شرح و بیان «بَابُ مَوْلِدِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهما السلام‏»؛(۱۲۴)

ابتدائا یادآور می شود که توضیح کلی در بیان رفتارشناسی ائمه هدی صلوات الله علیهم از وجود مبارک امام رضا علیه السلام به بعد و رفتار حکام جور با آنان، که ابتدای باب پیشین عرض شد، ناظر بر این باب نیز هست .

ح ۱ .عظمت ظاهری و جلالت قدر امام سلام الله علیه برای همگان حتی برای دشمنان هم آشکار بوده است؛ كَانَ أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ خَاقَانَ‏ عَلَى الضِّيَاعِ‏ و الْخَرَاجِ‏ بِقُمَ‏، فَجَرى‏ فِي مَجْلِسِهِ يَوْماً ذِكْرُ الْعَلَوِيَّةِ و مَذَاهِبِهِمْ‏ ، و كَانَ شَدِيدَ النَّصْبِ‏ ، فَقَالَ‏: مَا رَأَيْتُ‏ وَ لَا عَرَفْتُ بِسُرَّ مَنْ رَأى‏ رَجُلًا مِنَ الْعَلَوِيَّةِ مِثْلَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا فِي هَدْيِهِ‏  و سُكُونِهِ‏ و عَفَافِهِ‏ و نُبْلِهِ‏ و كَرَمِهِ‏ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِهِ و بَنِي هَاشِمٍ‏ و تَقْدِيمِهِمْ‏ إِيَّاهُ عَلى‏ ذَوِي السِّنِ‏ مِنْهُمْ و الْخَطَرِ ، و كَذلِكَ‏ الْقُوَّادِ و الْوُزَرَاءِ و عَامَّةِ النَّاسِ؛ فَإِنِّي‏ كُنْتُ‏ يَوْماً قَائِماً عَلى‏ رَأْسِ أَبِي و هُوَ يَوْمُ مَجْلِسِهِ لِلنَّاسِ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ‏ حُجَّابُهُ، فَقَالُوا : أَبُو مُحَمَّدِ بْنُ الرِّضَا بِالْبَابِ، فَقَالَ‏ بِصَوْتٍ عَالٍ: ائْذَنُوا لَهُ، فَتَعَجَّبْتُ مِمَّا سَمِعْتُ مِنْهُمْ أَنَّهُمْ جَسَرُوا يُكَنُّونَ رَجُلًا عَلى‏ أَبِي بِحَضْرَتِهِ، و لَمْ يُكَنَّ‏ عِنْدَهُ‏ إِلَّا خَلِيفَةٌ، أَوْ ولِيُّ عَهْدٍ، أَوْ مَنْ أَمَرَ السُّلْطَانُ أَنْ‏ يُكَنّى‏ :

احمد بن عبيد اللَّه بن خاقان مسئول املاك و نخلستان ها و خراج شهر قم‏ بود. روزى در مجلسش از علويان و مذاهب انان سخن به ميان آمد در حالی که او دشمنى سختى با امیرالمؤمنین و اولاد ابشان سلام الله علیهم اجمعین داشت. پس گفت: من در سامرا مردى از علویان را از لحاظ رفتار و وقار و پاكدامنى و نجابت و بخشندگی در میان خانواده اش و بنى هاشم مانند حسن بن على بن محمد (سلام الله علیهم)، ابن الرضا نديدم و نشناختم كه خاندان خودش و بنى هاشم و سرلشكران و وزيران و همه مردم او را بر سالخوردگان و اشراف مقدم بدارند. روزى بالاى سر پدرم ايستاده بودم و آن روزى بود كه براى پذیرش مردم می نشست. ناگاه دربانانش وارد شدند و گفتند: ابو محمد، ابن الرضا دم در است . پدرم با صدای بلند گفت: به او اجازه‏ دهيد.
 من تعجب كردم از اينكه در محضر پدرم مردى را به كنيه معرفى كردند؛ در صورتى كه کسی جز خليفه و وليعهد و نماينده سلطان نزد او به كنيه معرفى نمی شدند.

•  زیبایی صورت امام سلام الله چشم ها را ربوده، و سیرت نیکوی او دل ها را می رباید؛ فَدَخَلَ رَجُلٌ أَسْمَرُ ، حَسَنُ الْقَامَةِ، جَمِيلُ الْوَجْهِ، جَيِّدُ الْبَدَنِ، حَدَثُ‏ السِّنِّ، لَهُ جَلَالَةٌ و هَيْبَةٌ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ أَبِي، قَامَ يَمْشِي‏ إِلَيْهِ خُطًى‏، و لَاأَعْلَمُهُ فَعَلَ هذَا بِأَحَدٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ و الْقُوَّادِ، فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ‏ عَانَقَهُ، و قَبَّلَ وجْهَهُ و صَدْرَهُ‏، و أَخَذَ بِيَدِهِ، و أَجْلَسَهُ عَلى‏ مُصَلَّاهُ الَّذِي كَانَ عَلَيْهِ، و جَلَسَ إِلى‏ جَنْبِهِ مُقْبِلًا عَلَيْهِ بِوَجْهِهِ، و جَعَلَ يُكَلِّمُهُ، و يَفْدِيهِ بِنَفْسِهِ‏، و أَنَا مُتَعَجِّبٌ مِمَّا أَرى‏ مِنْهُ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ‏ الْحَاجِبُ، فَقَالَ: الْمُوَفَّقُ‏ قَدْ جَاءَ- و كَانَ الْمُوَفَّقُ إِذَا دَخَلَ عَلى‏ أَبِي تَقَدَّمَ‏ حُجَّابُهُ و خَاصَّةُ قُوَّادِهِ- فَقَامُوا بَيْنَ مَجْلِسِ أَبِي و بَيْنَ بَابِ الدَّارِ سِمَاطَيْنِ‏ إِلى‏ أَنْ يَدْخُلَ و يَخْرُجَ، فَلَمْ يَزَلْ أَبِي مُقْبِلًا عَلى‏ أَبِي مُحَمَّدٍ يُحَدِّثُهُ‏ حَتّى‏ نَظَرَ إِلى‏ غِلْمَانِ الْخَاصَّةِ ، فَقَالَ حِينَئِذٍ : إِذَا شِئْتَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ‏ ، ثُمَّ قَالَ لِحُجَّابِهِ: خُذُوا بِهِ خَلْفَ السِّمَاطَيْنِ حَتّى‏ لَايَرَاهُ هذَا- يَعْنِي الْمُوَفَّقَ- فَقَامَ و قَامَ‏ أَبِي، و عَانَقَهُ‏ ، و مَضى‏ :

سپس مردى گندمگون، خوش اندام، زیبا رو، بدنی کشیده (سر و گردنی کشیده)، نوجوان ، با جلالت و هيبت، وارد شد؛ چون نگاه پدرم به او افتاد برخاست و چند قدم به استقبالش رفت، با آنكه یاد ندارم چنين كارى را نسبت به هيچ بنى هاشمى و سرلشكرى انجام داده باشد؛ چون نزديكش رسيد با او معانقه كرد و صورت و سينه‏ اش را بوسيد و دستش را گرفت و روى جایگاهی كه خودش نشسته بود او را نشاند، و خود پهلوى او نشست، و به او رو کرد و با او به سخن پرداخت و خود را قربان او می كرد (به تعبیر عامیانه ، قربان صدقه او می رفت ).
 من از آنچه از پدرم می ديدم در شگفت بودم كه دربان آمد و گفت موفق (برادر خليفه عباسى) آمده است و هر گاه موفق نزد پدرم مى‏ آمد، دربانان و افسران مخصوصش جلو می رفتند و از در خانه تا جایگاه پدرم به صف مي ايستادند تا او بيايد و برود .
پدرم رو به أبي محمد (امام عسکری سلام الله علیه) بود و با او سخن می گفت تا نگاهش به غلامان مخصوص موفق افتاد، گفت: خدا مرا قربانت كند، اكنون هرگاه بخواهيد (می توانيد تشريف ببريد)، و بدربانانش گفت: او را از پشت صف ببريد تا آن مرد- يعنى موفق- او را نبيند. او برخاست و پدرم هم برخاست و با او معانقه كرد و رفت.

•  احترام حاکمان جور به امام سلام الله علیه از سر صداقت و ارادت و محبت نبوده؛ بلکه به طمع منافع دیگری بوده ؛  فَقُلْتُ لِحُجَّابِ أَبِي و غِلْمَانِهِ: ويْلَكُمْ، مَنْ هذَا الَّذِي كَنَّيْتُمُوهُ عَلى‏ أَبِي، و فَعَلَ بِهِ أَبِي هذَا الْفِعْلَ؟ فَقَالُوا: هذَا عَلَوِيٌ‏ يُقَالُ لَهُ: الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يُعْرَفُ بِابْنِ الرِّضَا، فَازْدَدْتُ تَعَجُّباً ، و لَمْ أَزَلْ يَوْمِي ذلِكَ قَلِقاً مُتَفَكِّراً فِي أَمْرِهِ و أَمْرِ أَبِي، و مَا رَأَيْتُ فِيهِ‏ حَتّى‏ كَانَ اللَّيْلُ، و كَانَتْ‏ عَادَتُهُ أَنْ يُصَلِّيَ الْعَتَمَةَ ، ثُمَّ يَجْلِسَ، فَيَنْظُرَ فِيمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ مِنَ الْمُؤَامَرَاتِ‏ و مَا يَرْفَعُهُ‏ إِلَى السُّلْطَانِ. فَلَمَّا صَلّى‏ و جَلَسَ، جِئْتُ، فَجَلَسْتُ‏ بَيْنَ يَدَيْهِ و لَيْسَ عِنْدَهُ أَحَدٌ، فَقَالَ لِي‏: يَا أَحْمَدُ، لَكَ‏ حَاجَةٌ؟ قُلْتُ‏: نَعَمْ يَا أَبَهْ، فَإِنْ أَذِنْتَ لِي‏ سَأَلْتُكَ عَنْهَا، فَقَالَ‏ : قَدْ أَذِنْتُ لَكَ‏ يَا بُنَيَّ، فَقُلْ‏ مَا أَحْبَبْتَ‏ ، قُلْتُ: يَا أَبَهْ، مَنِ الرَّجُلُ الَّذِي رَأَيْتُكَ بِالْغَدَاةِ فَعَلْتَ بِهِ مَا فَعَلْتَ مِنَ الْإِجْلَالِ و الْكَرَامَةِ و التَّبْجِيلِ، و فَدَيْتَهُ بِنَفْسِكَ‏ وَ أَبَوَيْكَ؟
فَقَالَ: يَا بُنَيَّ، ذَاكَ‏ إِمَامُ الرَّافِضَةِ، ذَاكَ‏ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الرِّضَا.
فَسَكَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ: يَا بُنَيَّ، لَوْ زَالَتِ الْإِمَامَةُ عَنْ خُلَفَاءِ بَنِي الْعَبَّاسِ، مَا اسْتَحَقَّهَا أَحَدٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ غَيْرُ هذَا، و إِنَّ هذَا لَيَسْتَحِقُّهَا فِي فَضْلِهِ‏ و عَفَافِهِ وَ هَدْيِهِ‏ و صِيَانَتِهِ‏ و زُهْدِهِ و عِبَادَتِهِ و جَمِيلِ أَخْلَاقِهِ و صَلَاحِهِ، و لَوْ رَأَيْتَ أَبَاهُ‏ رَأَيْتَ رَجُلًا جَزْلًا نَبِيلًا فَاضِلًا:

من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: واى بر شما! اين چه شخصى بود كه او را با كنيه به پدرم معرفى كرديد و پدرم با او چنين رفتار كرد؟
گفتند: او از علویان است و او را حسن بن على مي نامند و به ابن الرضا معرفى مى‏ شود.
 حیرتم بیشتر شد و در تمام آن روز پريشان و ناآرام بودم و به او و آنچه از رفتار پدرم نسبت به او ديده بودم مي انديشيدم تا هنگام شب ، و عادت پدرم اين بود كه نماز عشا را میخواند سپس براى مشورت هاى مورد نياز و آنچه بايد به سلطان گفته شود می نشست.
چون نمازش را خواند و بر جایگاهش قرار گرفت آمدم و در برابرش نشستم - در حالى كه فرد ديگرى نزد او نبود.
بمن گفت: احمد! كارى دارى؟
گفتم: آرى پدر؛ اگر اجازه دهى سؤال كنم؟
گفت: پسر جان اجازه میدهم . هر چه میخواهى بگو.
گفتم، اى پدر مردی كه امروز صبح ديدم نسبت به او احترام و بزرگداشت و تعظيم نمودى و خود و پدر و مادرت را قربانش كردى كه بود؟
گفت: پسر جان او امام رافضيان است؛ او حسن بن على است كه به ابن الرضا معروف است؛ آنگاه مدتی سكوت كرد و سپس گفت: پسر جان اگر امامت از خلفای بنى عباس جدا شود هيچ كس از بنى هاشم جز او سزاوار آن نيست و او به سبب فضيلت و پاكدامنى و رفتار و خويشتندارى و پرهيزگارى و عبادت و اخلاق شريف و شايستگي اش سزاوار خلافت می باشد. اگر پدرش را ميديدى مردى بود روشن عقیده، نجيب، با فضيلت.

•  حسادت موجب انکار حقیقت و ازدیاد بغض و کینه نسبت به محسود می شود ؛ فَازْدَدْتُ قَلَقاً و تَفَكُّراً و غَيْظاً عَلى‏ أَبِي و مَا سَمِعْتُ مِنْهُ‏، و اسْتَزَدْتُهُ‏ فِي فِعْلِهِ وَ قَوْلِهِ فِيهِ مَا قَالَ‏ ، فَلَمْ يَكُنْ لِي هِمَّةٌ بَعْدَ ذلِكَ إِلَّا السُّؤَالُ‏ عَنْ خَبَرِهِ، و الْبَحْثُ عَنْ أَمْرِهِ، فَمَا سَأَلْتُ أَحَداً مِنْ بَنِي هَاشِمٍ و الْقُوَّادِ و الْكُتَّابِ و الْقُضَاةِ و الْفُقَهَاءِ و سَائِرِ النَّاسِ إِلَّا و جَدْتُهُ عِنْدَهُ فِي غَايَةِ الْإِجْلَالِ و الْإِعْظَامِ و الْمَحَلِّ الرَّفِيعِ و الْقَوْلِ الْجَمِيلِ‏ وَ التَّقَدُّمِ‏ لَهُ عَلى‏ جَمِيعِ أَهْلِ بَيْتِهِ و مَشَايِخِهِ :

 پس ناراحتى و فکر و خیال‏ و خشمم بر او و آنچه از پدرم شنیدم زیاد شد و كردار و گفتار او را نسبت به وى زياده از حد دانستم. پس از آن قصدی جز پرسش از حال او و جستجوى درباره او نداشتم. از هر يك از بنى هاشم و سران و نويسندگان و قضات و فقها و ديگر مردمان كه ميپرسيدم، او را در نهايت احترام و بزرگوارى و مقام بلند و سخن نيك و برتری از تمام خانواده و بزرگترانش معرفى می كردند.

•  هر متکبر و گردن کشی هم در برابر فضائل امام سلام الله علیه بالاخره گردن خم کرده و خاضع می گردد؛ به تعبیر زیارت جامعه کبیره: «طأطأ کل شریف لشرفکم ، و بخع کل متکبر لطاعتکم ، و خضع کل جبار لفضلکم ،و ذل کل شیئ لکم » ؛

( دنباله متن حدیث:) فَعَظُمَ‏ قَدْرُهُ عِنْدِي؛ إِذْ لَمْ أَرَ لَهُ ولِيّاً وَ لَاعَدُوّاً إِلَّا و هُوَ يُحْسِنُ الْقَوْلَ فِيهِ و الثَّنَاءَ عَلَيْهِ:

 سپس مقام و ارزش او در نظرم بزرگ شد؛ زيرا هيچ دشمن و دوست او را نديدم جز آنكه از او به نيكى ياد می كرد و مدحش می نمود.

•  جستجوی امام زمان سلام الله علیه و یافتن ایشان یکی از دو  مهمترین دغدغه خلفای جور بوده ؛ همچنانکه هم اکنون نیز هست ؛ فَلَمَّا دُفِنَ أَخَذَ السُّلْطَانُ و النَّاسُ فِي طَلَبِ ولَدِهِ، و كَثُرَ التَّفْتِيشُ فِي الْمَنَازِلِ وَ الدُّورِ، و تَوَقَّفُوا عَنْ قِسْمَةِ مِيرَاثِهِ، و لَمْ يَزَلِ الَّذِينَ وُكِّلُوا بِحِفْظِ الْجَارِيَةِ- الَّتِي تُوُهِّمَ عَلَيْهَا الْحَمْلُ- لَازِمِينَ‏ حَتّى‏ تَبَيَّنَ بُطْلَانُ الْحَمْلِ، فَلَمَّا بَطَلَ‏ الْحَمْلُ عَنْهُنَ‏ قُسِمَ‏ مِيرَاثُهُ بَيْنَ أُمِّهِ و أَخِيهِ‏ جَعْفَرٍ، و ادَّعَتْ أُمُّهُ وصِيَّتَهُ‏، و ثَبَتَ ذلِكَ عِنْدَ الْقَاضِي‏، وَ السُّلْطَانُ عَلى‏ ذلِكَ‏ يَطْلُبُ‏ أَثَرَ ولَدِهِ‏:

چون (وجود مبارک امام عسکری علیه السلام) دفن شد، سلطان و مردم قصد یافتن فرزندش را کردند، و در منزل ها و خانه‏ ها جستجوی بسيار كردند، و از تقسيم ميراثش دست نگه داشتند، و كسانى که به مراقبت از كنيزى كه احتمال باردار بودنش را می دادند، گماشته بودند، همواره آنجا بودند، تا معلوم شد باردار نبوده؛ آنگاه ميراثش را ميان مادر و برادرش جعفر تقسيم كردند، و مادرش ادعاء وصيت او را داشت، و نزد قاضى هم ثابت شد، و سلطان باز هم در جستجوى فرزند آن حضرت بود.

 

ح ۳. با توجه به منزلت منحصر بفرد « صراط مستقیم » و شناخت و پیمودن آن در بندگی حق تعالی و دین رسول الله صلی الله علیه و آله، که حقیقت ان ولایت وجود مبارک حضرت امیر و اهل بیت علیه و علیهم السلام می باشند،   برجسته ترین نقش شیطان در اضلال بندگان ، و بیشترین اهتمام او به عترت زدائی از توجهات و اعتقادات آنان است، به هر حیله ای ؛ لذا: چنین است که او از هر ابزاری برای روی گردانی مردمان از امام سلام الله علیه استفاده می کند ؛ همچنانکه به آن قسم یاد کرده است ؛ ( اعراف:۱۶)؛... قَالَ لِأَبِي: «يَا عَلِيُّ، مَا خَلَّفَكَ‏ عَنَّا إِلى‏ هذَا الْوَقْتِ؟» فَقَالَ: يَا سَيِّدِي، اسْتَحْيَيْتُ أَنْ أَلْقَاكَ عَلى‏ هذِهِ الْحَال‏... :

(امام سلام الله علیه) به پدرم فرمودند: اى على چه چیز تا کنون تو را از ما روی گردان کرده بود ؟
پدرم گفت: آقاى من! خجالت می كشيدم با اين وضع به ملاقات شما آيم ....

 

ح ۵ . تعریف و تجلی وجود مبارک ولی الله برای خدای متعال، و ترحم و تربیت خلایق خصوصا شیعیان، شیوه همیشگی امام سلام الله علیه می باشد؛ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ‏: شَكَوْتُ إِلى‏ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام الْحَاجَةَ، فَحَكَّ بِسَوْطِهِ الْأَرْضَ، قَالَ: و أَحْسَبُهُ‏ غَطَّاهُ بِمِنْدِيلٍ، و أَخْرَجَ خَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ، فَقَالَ: «يَا أَبَا هَاشِمٍ، خُذْ و أَعْذِرْنَا » :
 
ابو هاشم جعفرى گويد: از گرفتاری خود به امام حسن عسكرى عليه السلام شكايت كردم، حضرت با تازيانه‏ شان به زمين كشيدند و به گمانم با دستمالى آن را پوشانيدند و ۵۰۰ سکه طلا بيرون آوردند و فرمودند: اى ابا هاشم، بگير و عذر ما را بپذیر؛ (شاید به این دلیل که ببش از این نیست! ناقابل است اگر جان های عالمیان فدای این همه رحمت و رأفت باشد).

 

ح ۷ . مقام نورانی بلاتعین امام همان مقام مشیئت و اراده الهیه است و به بیان الهی« انما امره اذا اراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ یس ۸۲ »پس آنچه وجود مبارک امام سلام الله علیه بخواهند می شود حتی اگر در ظاهر محال باشد؛

 نَزَلَ بِالْجَعْفَرِيِّ مِنْ آلِ جَعْفَرٍ خَلْقٌ‏ لَاقِبَلَ‏ لَهُ بِهِمْ‏، فَكَتَبَ إِلى‏ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام يَشْكُو ذلِكَ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ: «تُكْفَوْنَ‏ ذلِكَ‏ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالى‏ » فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ فِي‏ نَفَرٍ يَسِيرٍ وَ الْقَوْمُ يَزِيدُونَ عَلى‏ عِشْرِينَ أَلْفاً ، و هُوَ فِي أَقَلَّ مِنْ أَلْفٍ، فَاسْتَبَاحَهُم‏ » :

جماعتى بر جعفرى كه از اولاد جعفر است حمله كردند و برای او توان مقاومت با آنها نبود؛ شكايت خود را به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت. پس حضرت در جواب نوشتند: از اين امر بى‏ نياز می شويد ان شاء اللَّه تعالى» پس او با افرادی کم بر آنها خروج کرد در حالی که آنها بيش از ۲۰ هزار نفر بودند و او در حالیکه كمتر از هزار نفر همراه داشت، آنها را ريشه‏ كن ساخت.

 

ح ۸ . از جمله مقامات نورانی ائمه علیهم السلام، «معادن حکمة الله» بودن آنان است ؛ لذا: به اقتضای حکمت الهیه، به خواست و اراده امام علیه السلام، اگر از نور وجود مبارک ایشان به بدترین شخص بتابد، او را تبدیل به یکی از بهترینان می کند؛ و این یکی اتفاق های فرا گیر در ظهور وجود مبارک امام زمان علیه السلام است؛

 حُبِسَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ نَارْمَشَ‏ - و هُوَ أَنْصَبُ النَّاسِ‏ وَ أَشَدُّهُمْ‏ عَلى‏ آلِ أَبِي طَالِبٍ- و قِيلَ‏ لَهُ: افْعَلْ بِهِ و افْعَلْ‏. فَمَا أَقَامَ عِنْدَهُ‏ إِلَّا يَوْماً حَتّى‏ وضَعَ خَدَّيْهِ‏ لَهُ‏ ، و كَانَ لَايَرْفَعُ بَصَرَهُ إِلَيْهِ إِجْلَالًا و إِعْظَاماً، فَخَرَجَ‏ مِنْ عِنْدِهِ وَ هُوَ أَحْسَنُ النَّاسِ بَصِيرَةً، و أَحْسَنُهُمْ فِيهِ‏ قَوْلا :

امام حسن عسكرى عليه السلام نزد على بن نارمش _ كه دشمن ترين مردم با اولاد ابى طالب بود_ زندانی شدند؛ و به او گفته شد : با او هر کاری خواستی انجام بده. آن حضرت بيش از يك روز نزد او نبودند و در نظر او از بزرگی و عظمت به جائى رسيدند كه در برابر ایشان صورت بر خاك می گذاشت و ديده از زمين برنمی داشت؛ (امام سلام الله علیه) از نزد او خارج شدند در حالى كه بصيرت او به آن حضرت از همه بيشتر و کلامش نسبت به  ایشان از همه نيكوتر بود.

 

ح ۹ . «ولیجه» دوستی است که از شدت نزدیکی، شخص با او آمیخته می شود؛ دوست با دوست در هم می شوند؛ دوست جانی می شوند.

گرفتن چنین دوستی، با چنان محبت و منزلت، زیبنده خدای متعال و رسول او و اهل بیت ایشان صلوات الله علیه و علیهم می باشند؛ چرا که آن حضور، حقیقت مجالس بودن و عمیقترین و موثرترین نوع مجالس بودن است، که  اگر ولیجه صاحب ولایت الهیه باشد ، از آثار آن  ایجاد امنیت در شخص می باشد.

 سعی در دوام توجه به این حضور درهم آمیخته ، شرط لازم درتمنای دل سپردن به وجود مبارک ولی الله و تحقق ولایت وجود مبارک ایشان در خود ، و ولایی شدن ، می باشد .این حالت بهترین وضعیت برای عمل به نیابت و سپس واگذاری و تملیک خود به تمنای تقوا و داشتن ایشان می باشد؛
 
كَتَبْتُ إِلى‏ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الْوَلِيجَةِ ، و هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالى‏: «وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً ؛ توبه : ۱۶ » قُلْتُ‏ فِي نَفْسِي- لَافِي الْكِتَابِ‏-: مَنْ تَرَى‏ الْمُؤْمِنِينَ هاهُنَا؟ فَرَجَعَ الْجَوَابُ: «الْوَلِيجَةُ الَّذِي يُقَامُ‏ دُونَ ولِيِّ الْأَمْرِ، و حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هُمْ فِي هذَا الْمَوْضِعِ؟ فَهُمُ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ‏ عَلَى اللَّهِ‏، فَيُجِيزُ أَمَانَهُمْ‏ » :

(سفيان بن محمد ضبعى گويد:) به امام حسن عسكرى عليه السلام نامه نوشتم و از آن حضرت درباره "وليجه" پرسيدم كه در کلام خداى تعالى است: «و از غیر خدا و پيامبر و مؤمنين وليجه‏ اى نمی گیرند » پيش خود فكر می كردم _ بدون آنكه در نامه بنويسم _  نظر شما درباره مؤمنین اين آيه چیست؟ جواب آمد كه: وليجه كسى است غير از امام معصوم كه به جاى ایشان منصوب مى‏ شود و این که در خاطرت گذشت مؤمنين در اين آيه كيانند؟ ايشان امامان بر حق هستند كه از خدا براى مردم امان می گيرند و خدا هم به امان دادن آنان  اجازه می دهد.

 

ح ۱۰.  در منطق عزیز شرعیات و اخلاقیات دین الهی درخواست کردن باعث ذلت است؛ لذا: در خواست نکردن از مردم، ممدوح است، مگر در طلب علم. و به همین دلیل در خواست نکردن از خدای متعال و ولی او - به هر دلیلی- مذموم است؛ به دلیل استکبار در درگاه کبریایی، و ذلیل نکردن خود برای آنان ، چرا که حقیقت عبودیت و هسته مرکزی و اصلی در معنای آن ، خصوع و تواضع و ذلت و کوچکی می باشد ؛ و ارزشمندی عبادت (به معنی مطلق بندگی ) و دعا و استغفار و تضرع و توسل در فرهنگ الهی، به همین دلیل است؛

 .... وَ كُنْتُ مُضَيَّقاً، فَأَرَدْتُ أَنْ أَطْلُبَ مِنْهُ دَنَانِيرَ فِي‏ الْكِتَابِ‏ ، فَاسْتَحْيَيْتُ‏ ، فَلَمَّا صِرْتُ إِلى‏ مَنْزِلِي وجَّهَ إِلَيَّ‏ بِمِائَةِ دِينَارٍ، و كَتَبَ إِلَيَّ: «إِذَا كَانَتْ‏  لَكَ حَاجَةٌ، فَلَا تَسْتَحْيِ و لَاتَحْتَشِمْ‏ و اطْلُبْهَا؛ فَإِنَّكَ تَرى‏ مَا تُحِبُّ إِنْ شَاءَ اللَّهُ» :

و نيز در تنگناى زندگى بودم و قصد کردم در نامه از آن حضرت تقاضاى پول كنم، ولی خجالت كشيدم؛ چون به منزلم رسيدم صد دينار برايم فرستادند و در نامه نوشته بودند: هرگاه احتياجی داشتى شرم مکن و خجالت نكش، حاجتت را بخواه كه مطابق آن چه می خواهی، خواهى ديد؛ ان شاء اللَّه.

 

ح ۱۱ . فعل هر فاعلی نشانه از اوست، و چنین است نسبت حق تعالی و آیات او. و اولویت و اولیت در آیات الهی که آیتیت بقیه آیات به اوست، در خلقت ، با مقام نورانی بلاتعین رسول اکرم صلی الله و اله ، و در هر زمانی، با مقام نورانی بلاتعین وصی و خلیفه آن حضرت و امام آن عصر و زمان می باشد.

و از جمله ایات الهی که در کلام الهی از ان یاد فرموده اند اختلاف زبان هاست؛ (روم:۲۲)؛ و چنین است که علم امام علیه السلام به همه زبان ها، در حقیقت اندکی از علم آن حضرت به جلوه ای از جلوات وجود مبارک، و حاشیه ای از سعه وجودی بی کرانه خود است، و عجبی نیست؛

  قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا مُحَمَّدٍ عليه السلام غَيْرَ مَرَّةٍ يُكَلِّمُ غِلْمَانَهُ بِلُغَاتِهِمْ‏ : تُرْكٍ و رُومٍ‏ و صَقَالِبَةَ ، فَتَعَجَّبْتُ مِنْ ذلِكَ، و قُلْتُ: هذَا وُلِدَ بِالْمَدِينَةِ، و لَمْ يَظْهَرْ لِأَحَدٍ حَتّى‏ مَضى‏ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام، و لَارَآهُ أَحَدٌ، فَكَيْفَ هذَا؟!:

(نصير خادم گويد:) بارها می شنيدم كه امام حسن عسكرى عليه السلام با غلامان ترك و رومى و صقالبى خود به زبان خودشان سخن مي فرمودند. من از این امر تعجب كردم و (با خود) گفتم: ايشان كه در مدينه متولد شدند و تا (پدرشان) ابو الحسن عليه السلام وفات كردند، نزد كسى ظاهر نگردیده و كسى او را نديده است (كه تعلیم دیده باشد) پس چگونه می شو؟! .

 

ح ۱۲ . ولایت الهیه وجود مبارک ولی الله، اولویت بر ماسوی الله دارد؛ که از جمله آنها ولایت برطبیعت و آثاری است که در آن می باشد؛ چه در عالم کلان و چه خرد که تن مبارک خود ایشان باشد؛ مثل: گرسنگی؛ خستگی؛ خواب؛ مگر به اذن  ایشان، که همچنان در تولیت خود، آن عوارض را قبول می فرمایند؛ لذا: حال وجود مبارک امام سلام الله علیه -مثلا- در بیداری و خواب  تفاوتی نمی کند و یکسان است ؛

 قَالَ: كَتَبْتُ إِلى‏ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الْإِمَامِ: هَلْ يَحْتَلِمُ‏؟ و قُلْتُ فِي نَفْسِي- بَعْدَ مَا فَصَلَ‏ الْكِتَابُ‏-: الِاحْتِلَامُ‏ شَيْطَنَةٌ ، و قَدْ أَعَاذَ اللَّهُ- تَبَارَكَ و تَعَالى‏- أَوْلِيَاءَهُ مِنْ ذلِكَ، فَوَرَدَ الْجَوَابُ: «حَالُ الْأَئِمَّةِ فِي الْمَنَامِ حَالُهُمْ فِي الْيَقَظَةِ، لَا يُغَيِّرُ النَّوْمُ مِنْهُمْ‏ شَيْئاً، و قَدْ أَعَاذَ اللَّهُ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ لَمَّةِ الشَّيْطَانِ‏، كَمَا حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ» :

(اقرع گويد:) به حضرت ابو محمد (امام عسکری) سلام الله علیه نوشتم: آيا امام محتلم مى‏ شوند؟ و با خود گفتم _ بعد از آنكه نامه از دستم خارج شد _: احتلام امريست شيطانى و خداى تبارك و تعالى موالیانش را از آن محفوظ داشته است؛ سپس جواب آمد: حال امامان سلام الله علیهم هنگام خواب مانند بيدارى است؛ خواب، حال آنها را دگرگون نمی كند. و خدا موالیان خود را از برخورد شيطان محفوظ داشته، چنان كه در خاطرت گذشت.

 

ح  ۱۳. از خصوصیات الهی وجود مبارک ولی الله، صدیق و صادق بودن وجود مبارک ایشان در همه ابعاد و جنبه ها؛ در علم و عمل می باشد، که متناسب با طهارت مطلقه، و علم الهی معظم له است؛
 لذا : حکم  امام سلام الله علیه در ایام ظهور مسعود ایشان که مرجحات و محذورات محدود کننده ای وجود ندارد، حکم به واقع امر است؛ نه ظاهر آن؛ لذا: برای حکم در آن دوران شاهد و بینه  نخواهند خواست؛

 ... قَالَ: اخْتَلَجَ‏ فِي صَدْرِي مَسْأَلَتَانِ أَرَدْتُ الْكِتَابَ‏ فِيهِمَا إِلى‏ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام، فَكَتَبْتُ أَسْأَلُهُ عَنِ الْقَائِمِ عليه السلام إِذَا قَامَ: بِمَا يَقْضِي؟ و أَيْنَ مَجْلِسُهُ‏ الَّذِي يَقْضِي فِيهِ بَيْنَ النَّاسِ؟ وَ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ شَيْ‏ءٍ لِحُمَّى الرِّبْعِ‏ ، فَأَغْفَلْتُ خَبَرَ الْحُمّى‏.
فَجَاءَ الْجَوَابُ: «سَأَلْتَ عَنِ الْقَائِمِ، فَإِذَا قَامَ قَضى‏ بَيْنَ النَّاسِ بِعِلْمِهِ كَقَضَاءِ دَاوُدَ عليه السلام، لَايَسْأَلُ‏ الْبَيِّنَةَ؛ و كُنْتَ‏ أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ لِحُمَّى‏ الرِّبْعِ‏، فَأُنْسِيتَ، فَاكْتُبْ فِي‏ ورَقَةٍ، و عَلِّقْهُ‏ عَلَى الْمَحْمُومِ؛ فَإِنَّهُ يَبْرَأُ بِإِذْنِ اللَّهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ‏ : يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ ؛ (أنبیاء :۶۹ ) ». فَعَلَّقْنَا عَلَيْهِ مَا ذَكَرَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام، فَأَفَاق‏ :

(حسن بن ظريف گويد:) دو مسأله در قلبم خطور کرده بود كه خواستم به حضرت ابى محمد عليه السلام نامه بنويسم و بپرسم، سپس نامه نوشتم و در مورد حضرت قائم عليه السلام پرسيدم كه چون قيام كنند، به چه چیزی حکم می كنند و دادگسترى ایشان در ميان مردم در كجاست؟ و ميخواستم در مورد معالجه تب رِبع (كه يك روز بیمار است و دو روز سالم و روز چهارم مجدد بیمار می شود) سؤال كنم؛ ولى فراموش كردم.

جواب آمد : كه درباره حضرت قائم سلام الله علیه پرسيدى؛ چون ایشان قيام كنند به علم خود حکم كنند؛ چنان كه داوود عليه السلام حکم می كرد، و نشانه و گواه نخواهند خواست. و می خواستى در مورد درمان تب رِبع هم بپرسى ولى فراموش كردى. اين آيه را بر كاغذى بنويس و بر تب دار آویزان کن؛ که به اجازه خدا بهبودى يابد ان شاء اللَّه: «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ‏».آنچه امام ابو محمد سلام الله علیه فرمودند را نوشتم و به او آويختم، بهبودى يافت.

 

ح ۱۴ . باوجود مبارک صاحب ولایت الهیه که عالم به اول و آخر و ظاهر و باطن است، نمی توان خدعه کرد؛ در قرآن نخوانده اید: «و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین ؛ آل عمران ۵۴»؛

 قَالَ: قَعَدْتُ لِأَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام عَلى‏ ظَهْرِ الطَّرِيقِ‏ ، فَلَمَّا مَرَّ بِي شَكَوْتُ إِلَيْهِ الْحَاجَةَ، وَ حَلَفْتُ لَهُ‏ أَنَّهُ لَيْسَ‏ عِنْدِي دِرْهَمٌ فَمَا فَوْقَهُ‏ ، و لَاغَدَاءٌ ، و لَاعَشَاءٌ. قَالَ: فَقَالَ: «تَحْلِفُ بِاللَّهِ كَاذِباً؛ و قَدْ دَفَنْتَ مِائَتَيْ دِينَارٍ، و لَيْسَ قَوْلِي هذَا دَفْعاً لَكَ عَنِ الْعَطِيَّةِ، أَعْطِهِ يَا غُلَامُ مَا مَعَكَ»، فَأَعْطَانِي‏ غُلَامُهُ‏ مِائَةَ دِينَارٍ:

(اسماعيل بن محمد گويد:) بر مسیر حضرت ابى محمد علیه السلام نشستم؛ چون از من‏ عبور کردند از نیاز خود به ایشان شكايت كردم و سوگند خوردم كه حتی يك درهم و بيشتر ندارم و صبحانه و شام هم برایم نیست.
 فرمودند: به  خدا قسم دروغ می خورى! در صورتى كه ۲۰۰ دينار را زير خاك  دفن كرده‏ اى! من اين سخن را براى اعطا نکردن به تو نميگويم.
ای غلام هر چه همراه دارى به او عطا کن؛
پس غلامشان صد دينار به من عطا کرد.

 

•   ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ، فَقَالَ لِي: «إِنَّكَ تُحْرَمُهَا أَحْوَجَ مَا تَكُونُ‏ إِلَيْهَا»- يَعْنِي الدَّنَانِيرَ الَّتِي دَفَنْتُ- و صَدَقَ عليه السلام، وَ كَانَ‏ كَمَا قَالَ، دَفَنْتُ مِائَتَيْ دِينَارٍ، و قُلْتُ: يَكُونُ ظَهْراً و كَهْفاً لَنَا، فَاضْطُرِرْتُ‏ ضَرُورَةً شَدِيدَةً إِلى‏ شَيْ‏ءٍ أُنْفِقُهُ‏ ، و انْغَلَقَتْ عَلَيَّ أَبْوَابُ الرِّزْقِ، فَنَبَّشْتُ عَنْهَا، فَإِذَا ابْنٌ لِي‏ قَدْ عَرَفَ مَوْضِعَهَا، فَأَخَذَهَا و هَرَبَ، فَمَا قَدَرْتُ مِنْهَا عَلى‏ شَيْ‏ءٍ ؛

سپس به من رو كردند و فرمودند: هنگامى كه نیازت  بیشتر  از آن سکه های طلا که در خاک دفن کردی، محروم می گردى.
 و راست فرمودند و هم چنان شد كه ایشان فرمودند؛ زيرا ۲۰۰ سکه طلا در خاك دفن كرده و به خود گفته بودم: پشتيبان و پس انداز برای روز مبادا باشد. سپس به شدت براى مخارجم گرفتار شدم و درهاى روزى برويم بسته شد؛ پس آنجا را كندم  (جای آنها معلوم گشت) و پسرم جاى آنها را یافته و آنها برداشته و فرار كرد و چيزى از آنها به دست من نرسيد.

 

ح ۱۶. به دلالت عقل و نقل، خدای متعال مانند بندگانش دارای نفسی نیست که محل تغییرات بوده و خشنودی و خرسندی، و یا خشم و نا خشنودی داشته باشد؛ بلکه او خشنودی و خرسندی، و ناخشنودی و ناخرسندی قلب مبارک بنده برگزیده خودرا که به اذن او، واجد مرتبه ولایت و رضایت اوست به خود منسوب فرموده ، او را دیان دین خود قرار داده، و آئین (دین) او را، دین و آیین، و رضا و سخط او، و اطاعت و عصیان او را  منسوب به  خود فرموده ، و وجود مبارک ایشان را در مقام خلیفة اللهی و ولایة اللهی، شاهد بر خلایق، و ملک یوم الدین، و میزان اعمال، و قسیم الجنة و النار  قرار داده است. و این است مبنای سلوک ولائی و الهی، که دائر مدار آن، رعایت ادب محضر مبارک عالمگیر ایشان می باشد.

 كَتَبْتُ إِلى‏ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام حِينَ أَخَذَ الْمُهْتَدِي‏ فِي قَتْلِ الْمَوَالِي: يَا سَيِّدِي، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي شَغَلَهُ عَنَّا، فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّهُ يَتَهَدَّدُكَ، و يَقُولُ: و اللَّهِ، لَأُجْلِيَنَّهُمْ‏ عَنْ جَدِيدِ الْأَرْضِ‏؟ فَوَقَّعَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام بِخَطِّهِ: «ذَاكَ‏ أَقْصَرُ لِعُمُرِهِ‏ ، عُدَّ مِنْ يَوْمِكَ هذَا خَمْسَةَ أَيَّامٍ، وَ يُقْتَلُ فِي الْيَوْمِ السَّادِسِ بَعْدَ هَوَانٍ و اسْتِخْفَافٍ يَمُرُّ بِهِ » فَكَانَ‏ كَمَا قَالَ عليه السلام :

(احمد بن محمد گويد:) به حضرت امام ابى محمد عليه السلام نامه نوشتم هنگامی که مهتدى (عباسى) دست به قتل عام مواليان (ترك) زد: آقاى من! خدای را سپاس كه او را از ما بازداشت، پس به من خبر رسیده شما را تهديد می کند و می گوید: به خدا قسم آنها را از روى زمين برمی دارم.
آن حضرت به خط خود مرقوم فرمودند: اين رفتار عمرش را كوتاه كرد، از همين امروز پنج روز بشمار و او در روز ششم كشته مى‏ شود بعد از خوارى و ذلتى كه به او برسد.
و چنان شد كه ایشان فرمودند.

 

ح ۱۷ . به دلیل ولایت نافذه وجود مبارک امام علیه السلام، اتفاقات ناخواسته و یا خارج از توانائی بندگان؛ از انواع و اقسام وقایع در خلق و رزق ، در طبیعت و در میان بندگان، از زایش و افزایش، و انواع و اقسام نعمت و نقمت، بهر دلیل و حکمت و مصلحتی که باشد، حقیقت و محققی بجز وجود مبارک ولی وقت الهی ندارد. شور بخت و کوتاه فهم بیمار دل، که توسل به آنان را، نه عین توحید، که غلو و یا شرک بداند؛  

كَتَبْتُ إِلى‏ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام أَسْأَلُهُ أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ لِي مِنْ وجَعِ عَيْنِي- و كَانَتْ إِحْدى‏ عَيْنَيَّ ذَاهِبَةً، و الْأُخْرى‏ عَلى‏ شَرَفِ‏ ذَهَابٍ- فَكَتَبَ إِلَيَّ: «حَبَسَ اللَّهُ عَلَيْكَ عَيْنَكَ» فَأَفَاقَتِ الصَّحِيحَةُ :

(محمد بن حسن گويد:) به حضرت امام ابى محمد عليه السلام نوشتم و تقاضا كردم براى درد چشمم دعا بفرمايند در حالى كه يك چشمم نابینا گشته بود و چشم ديگرم هم نزديك به نابینا شدن بود. پس حضرت به من نوشتند: خدا چشمت را برايت نگهدارد ؛ پس چشم بینایم بهبود يافت. ‏

•  دلداری و دلجویی امام سلام الله علیه از محبینشان قبل از اصابت مصیبت به ایشان، که نشانه از ولایت و رحمت واسعه معطم له است؛

 وَ وقَّعَ فِي آخِرِ الْكِتَابِ: «آجَرَكَ اللَّهُ، و أَحْسَنَ ثَوَابَكَ» فَاغْتَمَمْتُ لِذلِكَ، و لَمْ أَعْرِفْ فِي أَهْلِي أَحَداً مَاتَ، فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَيَّامٍ جَاءَتْنِي‏ وفَاةُ ابْنِي طَيِّبٍ، فَعَلِمْتُ أَنَّ التَّعْزِيَةَ لَهُ :

و در آخر نامه نوشته بودند: « خدا به تو بهترین اجر و ثواب عنایت فرماید»؛ پس من از  آن جهت اندوهگين شدم و نمی دانستم كه از خاندانم كسى مرده است. چند روز كه گذشت خبر مرگ پسرم طيب به من رسيد، دانستم دلجویی آن حضرت برای مصیبت او بوده است.

 

ح ۲۱ . شاهد برانچه عرض شد:
 عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلى‏ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام يَوْماً و أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ مَا أَصُوغُ بِهِ‏ خَاتَماً أَتَبَرَّكُ بِهِ، فَجَلَسْتُ، و أُنْسِيتُ مَا جِئْتُ لَهُ، فَلَمَّا ودَّعْتُهُ‏ و نَهَضْتُ رَمى‏ إِلَيَّ بِالْخَاتَمِ، فَقَالَ: «أَرَدْتَ فِضَّةً ، فَأَعْطَيْنَاكَ خَاتَماً، رَبِحْتَ‏ الْفَصَّ و الْكِرَاءَ، هَنَأَكَ‏ اللَّهُ‏ يَا أَبَا هَاشِمٍ». فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي، أَشْهَدُ أَنَّكَ ولِيُّ اللَّهِ و إِمَامِيَ الَّذِي أَدِينُ اللَّهَ بِطَاعَتِهِ، فَقَالَ: «غَفَرَ اللَّهُ لَكَ يَا أَبَا هَاشِمٍ» :

ابو هاشم جعفرى گويد: روزى خدمت حضرت امام ابو محمد عليه السلام وارد شدم و قصد داشتم كه مقداری (نقره) از آن حضرت بگيرم و به سبب تبرك، با آن انگشترى بسازم؛ پس خدمتشان نشستم ولى فراموش كردم كه براى چه آمده ام؛ چون خداحافظى كردم و برخاستم انگشترشان را سوى من انداختند و فرمودند: تو نقره ميخواستى و ما انگشتر به تو بخشیديم. نگين و مزد ساختش را هم سود کردى؛ گوارايت باد اى ابا هاشم!

عرض كردم: آقاى من! شهادت دهم كه تو ولى خدا و امام من هستى كه به اطاعت از شما ديندارى خدا ميكنم.
 فرمودند: خدا تو را بيامرزد اى ابا هاشم.

حال کو بیدار دلی که بداند روزی حلال الهی خلایق در بین الطلوعین ، توسط وجود مبارک ولی وقت و امام عصر علیه السلام تقسیم می شود؛ (بنگرید به: بصائر الدرجات ۳۴۳:۱ ، از امام سجاد علیه السلام)، و به این ترتیب، همه بهره مندان از روزی حلال الهی، از سفره متبرک آن حضرت روزی دارند. و چنین است که همه انواع نعمت های حلال الهی، که روزی کسی باشد، متبرک است؛ که اگر به ان متذکر باشد، مصرف آن با این توجه ، و با تشکر، خود عبادت و سبب نورانیت و معنویت در شخص می شود.

 

ح ۲۲  . شاهدی بر شاهد بودن ایشان بر ملک و ملکوت ، و این غیر از شفاف شدن ذهن بعضی در اثر ریاضت و تمرین و دیدن اندکی از ذهنیات و گفتن مغیبات مردم برای خودنمائی و بزرگ نمایی، و فریفتن انان برای سواری گرفتن است؛

آنان علیهم السلام کریمند، و کریم کسی  است که  از انچه  بخشیده ، حسابرسی نمی کند؛
 انان علیهم السلام جوادند، و جواد کسی است که درخواست نکرده می بخشد؛

   كُنْتُ أَدْخُلُ عَلى‏ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام، فَأَعْطَشُ و أَنَا عِنْدَهُ، فَأُجِلُّهُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ، فَيَقُولُ: «يَا غُلَامُ، اسْقِهِ» و رُبَّمَا حَدَّثْتُ نَفْسِي بِالنُّهُوضِ، فَأُفَكِّرُ فِي ذلِكَ‏ ، فَيَقُولُ: «يَا غُلَامُ، دَابَّتَهُ‏» :

 (محمد بن قاسم گويد:) هر گاه خدمت حضرت امام ابى محمد عليه السلام ميرسيدم و تشنه بودم عظمتشان مانع می شد كه در محضرشان آب بخواهم؛ ایشان می فرمودند: ای غلام! سیرابش کن. و گاهی هم می شد كه با خود مى‏ گفتم: حركت كنم و در فکر آن بودم (که چگونه از محضر امام سلام الله علیه وداع کنم، و حیا می کردم) كه مى‏ فرمودند: ای غلام، مركب او را حاضر كن.

 

ح ۲۳. همان رویه خلفای پیشین در حصر و حبس و ازردن وجود مبارک ائمه علیهم السلام؛

 دَخَلَ الْعَبَّاسِيُّونَ عَلى‏ صَالِحِ بْنِ وصِيفٍ‏، و دَخَلَ صَالِحُ بْنُ عَلِيٍّ و غَيْرُهُ- مِنَ الْمُنْحَرِفِينَ‏ عَنْ هذِهِ النَّاحِيَةِ- عَلى‏ صَالِحِ بْنِ وصِيفٍ‏ عِنْدَ مَا حَبَسَ أَبَا مُحَمَّدٍ عليه السلام‏ ، فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ‏: و مَا أَصْنَعُ‏  قَدْ وكَّلْتُ بِهِ رَجُلَيْنِ مِنْ‏  أَشَرِّ مَنْ قَدَرْتُ‏ عَلَيْهِ:

(زمانى كه حضرت عسکری عليه السلام در زندان بودند) عباسيون و صالح بن على و ديگرانى كه از اهل بيت علیهم السلام منحرف بودند نزد صالح بن وصیف رفتند (تا درباره سختگيرى نسبت به امام به او سفارش كنند) صالح گفت: من چه كنم؟!! دو نفر از شرورترین مردانى را كه ميتوانستم پيدا كنم، بر او گماردم.

•    فَقَدْ صَارَا مِنَ الْعِبَادَةِ و الصَّلَاةِ و الصِّيَامِ إِلى‏ أَمْرٍ عَظِيمٍ، فَقُلْتُ لَهُمَا مَا فِيهِ، فَقَالَا: مَا تَقُولُ‏ فِي رَجُلٍ يَصُومُ النَّهَارَ، و يَقُومُ اللَّيْلَ كُلَّهُ، لَايَتَكَلَّمُ و لَايَتَشَاغَلُ، و إِذَا نَظَرْنَا إِلَيْهِ‏ ارْتَعَدَتْ‏ فَرَائِصُنَا ، و يُدَاخِلُنَا مَا لَانَمْلِكُهُ‏ مِنْ أَنْفُسِنَا؟ فَلَمَّا سَمِعُوا ذلِكَ‏ انْصَرَفُوا خَائِبِين :‏

آن دو نفر (بر اثر مواجهه با امام سلام الله علیه) از لحاظ عبادت و نماز و روزه خيلى رشد کردند؛ من به آن دو نفر گفتم: در او چه چیز است؟ گفتند: چه می گوئى درباره مرديكه روز را روزه دار است و تمام شب را به نماز مشغول است ؟! نه سخن می گويد و نه به چيزى مشغول مى‏ شود و آنگاه که به او نگاه می كنيم رگهاى گردن ما می لرزد و حالى بر ما وارد می گردد كه نميتوانيم خود را نگه داريم؛ چون چنين شنيدند نا اميد برگشتند.

کمی توضیح اینکه:
در مواجه با وجود مبارک امام علیه السلام که حسن تمام الهی است، دلی نیست که نلرزد و از دست نرود؛ مگر کسی که شقاوت بر او غالب باشد. و حکایت همگان در ظهور عالمگیر صاحب الزمان علیه السلام این است.

 

ح ۲۴.  از رفتار شناسی وجود مبارک امام علیه السلام برای خدای متعال، در هر دوران، تعریف خود - تفضلا و ترحما-برای مردمان می باشد؛ برای شناختن آنان حجت الهیه را، برای هدایت و یا اتمام حجت. و در این مسیر یکی از راهکارها نمایاندن کمی از علم متفاوت و متعالی الهی ایشان می باشد ؛ به قدری که باعث استعجاب متخصصین ترین ها در هر فنی در مواجه با ایشان و اظهار عجز انان در برابر معظم له شود؛

.... و خَرَجْتُ‏ حَتّى‏ أَتَيْتُ ابْنَ بَخْتِيشُوعَ النَّصْرَانِيَّ، فَقَصَصْتُ عَلَيْهِ الْقِصَّةَ، قَالَ: فَقَالَ لِي‏: و اللَّهِ، مَا أَفْهَمُ مَا تَقُولُ، و لَاأَعْرِفُهُ فِي شَيْ‏ءٍ مِنَ الطِّبِّ، و لَاقَرَأْتُهُ فِي كِتَابٍ‏ ، و لَاأَعْلَمُ‏ فِي دَهْرِنَا أَعْلَمَ بِكُتُبِ النَّصْرَانِيَّةِ مِنْ فُلَانٍ الْفَارِسِيِّ، فَاخْرُجْ إِلَيْهِ.
قَالَ: فَاكْتَرَيْتُ‏ زَوْرَقاً إِلَى الْبَصْرَةِ، و أَتَيْتُ الْأَهْوَازَ، ثُمَّ صِرْتُ إِلى‏ فَارِسَ إِلى‏ صَاحِبِي‏، فَأَخْبَرْتُهُ الْخَبَرَ، قَالَ: و قَالَ‏: أَنْظِرْنِي أَيَّاماً، فَأَنْظَرْتُهُ، ثُمَّ أَتَيْتُهُ مُتَقَاضِياً، قَالَ: فَقَالَ لِي: إِنَ‏ هذَا الَّذِي تَحْكِيهِ عَنْ هذَا الرَّجُلِ فَعَلَهُ الْمَسِيحُ فِي دَهْرِهِ مَرَّةً :

 .... و بيرون آمدم تا نزد ابن بختيشوع نصرانى رسيدم داستان را برای او تعریف کردم. او گفت: به خدا قسم من نمي فهمم آن چه را تو می گوئى؟ در علم طب چنين چيزى نمی شناسم و در كتابى هم نخوانده‏ ام. و من در اين روزگار كسى را از فلان مرد فارسى داناتر به كتب مسیحیت نمی شناسم ، نزد او برو.
من قايقى تا بصره كرايه كردم و به اهواز آمدم؛ سپس از آنجا به فارس (شاید مراد شيراز باشد) نزد او رفتم. و براى او شرح ماجرا را گفتم؛ گفت: چند روز به من مهلت بده. مهلت دادم سپس برای گرفتن پاسخ نزدش رفتم. به من گفت: امرى را كه از اين مرد حکایت می كنى حضرت مسيح يك بار در دوران عمرش انجام داده است.

 

ح ۲۶ . با توجه به ولایت مطلقه الهیه، حوزه تمرد از خدای متعال و رسول و امام و ولی او ، بندگان مختار و مکلف او از جن و انس هستند، و نه هرحی ذی شعوری، که هر چه در خلقت الهی است زنده و صاحب شعور است؛ چرا که هر موجود و مخلوق الهی به اذن الهی از نور ولایت ولی وقت بهره وجودی برده، و به ولایت الهیه او موجودیت یافته؛ لذا: مملوک ان مالک الملک الهی، و خلیفه او هستند؛ (بنگرید: نهج البلاغه ، نامه ۲۸)؛ هم حی و فهیم است و هم موظف و مکلف به اطاعت از او ؛ و عجب از بنی آدم که بیشترین بهره را در این باره برده اند، و کمتر از حیوانات حتی مطیع انان هستند؛ همچنانکه خود فرموده اند؛ (بنگرید : باب مولد ابی جعفر محمد بن علی علیهما السلام ، ح ۴)؛

سُلِّمَ‏ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام إِلى‏ نِحْرِيرٍ ، فَكَانَ‏ يُضَيِّقُ عَلَيْهِ و يُؤْذِيهِ، قَالَ‏: فَقَالَتْ لَهُ‏ امْرَأَتُهُ: ويْلَكَ‏ ، اتَّقِ اللَّهَ‏ ، لَاتَدْرِي‏ مَنْ فِي مَنْزِلِكَ‏؟ و عَرَّفَتْهُ صَلَاحَهُ‏ ، و قَالَتْ: إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ مِنْهُ‏، فَقَالَ‏: لَأَرْمِيَنَّهُ بَيْنَ السِّبَاعِ، ثُمَّ فَعَلَ ذلِكَ بِهِ، فَرُئِيَ‏ عليه السلام قَائِماً يُصَلِّي وَ هِيَ‏ حَوْلَه‏ :

حضرت امام ابو محمد عليه السلام را تسلیم نحرير (گويا مسئول حیوانات بوده) کردند (تا ایشان را زندانى کند) او بر آن حضرت سخت می گرفت و اذيتشان می كرد . همسرش به او گفت: واى بر تو ؛ خدا را مراقبت کن؛ نميدانى چه شخصى در منزلگاه تو است؟! و خوبی امام را به او شناساند و گفت: من بخاطر او برای تو نگرانم، پس (مرد) گفت: او را ميان درّندگان می ندازم؛ سپس اين كار را هم با امام كرد. پس امام عليه السلام را ديدند که به نماز ايستاده اند و درندگان گرد ایشان جمع شده اند.

 

ح ۲۷ . بنده در هر منزل و مرتبه و مقامی هم که باشد، بنده است و بندگی اقتضای رعایت آدابی را در تمام آنات زندگی می کند؛ حتی هنگام خوابیدن؛ ... فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنِّي مُغْتَمٌّ لِشَيْ‏ءٍ يُصِيبُنِي فِي نَفْسِي و قَدْ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَ أَبَاكَ، فَلَمْ يُقْضَ لِي ذلِكَ، فَقَالَ: «وَ مَا هُوَ يَا أَحْمَدُ؟» فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي، رُوِيَ لَنَا عَنْ آبَائِكَ أَنَّ نَوْمَ الْأَنْبِيَاءِ عَلى‏ أَقْفِيَتِهِمْ‏، و نَوْمَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى‏ أَيْمَانِهِمْ‏، و نَوْمَ الْمُنَافِقِينَ عَلى‏ شَمَائِلِهِمْ‏ ، و نَوْمَ الشَّيَاطِينِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ‏؟ فَقَالَ عليه السلام: «كَذلِكَ هُوَ » :

عرض کردم: قربانتان گردم، مطلبى در دلم می باشد كه به سبب آن اندوهگينم. قصد داشتم آن را از پدرتان بپرسم ولی اینگونه رقم نخورد؛ پس فرمودند: اى احمد! آن چيست؟
عرض كردم: آقاى من، از پدران شما براى ما روايت كرده‏ اند كه: خوابيدن پيامبران بر پشت و خوابيدن مؤمنين به جانب راست و خوابيدن منافقين به جانب چپ و خوابيدن شياطين به رو افتاده (دمرو) است.
فرمودند: چنين است.

کمی توضیح اینکه:
از فرصت های مغتنم برای تربیت و تعالی آسان و بدون زخمت، اوقاتی است که شخص در خواب است؛ چرا که فرموده اند که انسان در هر حال و توجهی که به خواب رود، در او همان حال و توجه تا هنگام بیدار شدن، باقی خواهد ماند؛ لذا : آداب هنگام خوابیدن، ناظر به متذکر خوابیدن، و خصوصا بیداردل خوابیدن، و به این ترتیب بهره عبادی و معرفتی بردن در اوقات خواب است؛ انهم بی تکلف و مشقت کمترین عمل.
و البته صورت و حالت خوابیدن در نوع تنظیم توجهات در هنگام به خواب رفتن و در خواب بودن، تاثیر جدی دارد که در این حدیث نورانی پرده از راز آن برداشته شده است.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید