أَنْ يُعْطَاهَا و هُوَ ابْنُ أَرْبَعِينَ سَنَةً» :

(على بن اسباط گويد:) امام جواد عليه السلام بطرف من آمدند و من به سر و پاى آن حضرت نگاه می کردم تا اندامشان را براى رفقاى خود در مصر وصف كنم؛ من در اين حال بودم كه آن حضرت نشستند و فرمودند: اى على همانا خدا درباره امامت اقامه حجت فرموده آن چنان كه درباره نبوت اقامه حجت کرده اند ؛ پس فرموده: «در كودكى به او حكمت داديم» و فرموده: «چون به توانمندی رسيد و چهل ساله شد» پس سزاوار است كه در كودكى (به امام) حكمت داده شود چنان كه سزاوار است در سن چهل سالگى به او عطا شود.

کمی توضیح:
سابقا هم عرض شده، که نبی و امام، نبی و امام به دنیا می آیند؛ نه آنکه بعدا به این مقام نایل شوند؛ چون این مقام از مقوله مقامات انسانی نیست که کسبی باشد ؛ لذا: اعطای آن در هر سنی، به کسی، خصوصا در خردسالی، نشان از الهی بودن آن دارد، اگر چه هنگام اعلام آن به مردم، به خواست حق تعالی است.

 خدای متعال نمونه های این امر را در قران مجید در مورد  حضرت یحیی(مریم: ۱۲) ، و حضرت عیسی (همان : ۲۹) یاد فرموده است.

البته در صورت همزمانی دو امام در یک زمان ، جهت هماهنگی و یا هر حکمت دیگری، آنکه متقدم است، ناطق، و آنکه متاخر است، صامت است، اگر چه همان هنگام نیز واجب الاطاعه می باشد؛ مانند: همزمانی خمسه طیبه علیهم السلام ، و یا همزمانی هر کدام از ائمه علیهم السلام با جانشین خود ، که بجز در مورد نسبت رسول اکرم و حضرت امیر صلوات الله علیهما و آلهما، و نسبت حسنین علیهما السلام با یکدیگر، نسبت بقیه ائمه علیهم السلام، نسبت پدر و فرزندی بوده است.

و حدیث حاضر یکی از شواهد متعدد در این مورد می باشد.

 

ح ۴.  خلفای جور از جایگاه باطل خود و حقانیت اهل بیت علیهم السلام آگاه بودند، و بیمناک از اقدام آنان برعلیه آنها، با استفاده از محبت واقبال مردم به ایشان، و هم آگاه از عاقبت تباه خود، با ظهور ذریه ای از نسل آنان علیه و علیهم السلام؛ لذا: به هر وسیله ای قصد تحقیر و توهین و آزار آنان سلام الله علیهم داشتند و چون همه آنها نقش بر آب می شد، بالاخره به گمان باطل خود، چاره را در نابودی نسل آنان و با کشتن آنان می دیدند؛

 احْتَالَ الْمَأْمُونُ‏ عَلى‏ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام بِكُلِّ حِيلَةٍ، فَلَمْ يُمْكِنْهُ‏ فِيهِ‏ شَيْ‏ءٌ، فَلَمَّا اعْتَلَ‏ وَ أَرَادَ أَنْ يَبْنِيَ‏ عَلَيْهِ ابْنَتَهُ، دَفَعَ إِلى‏ مِائَتَيْ  وصِيفَةٍ مِنْ أَجْمَلِ مَا يَكُنَ‏ إِلى‏ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ جَاماً فِيهِ جَوْهَرٌ يَسْتَقْبِلْنَ‏ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام‏ إِذَا قَعَدَ مَوْضِعَ الْأَخْيَارِ ، فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَيْهِنَّ :

(محمد بن ريان گويد:) مأمون براى امام جواد عليه السلام هر نيرنگى كه داشت بكار برد ولى هیچ امکانی برایش واقع نگشت، چون درمانده شد و خواست دخترش را به نزد حضرت بفرستد دويست دختر از زيباترين كنيزان را خواست و به هر يك از آنها جامى كه در آن گوهرى بود داد تا هنگامی که حضرت بر جایگاه دامادى نشستند، در مقابلشان آیند؛ پس امام به آنها هم توجهى نفرمودند.

• وَ كَانَ رَجُلٌ- يُقَالُ لَهُ: مُخَارِقٌ‏ صَاحِبَ‏ صَوْتٍ و عُودٍ و ضَرْبٍ، طَوِيلَ اللِّحْيَةِ، فَدَعَاهُ الْمَأْمُونُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، إِنْ كَانَ فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا فَأَنَا أَكْفِيكَ أَمْرَهُ، فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام، فَشَهِقَ‏ مُخَارِقٌ‏ شَهْقَةً اجْتَمَعَ‏ عَلَيْهِ‏  أَهْلُ الدَّارِ، وَ جَعَلَ‏ يَضْرِبُ بِعُودِهِ و يُغَنِّي :

مردى بود بنام مخارق، آوازه خوان و تار زن و ضرب گير كه ريش درازى داشت. مأمون او را (براى آزردن امام) دعوت كرد. او گفت: يا اميرالمؤمنين! اگر او (امام جواد علیه السلام) به امری از امور دنيا مایل باشد من تو را درباره او كفایت می كنم؛ سپس در برابر امام جواد عليه السلام نشست و صدایی از خود در آورد (مانند عرعر الاغ) كه اهل خانه نزدش جمع شدند و شروع كرد با سازش می زد و آواز می خواند.

•  فَلَمَّا فَعَلَ سَاعَةً و إِذَا أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام لَايَلْتَفِتُ إِلَيْهِ لَا يَمِيناً و لَاشِمَالًا، ثُمَّ رَفَعَ‏ إِلَيْهِ رَأْسَهُ، و قَالَ‏: «اتَّقِ اللَّهَ يَا ذَا الْعُثْنُونِ‏ ». قَالَ‏ : فَسَقَطَ الْمِضْرَابُ‏ مِنْ يَدِهِ و الْعُودُ، فَلَمْ يَنْتَفِعْ بِيَدَيْهِ‏ إِلى‏ أَنْ مَاتَ. قَالَ: فَسَأَلَهُ الْمَأْمُونُ عَنْ حَالِهِ، قَالَ: لَمَّا صَاحَ بِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام فَزِعْتُ‏ فَزْعَةً لَاأُفِيقُ‏ مِنْهَا أَبَدا :

پس هنگامی که ساعتى چنين كرد، امام جواد عليه السلام به او توجه نمی فرمودند و به راست و چپ هم نگاه نمی كردند؛ سپس سرشان را به سوی او بلند كردند و فرمودند: اى ريش بلند! از خدا بترس.
ناگاه ساز و ضرب از دست او افتاد. و دستانش از كار افتاد، و دیگر نتوانست از آنها استفاده کند، تا آنکه مرد.

(راوی) گفت: مأمون از حال او پرسيد، جواب داد : چون امام جواد عليه السلام بر من فرياد زدند، چنان وحشت کرده ام كه از آن بهبود نمی يابم.

 

ح ۵. دَخَلْتُ عَلى‏ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام و مَعِي ثَلَاثُ رِقَاعٍ‏ غَيْرُ مُعَنْوَنَةٍ، و اشْتَبَهَتْ‏ عَلَيَّ، فَاغْتَمَمْتُ، فَتَنَاوَلَ إِحْدَاهَا ، و قَالَ‏ : «هذِهِ رُقْعَةُ زِيَادِ بْنِ شَبِيبٍ‏ ». ثُمَّ تَنَاوَلَ الثَّانِيَةَ، فَقَالَ: «هذِهِ رُقْعَةُ فُلَانٍ». فَبُهِتُ‏ أَنَا، فَنَظَرَ إِلَيَّ، فَتَبَسَّمَ :

داود بن قاسم جعفرى گويد: خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم و سه نامه بینام همراه من بود كه بر من مشتبه شده بود، و اندوهگين بودم، حضرت يكى از آنها را برداشتند و فرمودند: اين نامه زياد بن شبيب است، دومى را برداشتند و فرمودند: اين نامه فلانى است، من مات و مبهوت شدم حضرت لبخندى زدند.

•  و أَعْطَانِي‏ ثَلَاثَمِائَةِ دِينَارٍ، و أَمَرَنِي أَنْ أَحْمِلَهَا إِلى‏ بَعْضِ بَنِي عَمِّهِ، و قَالَ: «أَمَا إِنَّهُ سَيَقُولُ لَكَ: دُلَّنِي عَلى‏ حَرِيفٍ‏ يَشْتَرِي لِي‏ بِهَا مَتَاعاً، فَدُلَّهُ عَلَيْهِ». قَالَ‏ : فَأَتَيْتُهُ‏ بِالدَّنَانِيرِ، فَقَالَ لِي‏: يَا أَبَا هَاشِمٍ، دُلَّنِي عَلى‏ حَرِيفٍ يَشْتَرِي‏ لِي‏ بِهَا مَتَاعاً ، فَقُلْتُ: نَعَمْ:
 
و نيز ۳۰۰ دينار به من دادند و امر فرمودند كه آن را نزد يكى از پسر عموهايشان ببرم، و فرمودند: آگاه باش كه او به تو خواهد گفت: مرا به دلالی راهنمائى كن تا با اين پول از او كالائى بخرم. تو هم او را راهنمائى كن.
(داود) گويد: من دينارها را نزد او بردم. او به من گفت: اى ابا هاشم! مرا به دلالی راهنمائى كن تا با اين پول از او كالائى بخرم، .
گفتم: آرى می كنم.

کمی توضیح آنکه:
وجود مبارک ولی الله و حجت حق تعالی، حقیقت گسترده در همه خلقت و شریعت است؛ از فوق عرش تا تحت فرش که حوزه ولایت و حجیت اوست؛ لذا : خبر داری او از امور جاری مردم که شگفت نیست.

•   قَالَ‏ : و كَلَّمَنِي جَمَّالٌ أَنْ أُكَلِّمَهُ لَهُ يُدْخِلُهُ‏ فِي بَعْضِ أُمُورِهِ‏ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ لِأُكَلِّمَهُ لَهُ‏ ، فَوَجَدْتُهُ يَأْكُلُ و مَعَهُ جَمَاعَةٌ و لَمْ يُمْكِنِّي كَلَامُهُ‏ ، فَقَالَ‏ : «يَا أَبَا هَاشِمٍ، كُلْ» و و ضَعَ بَيْنَ يَدَيَ‏ ، ثُمَّ قَالَ- ابْتِدَاءً مِنْهُ‏ مِنْ غَيْرِ مَسْأَلَةٍ-: «يَا غُلَامُ، انْظُرْ إِلَى‏ الْجَمَّالِ الَّذِي أَتَانَا بِهِ أَبُو هَاشِمٍ، فَضُمَّهُ إِلَيْكَ» :

و نيز ساربانى از من تقاضا كرده بود به آن حضرت عرض کنم: او را نزد خود بكارى گمارند. من خدمتشان رفتم تا درباره او با حضرت سخن گويم. ديدم غذا ميل می کنند و جماعتى نزدشان هستند. برایم ممكن نشد با ایشان سخن گويم. حضرت فرمودند: اى ابا هاشم! بيا بخور. و مقابلم غذا نهادند. آنگاه بدون آنكه من پرسش كنم (به غلام خود) فرمودند: اى غلام! ساربانى را كه ابو هاشم آورده نزد خود نگه دار.

آه دل ما:
کاش کسی هم بود که پیام ما را می رساند؛ « خواجه مگر یک غلام سیاه ندارد؟!»

•  دوای درد بی درمان بندگان یک توجه و عنایت امام سلام الله علیه است ؛ قَالَ‏ : و دَخَلْتُ مَعَهُ ذَاتَ يَوْمٍ بُسْتَاناً، فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنِّي لَمُولَعٌ‏ بِأَكْلِ الطِّينِ، فَادْعُ اللَّهَ لِي‏ ، فَسَكَتَ، ثُمَّ قَالَ بَعْدَ أَيَّامٍ‏ ابْتِدَاءً مِنْهُ: «يَا أَبَا هَاشِمٍ، قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْكَ أَكْلَ الطِّينِ». قَالَ أَبُو هَاشِمٍ: فَمَا شَيْ‏ءٌ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْهُ الْيَوْمَ :

و نيز روزى همراه آن حضرت به بستانى رفتم و عرض كردم: قربانتان گردم، من به خوردن گِل حريصم؛ برایم دعا كنید و از خدا بخواهید.
 حضرت سكوت كردند، و بعد از سه روز ديگر خودشان فرمودند: اى ابا هاشم! خدا گِل خوردن را از تو دور كرد .
ابو هاشم گويد: از آن روز چيزى نزد من مبغوض‏تر از گِل نبود.

کمی توضیح :
کسانی که متذکر به معنا و منزلت و اهمیت و جلالت نگاه و توجه مهربان امام علیه السلام هستند، اهتمام به مداومت به زیارت و عرض سلام آمیخته به ادب و احترام و محبت و تواضع به ایشان را دارند؛ که فرموده اند: عرض سلام مستحب و جواب آن واجب است؛
و به دلالت صریح حکم الهی، جواب هر سلامی ، بهتر از آن سلام باید باشد؛
پس:  قدر بدانیم زیارت عاشورا، و زیارت جامعه، و زیارت آل یس را ، و زیارت های هر روزه هر کدام از اهل بیت علیهم السلام را؛
و لااقل قدر بدانیم همین عرض سلام های سه گانه بعد از نماز ها را.

 

ح ۶ . از موارد کنترل و حصر وجود مبارک امام جواد علیه السلام که بیم کشتن و مسمومیت ایشان در آن محمتل بود، ازدواج معظم له با دختر مأمون بود؛ که از همان ابتدای ازدواج، این امر برای دیگران هم معلوم بوده است؛

 دَخَلْتُ عَلى‏ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام صَبِيحَةَ عُرْسِهِ‏ حَيْثُ بَنى‏ بِابْنَةِ الْمَأْمُونِ‏ ، و كُنْتُ تَنَاوَلْتُ مِنَ اللَّيْلِ دَوَاءً، فَأَوَّلُ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ‏ فِي صَبِيحَتِهِ أَنَا، و قَدْ أَصَابَنِي الْعَطَشُ، وَ كَرِهْتُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ، فَنَظَرَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام فِي وجْهِي، و قَالَ: «أَظُنُّكَ‏ عَطْشَانَ‏ ». فَقُلْتُ: أَجَلْ، فَقَالَ‏ : «يَا غُلَامُ- أَوْ جَارِيَةُ - اسْقِنَا مَاءً» فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: السَّاعَةَ يَأْتُونَهُ بِمَاءٍ يَسُمُّونَهُ بِهِ‏ ، فَاغْتَمَمْتُ‏ لِذلِكَ، فَأَقْبَلَ الْغُلَامُ و مَعَهُ الْمَاءُ، فَتَبَسَّمَ فِي وجْهِي، ثُمَّ قَالَ: «يَا غُلَامُ، نَاوِلْنِي الْمَاءَ». فَتَنَاوَلَ الْمَاءَ، فَشَرِبَ، ثُمَّ نَاوَلَنِي، فَشَرِبْتُ، ثُمَّ عَطِشْتُ أَيْضاً، و كَرِهْتُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ، فَفَعَلَ مَا فَعَلَ فِي الْأُولى‏، فَلَمَّا جَاءَ الْغُلَامُ و مَعَهُ الْقَدَحُ، قُلْتُ فِي نَفْسِي مِثْلَ‏ مَا قُلْتُ فِي الْأُولى‏، فَتَنَاوَلَ الْقَدَحَ، ثُمَّ شَرِبَ، فَنَاوَلَنِي، وَ تَبَسَّمَ :

(از على بن محمد، يا محمد بن على هاشمى نقل شده كه گفت:) صبح روزى كه امام جواد علیه السلام با دختر مأمون عروسى كرده بودند، خدمت آن حضرت رسيدم، و شب، دارو خورده بودم، و من هم نخستين كسى بودم كه بامداد آن روز نزد آن حضرت آمده و تشنه بودم و نمى‏ خواستم آب طلب كنم.
امام جواد علیه السلام به رويم نگاهى كردند و فرمودند: به گمانم تشنه‏ اى؟ گفتم: آرى، فرمودند: اى غلام يا اى كنيز، آب براى ما بياور؛
من با خود گفتم: اكنون آبى بياورند كه او را زهر خورانند. و از اين بدبينى خود، غمگین شدم.
غلامى آمد و آب آورد. آن حضرت به روى من لبخندى زد و سپس فرمود: اى غلام، آب را به من بده.
آن حضرت آب را گرفت و از آن نوشيد و سپس به من داد و نوشيدم. و باز هم تشنه شدم و نخواستم آب بطلبم. و ایشان همان كار نخست را انجام داند. و اين بار چون غلام، قدح را آورد باز در دلم همان گمان سابق گذشت، و آن حضرت قدح را گرفت، و از آن نوشيد، و به من داد و لبخندى زد.

 

ح ۷.نمونه ای از علم الهی وجود مبارک امام علیه السلام: سن خرد ،  کلام کم،  فرصت کوتاه، جواب از سوال های بسیار؛
اسْتَأْذَنَ عَلى‏ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ النَّوَاحِي‏ مِنَ الشِّيعَةِ، فَأَذِنَ لَهُمْ، فَدَخَلُوا، فَسَأَلُوهُ فِي مَجْلِسٍ واحِدٍ عَنْ ثَلَاثِينَ أَلْفَ مَسْأَلَةٍ ، فَأَجَابَ‏ عليه السلام و لَهُ عَشْرُ سِنِينَ :

(على بن ابراهيم از پدرش  نقل می کند كه گفت:) مردمى از شيعیان اطراف (دور دست)، از امام جواد علیه السلام اجازه ورود خواستند؛ به آنها اجازه دادند و شرفياب شدند و در يك مجلس، سى هزار مسأله پرسيدند و ایشان در سن ۱۰ سالگى بود كه همه را پاسخ گفت.

کمی توضیح:
تعلیل این امر که در یک مجلس به سی هزار سوال پاسخ داده شود ، می تواند چنین باشد که:
در آن مجلس ، ان حضرت ، مطالبی را فرمودند که براساس انها به سی هزار مسأله پاسخ داده شده است .
و از این قبیل است روایات متعددی به این مضمون که حضرت امیر علیه السلام فرمودند :
« ...ان رسول الله صلی الله علیه و آله علمنی الف باب من العلم، یفتح من کل باب الف باب»؛ (برای نمونه : بصائر: ۱۳۵ ؛ خصال۵۷۲:۲ و ۵۶۲ ؛ ارشاد ۳۴:۱؛ فضائل ابن شاذان : ۱۰۲ ؛ احتجاج ۱۵۳:۱ ؛ اعلام الوری : ۱۳۶ ؛ مناقب ابن شهر آشوب۲۳۷:۱).

 

ح ۸ . از یک نگاه ، نقش ویژه ربوبیت حق تعالی و انبیاء و اولیاء علیهم السلام در رابطه با مردم، تربیت آنان است ؛ تا جایی که تعلیم آنان نیز عین تربیت می باشد ؛ أَنَّهُ دَخَلَ عَلى‏ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام، و أَمَرَ لَهُ بِشَيْ‏ءٍ، فَأَخَذَهُ و لَمْ يَحْمَدِ اللَّهَ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ‏: «لِمَ لَمْ تَحْمَدِ اللَّهَ؟». قَالَ: ثُمَ‏ دَخَلْتُ بَعْدُ عَلى‏ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام، و أَمَرَ لِي‏ بِشَيْ‏ءٍ، فَقُلْتُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ، فَقَالَ لِي: «تَأَدَّبْتَ‏»:

(از دعبل بن على نقل است) كه شرفياب به محضر امام رضا علیه السلام شد و دستور دادند چيزى به او بدهند پس آن را گرفت و خدا را شکر نكرد؛ آن حضرت به او فرمودند: چرا خدا را شکر نكردى؟ دعبل گويد: سپس خدمت امام جواد علیه السلام رسيدم و دستور دادند چيزى به من بدهند، گفتم: الحمد لله، پس به من فرمودند :  ادب شدى.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید