شرح و بیان « بَابُ‏ مَوْلِدِ الصَّاحِبِ‏ عليه السلام»؛(۱۲۵)

ابتدائا پیش از شرح و بیان احادیث نورانی این باب مبارک ، نکته ای در مورد وجوه تسمیه این باب به لقب و عنوان پر معنای « صاحب» ؛

« صاحب» به معنی مالک همراه همنشین هم صحبت می باشد ؛ پس باید : در رابطه خود با ایشان :
 
اولا باید خود را از آن ان حضرت دانسته ، و باایشان و برای ایشان زندگی کرد .

ثانیا این مراقبت شدیدتر خواهد بود اگر متذکر باشیم که ایشان همراه و همنشین ما بوده ، و گوش به ما دارند .

 ثالثا از این نعمت و موهبت بزرگ الهی که هم صحبتی ایشان با ماست ، غفلت نکنیم ، و در فرصت های مناسب ، و با رعایت ادب و احترام و محبت ، با عرض ادب و احترام و محبت و حاجت و مشکل و تمنای خود  ، از ان بهره مند شویم .

و نیز عرض می شود:
در احادیث و ادعیه و زیارات و توسلات متعددی از وجود مبارک امام زمان علیه السلام ، با پیشوند « صاحب » یاد شده است:

صاحب الامر ، به اعتبار ولی امر الهی و صاحب تولیت امور الهیه بودن آن حضرت.

صاحب العصر و الزمان ، به اعتبار صاحب ولایت الهیه بودن در عصر و زمان حاضر.

صاحب الدار ، به اعتبار مالکیت ایشان نسبت به خانه پدری ( در برابر ادعای بعضی از خویشان ایشان) و یا به اعتبار مالکیت ایشان نسبت به دار دنیا و مافیها.

در هر حال به  اعتبار هر کدام و یا همه انها که باشد ،  حق حقیق است .

ح ۱ . همه خلفای جور می دانند که آنها غاصب حق ال محمد علیهم السلام هستند، و لاجرم از نسل آنان علیهم السلام قائمی قیام به اقامه عدل و حق، و قمع ظلم و جور ،و نابودی حکومت باطل خواهد کرد؛ لذا: این حقیقت نگرانی دنبال دار آن حکام بوده، و نابودی نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله نصب  العین آنها بوده و هست؛ ولی "و الله متم نوره"؛ (صف: ۸)؛ خدای متعال نسل ایشان را حفظ کرده و فرآیند جلوه نور خود را به تمامیت می رساند؛
خَرَجَ عَنْ‏ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام حِينَ قُتِلَ الزُّبَيْرِيُ‏ : «هذَا جَزَاءُ مَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ فِي‏ أَوْلِيَائِهِ، زَعَمَ‏ أَنَّهُ يَقْتُلُنِي‏ و لَيْسَ لِي عَقِبٌ‏ ، فَكَيْفَ رَأى‏ قُدْرَةَ اللَّهِ‏ ؟» :

(احمد بن محمد گويد:) هنگامى كه زبيرى كشته شد، (اين نوشته) از جانب امام حسن عسكرى عليه السلام خارج شد: «اينست جزای كسى كه به خدا درباره اوليائش دروغ ببندد او گمان كرد كه مرا خواهد كشت و دنباله ای (نسلی) برای من نیست چگونه قدرت خدا را مشاهده كرد؟

•  وَ وُلِدَ لَهُ‏ ولَدٌ سَمَّاهُ «م‏ح‏م‏د» سَنَةَ سِتٍ‏ و خَمْسِينَ‏ وَ مِائَتَيْنِ‏ :
و براى ایشان پسرى متولد شد كه او را «م ح م د» نام گذاشتند؛ در سال ۲۵۶ .

 

ح ۲ .  « هوا خواه توام جانا و می دانم که میدانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی»
؛ أَتَيْتُ سُرَّ مَنْ رَأى‏، و لَزِمْتُ‏ بَابَ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام، فَدَعَانِي مِنْ غَيْرِ أَنْ أَسْتَأْذِنَ، فَلَمَّا دَخَلْتُ و سَلَّمْتُ، قَالَ لِي‏: «يَا أَبَا فُلَانٍ، كَيْفَ حَالُكَ؟» ثُمَّ قَالَ لِي: «اقْعُدْ يَا فُلَانُ». ثُمَّ سَأَلَنِي عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ‏ رِجَالٍ و نِسَاءٍ مِنْ أَهْلِي، ثُمَّ قَالَ لِي: «مَا الَّذِي أَقْدَمَكَ‏ ؟» قُلْتُ: رَغْبَةٌ فِي خِدْمَتِكَ، قَالَ‏: فَقَالَ: «فَالْزَمِ‏  الدَّارَ» :

  (مردى از اهل فارس گفت:) به سامرا آمدم و بر در خانه امام ابى محمد علیه السلام رفتم و بدون آنكه اجازه ورود بخواهم مرا صدا زدند؛ پس چون وارد شدم و عرض سلام کردم به من‏ فرمودند: اى أبا فلان، حالت چطور است؟
سپس فرمودند: اى فلانى بنشين؛
 پس انگاه از جماعتى از مردان و زنان از خاندانم  سوال کردند. سپس فرمودند: براى چه به اين جا آمدى؟ عرض کردم: به شوق خدمتگزاری به شما.
( ان مرد ) گفت : به من فرمودند: پس در خانه بمان .‏


و آه دل ما

« به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی

تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایان بنوازد آشنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز

که دعای صبحگاهی اثری کند شما را»

 

• با توجه به آنچه در باب حدوث اسماء در شرح کتاب التوحید عرض شده:
خلق اول حقیقتی است بیکران و بی همتا و بی مانند و یکتا، و غیرمادی؛ (کافی۱: ۲۷۴، از امام صادق علیه السلام)؛ که ناگفته پیداست که شناخت و شناساندن آن جز برای خالق آن برای دیگری، حتی برای خود او مقدور نیست؛ چنین است که او «سرّالله» است؛ (بصائرالدرجات۱: ۵۷، از امام صادق علیه السلام)؛ بلکه به دلیل غیر مادی و بیکرانگی، سرّ در سرّ است؛ «سرّمستتر» است؛ (غررالحکم: ۱۱۵، از امیرالمومنین علیه السلام)، همان «غیب» است که «عند الله» است؛ (بصائر الدرجات۱: ۲۰۸، از امام باقر علیه السلام)، لذا: فهم آن «صعب مستصعب» است؛ (بصائرالدرجات۱: ۲۱، از امام باقر علیه السلام)، و معرفت آن «صنع الله» است؛ (توحید صدوق: ۴۱۰، از امام صادق علیه السلام).

بنا به دلالت همان حدیث طوفانی و نورانی در آن باب، از آن «کلمه تامه» الهیه، سه رکن از چهار رکن آن آشکار و بقیه آن که بقیه آن حقیقت الهیه؛ یعنی: بقیة الله است، در پرده غیب الهی نگهداری شده است؛ (کافی۱: ۲۷۴، از امام صادق علیه السلام).

توضیح بیشتر اینکه:
همانطور که عرض شده، فعل هر فاعلی اولا نشان از فاعل خود می دهد، تا از خود؛ لذا: خلق اول اسم اعظم و صفت علیا و آیه کبرای حق تعالی، و همه به معنی نشانه از بی نشانی اوست، و بدلیل حب ذاتی حق تعالی به «حبیب» علی الاطلاق خود؛ خلق اول و اولای او؛ (بحارالانوار۵۴: ۱۹۸، از امیرالمومنین علیه السلام)؛ مقام نورانی بلاتعین و سپس متعین (ظل و شبح) اوست؛ (کفایه الاثر: ۷۲)؛ و انگیزه و سمت و سوی خلقت و شریعت الهی، تحقق عینی این حقیقت و ظهور آن می باشد، و لازمه این امر، لزوم قبول ولایت او در خلقت و شریعت، برای مخلوقات و بندگان (در هر کدام به اقتضای آن) بوده و هست.

آن بزرگترین نشانه و خلق خدای متعال با ارکان چهار گانه و یا با جلوات معنوی هفتاد و سه گانه، همان حقیقت عالی الهی؛ «کلمة الله هی العلیا؛ توبه: ۴۰» است، که مقام نورانی بلاتعین حبیب علی الاطلاق الهی محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، و خلافتا و وراثتا آل طاهرین ایشان می باشد که آنان علیهم السلام به تعریف الهی، به سه رکن آن و یا هفتاد دو حرف آن در مرتبه متعین خود آگاهی داشته و به آنها عاملند، و اما یک رکن و یک حرف از آن که بقیه آن حقیقت الهیه و همان «بقیة الله» است، حقیقتی است که خدای متعال آن را مختص خود خواسته و در غیب همان مرتبه بلاتعین نگاه داشته؛ (بصائرالدرجات۱: ۲۰۸، از امام باقر علیه السلام)، و او بجز در رابطه با حق تعالی عمل نمی کند؛ «فلم یخرج منک الا الیک»؛ (مصباح کفعمی: ۲۹۲، از امام کاظم علیه السلام)، "لا یخرج منک الی شئ سواک"؛ (بحارالانوار۸۸: ۱۷۲، از مصباح المتهجد و جمال الاسبوع، از امام صادق علیه السلام)؛ یعنی: آن حقیقت در آن مرتبه فقط نشان از حق تعالی است، ونه حتی خودش. او در ان مقام فقط توجه به حق تعالی دارد، نه به غیر ، حتی خودش؛ فعل الله است.

به این ترتیب از طرفی همه واجدان آن حقیقت کلیه الهیه، «بقیة الله» اند چون واجد آن جزء مکنون مخزون مکتوم نیز هستند؛ (اثبات الوصیه: ۶۶، از حضرت عسکری علیه السلام)؛ و از طرفی نماینده این حقیقت و غیبت، وجود مبارک حضرت حجة بن الحسن صلوات الله علیه و آله با ویژگی غیبت و ظهور مختص و منحصر بفرد به خود می باشد؛ (کمال الدین۱: ۲۳۰، از امام باقر علیه السلام).

بهره وجود مبارک سایر انبیاء و اولیاء علیهم السلام از آن هفتاد و سه حرف، مختلف، و حداکثر بیست و پنج حرف بوده است، که به آن عمل می کردند؛ (کافی۱: ۲۳۰، از امام صادق علیه السلام).

 

اما آنچنان که فرموده اند: پیشتر از ظهور آن وجود مبارک و کلمه ربانی، با جلوه صدق و عدل ؛ ( انعام :۱۱۵) و تحقق عالمگیر آن، حضور دنیوی آن عزیز الهی، در ضمن دو غیبت دنیوی؛ یعنی: بودن و دیده نشدن، می باشد؛ صغرا و کبرا؛ کوتاه مدت، و دراز مدت؛ (کافی۲: ۱۶۰، از امام صادق علیه السلام)؛ و گرنه آن غیب الهی اسم مکنون مخزون مکتوم رکن سوم و حرف هفتاد و سوم که مرتبه ای از مقام بلا تعین حبیب و احبای الهی؛ محمد و آل محمد صلوات الله علیه وعلیهم اجمعین است، همچنان و همیشه، در غیب ، و از آن خدای متعال و مختص او بوده و خواهد بود. این مرتبه، کمال عزت و جلال «لایقاس بنا احد»؛ (عیون اخبار الرضا علیه السلام۲: ۶۶ از امیرالمومنین علیه السلام)؛ این عزیزترین حبیب، و عزیزترین احبای الهی می باشد.
 
آنچه صغرا و کوتاه مدت و با کمی و اندکی امکان ارتباط با ایشان است، از زمان ولادت ایشان، شروع، و دیگری به خواست حق تعالی، با خصوصیاتی برخلاف آن و سختتر از آن و در ادامه آن می باشد؛ آن هجرانی که آه و اشک امیر و امرای الهی را در آورده، و قلب مومنین را سوزانده است.
 
او در این غیبت از طرفی شاهد بر بیداد و طوفان و سیل کفر و شرک و ظلم و جور خدا ستیزان است، و از طرف دیگر متحمل مشقت سوز مظالم قصاص نشده اهل الهی طاهرین خود و انبیاء و اولیاء و مومنین و مردمان، و از طرفی دیگر، شاهد بر بدعهدی و بی مروتی بندگان تیره روز در بند ظلم و جور می باشد ؛ که حکمت غیبت هر چه باشد، مسلما از علل آن و به درازا کشیدن آن سستی ما منسوبین است؛ و الی الله المشتکی.

.و چنین است که میلاد مسعود وجود مبارک امام زمان سلام الله علیه و نزول اجلال معظم له به این دنیا در بستر غیبت صغرای آن حضرت اتفاق افتاده، بطوریکه خادم خانه از آن بی خبر بوده؛

فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ‏ يَوْماً و هُوَ فِي دَارِ الرِّجَالِ، فَسَمِعْتُ حَرَكَةً فِي الْبَيْتِ، فَنَادَانِي: «مَكَانَكَ لَاتَبْرَحْ» فَلَمْ أَجْسُرْ أَخْرُجُ‏ وَ لَاأَدْخُل‏ فَخَرَجَتْ عَلَيَّ جَارِيَةٌ مَعَهَا شَيْ‏ءٌ مُغَطًّى، ثُمَّ نَادَانِيَ: «ادْخُلْ» فَدَخَلْتُ، وَ نَادَى الْجَارِيَةَ، فَرَجَعَتْ، فَقَالَ لَهَا: «اكْشِفِي عَمَّا مَعَكِ» فَكَشَفَتْ عَنْ غُلَامٍ أَبْيَضَ، حَسَنِ الْوَجْهِ، و كَشَفَتْ‏ عَنْ بَطْنِهِ، فَإِذَا شَعْرٌ نَابِتٌ مِنْ لَبَّتِهِ‏ إِلى‏ سُرَّتِهِ، أَخْضَرُ، لَيْسَ بِأَسْوَدَ، فَقَالَ: «هذَا صَاحِبُكُمْ»:

 روزی بر آن حضرت وارد شدم در حالی كه ایشان در قسمت مهمانپذیر خانه بودند؛ پس در خانه حركتى شنيدم. (متوجه حرکتی شدم)، (آن حضرت با صدای بلند) به من فرمودند: در محل خود بمان؛ قدم برندار.
 من جرأت نكردم كه نه خارج شوم و نه وارد گردم؛ پس كنيزى در برابر من از اطاق بيرون آمد و چيز سر پوشيده‏ اى همراه او بود.
سپس با صدای بلند فرمودند: بيا داخل. پس من به درون اطاق رفتم و آن كنيز را صدا زدند و او برگشت. پس به او فرمودند: از آنچه با خود دارى پرده بردار. او از روى پسر بچه ای سپيد و زيبا رو پرده برداشت و شكم ایشان را نمایان كرد. بناگاه ديدم رشته موى سبزی، نه سياه، از زير گلويشان تا نافشان كشيده شده و به من فرمودند: ايشان صاحب شما است.

 

ح ۳ . عقل هر عاقلی - خصوصا - اگر مکلف باشد، حکم به مخلوقیت خود، و خالقیت غیر خود و مانند خود، و لاجرم مالکیت او و مملوکیت خود، و لزوم رعایت رضا و سخط او، در تصرف و بهره مندی از خود و دیگران می کند.

چنین حکمی برای انسان، فحص و جستجو از یافتن آن موارد رضا و سخط را واجب می کند، که یا باید از طرف حق تعالی بر او تعلیم شده و یا به دیگری که دیگران را تعلیم کند.

و چون شق اول منتفی بود لاجرم شق دوم نصب العین او باید باشد.

واز سنن مسلم الهیه این است که او در رابطه با مکلفین که از کردار خود مسئول هستند،رفتاری دارد که در روز محاسبه اعمال ، کسی عذری برای تخلفات خود ، از قبیل: جهل و عجز، نداشته باشد؛ که خود فرمود: « و لله الحجة البالغة؛
انعام : ۱۴۹ » لذا: خدای متعال هیچکاه محجوج واقع نمی شود.
و چنین است که چه بسا به اتفاقی ناخواسته عده ای متذکر حق و لزوم جستن و یافتن آن می شوند؛  

فَتَجَارَيْنَا ذِكْرَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، فَقُلْنَا: هذَا النَّبِيُّ الْمَذْكُورُ فِي الْكُتُبِ‏ قَدْ خَفِيَ عَلَيْنَا أَمْرُهُ، و يَجِبُ عَلَيْنَا الْفَحْصُ عَنْهُ ُ و طَلَبُ أَثَرِهِ، و اتَّفَقَ رَأْيُنَا :

یاد رسول خدا صلی الله علیه و آله در ميان ما جریان یافت؛ پس گفتیم: اين پيامبرى كه در اين كتب نامبرده شده، احوالش بر ما پوشیده است و بايد درباره اش پرس و جو كنيم و به دنبال او برويم. همه بر این نظر متفق شدند.

• و همچنین است که باطل بودن غاصبان حق امیرالمؤمنین سلام الله علیه برای پیروان دیگر ادیان ، و حقانیت وی  آشکار می شود؛...

إِنِّي وجَدْتُ صِفَةَ هذَا الرَّجُلِ فِي الْكُتُبِ الَّتِي أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَلى‏أَنْبِيَائِهِ، و إِنَّمَا خَرَجْتُ مِنْ بِلَادِ الْهِنْدِ و مِنَ الْعِزِّ الَّذِي كُنْتُ فِيهِ طَلَباً لَهُ، فَلَمَّا فَحَصْتُ عَنْ أَمْرِ صَاحِبِكُمُ الَّذِي ذَكَرْتُمْ، لَمْ يَكُنِ النَّبِيَّ الْمَوْصُوفَ فِي الْكُتُبِ، فَكَفُّوا عَنِّي :
 
من وصف اين مرد را در كتاب هائى كه خدا بر پيامبرانش نازل فرموده است ديده‏ ام و همانا از سرزمین هند خارج شدم و در جستجوى او از جایگاهی كه داشتم دست برداشتم و چون از امر صاحب شما که از او ياد كرديد جویا شدم همچین پيامبرى در كتب الهيه توصيف نشده بود، از من دست برداريد.

• و از لوازم الهی و عنایات او در این امر اینکه اوصاف اوصیاء حق رسول خدا صلی الله علیه در همه کتب الهی از ادیان مختلف وارد شده است ؛

 فَقَالَ لِيَ الْحُسَيْنُ بْنُ إِشْكِيبَ‏ - بَعْدَ مَا فَاوَضْتُهُ‏ -: إِنَّ صَاحِبَكَ الَّذِي تَطْلُبُهُ هُوَ النَّبِيُ‏ الَّذِي‏ وَصَفَهُ هؤُلَاءِ، و لَيْسَ الْأَمْرُ فِي خَلِيفَتِهِ كَمَا قَالُوا، هذَا النَّبِيُّ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، و وصِيُّهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ و هُوَ زَوْجُ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ أَبُو الْحَسَنِ و الْحُسَيْنِ سِبْطَيْ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله. قَالَ غَانِمٌ أَبُوسَعِيدٍ: فَقُلْتُ: اللَّهُ أَكْبَرُ، هذَا الَّذِي طَلَبْتُ :

پس از گفتگو با حسين ابن اشكيب، او به من گفت: به راستى همان شخص را كه مى‏ جوئى همين پيامبرى‏ است كه اينان برايت وصف كرده‏ اند؛ ولى حقيقت درباره خلیفه او چنين نيست كه اينان گفته‏ اند. اين پیامبر، محمد بن عبد الله بن عبد المطلب صلی الله علیه و آله و علیهما است و وصى او هم على بن ابى طالب بن عبد المطلب است سلام الله علیهم و اوست شوهر فاطمه دختر محمد صلی الله علیهم و پدر حسن و حسين دو نوه محمد صلی الله علیه و آله. غانم ابوسعيد گويد: گفتم: الله اكبر، همين است كه به دنبال او بودم.‏

•  تفضل امام زمان سلام الله علیه و اذن تشرف به محضرشان که به آنی مس وجود را طلا، و زندگی نکبت دنیوی را بدل به حیات طیبه اخروی می کند ، مخصوص قشر خاصی از مردم نیست ؛ اقتضای رحمت الهیه ایشان است که در فهم قواره و قواعد فکر کوتاه غیر او و غیر چون او نمی گنجد ؛

  و إِنِّي لَوَاقِفٌ مُتَفَكِّرٌ فِيمَا قَصَدْتُ لِطَلَبِهِ إِذَا أَنَا بِآتٍ قَدْ أَتَانِي، فَقَالَ: أَنْتَ فُلَانٌ؟- اسْمُهُ بِالْهِنْدِ - فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَقَالَ: أَجِبْ مَوْلَاكَ، فَمَضَيْتُ مَعَهُ، فَلَمْ يَزَلْ يَتَخَلَّلُ بِيَ الطُّرُقَ‏ حَتّى‏ أَتى‏ دَاراً و بُسْتَاناً، فَإِذَا أَنَا بِهِ عليه السلام جَالِسٌ‏ :

و من ايستاده بودم و در مقصدى كه دنبالش آمده بودم فکر مى‏ كردم ,؛ ناگهان شخصی آمد و به من گفت: تو فلانى هستى؟ - نام هندى او را گفت- گفتم: آرى. او گفت:« مولاى خود را اجابت فرما ». با او رفتم و پيوسته از راهى به راهى مرا می برد تا به خانه و باغی رسیدیم و به ناگاه خود را به محضر آن حضرت یافتم که آن حضرت نشسته اند.

•    فَقَالَ: «مَرْحَباً يَا فُلَانُ- بِكَلَامِ الْهِنْدِ- كَيْفَ حَالُكَ؟ و كَيْفَ خَلَّفْتَ فُلَاناً و فُلَاناً ؟» حَتّى‏ عَدَّ الْأَرْبَعِينَ كُلَّهُمْ، فَسَاءَلَنِي‏ عَنْهُمْ واحِداً واحِداً، ثُمَّ أَخْبَرَنِي‏ بِمَا تَجَارَيْنَا ، كُلُ‏ ذلِكَ بِكَلَامِ الْهِنْدِ :

پس به من فرمودند: خوش آمدى ای فلان -به زبان هندى- حالت چطوره؟ فلان و فلان را در چه حالى پشت سر گذاشتی و تا همه چهل نفر از همكاران مرا یکی یکی نامبردند و از هر كدام آنها احوال پرسيدند. و سپس آنچه را درباره آن گفتگو كرده بوديم به من خبر دادند و اين همه را به زبان هندى فرمودند.

 

ح ۵ . ادب نگهداری از اموال امام زمان علیه السلام ، حفظ و حراست بسیار، و مراقبت شدید است؛

... شَكَكْتُ‏ عِنْدَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام، و اجْتَمَعَ عِنْدَ أَبِي مَالٌ جَلِيلٌ، فَحَمَلَهُ‏ ، وَ رَكِبَ‏ السَّفِينَةَ، و خَرَجْتُ مَعَهُ مُشَيِّعاً ، فَوُعِكَ وعْكاً شَدِيداً، فَقَالَ‏ : يَا بُنَيَّ، رُدَّنِي‏ ، فَهُوَ الْمَوْتُ‏، و قَالَ‏ لِيَ‏ : اتَّقِ اللَّهَ فِي هذَا الْمَالِ؛ و أَوْصى‏ إِلَيَّ، فَمَاتَ‏ :

(محمد بن ابراهيم بن مهزيار گفت:) پس از شهادت امام أبى محمد سلام الله علیه (امام عسكرى) شکی بر من وارد شد و اموال بسيارى نزد پدرم جمع شده بود که آنها را بار زده و سوار كشتى شد، و من هم به بدرقه او رفتم؛ پس تب و درد شدیدی بر او عارض شد که به من گفت: اى پسر جانم؛ مرا برگردان؛ اين مرگ است (كه گريبان مرا گرفته). و به من گفت: در نگهداری اين مال، تقوای خدا را داشته باش (یعنی به بیشترین حد مراقبت کن).  و به من وصيت كرد و جان داد.

•  فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لَمْ يَكُنْ أَبِي لِيُوصِيَ بِشَيْ‏ءٍ غَيْرِ صَحِيحٍ، أَحْمِلُ هذَا الْمَالَ إِلَى الْعِرَاقِ، و أَكْتَرِي دَاراً عَلَى الشَّطِّ، و لَاأُخْبِرُ أَحَداً بِشَيْ‏ءٍ ، و إِنْ‏ وضَحَ‏ لِي شَيْ‏ءٌ  كَوُضُوحِهِ‏ أَيَّامَ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام أَنْفَذْتُهُ :
 
من با خود گفتم: پدرم به چيز نادرستی مرا وصيت نمی كند. من اين اموال را به عراق مى‏ برم ، و خانه ای لب رودخانه كرايه مى‏ كنم ، و از آن خبری به كسى نمى‏ دهم ، و اگر براى من چيزى روشن شد مانند زمان حیات امام ابى محمد سلام الله علیه اين مال را به او مى‏ پردازم.

• و البته وکالت از جانب امام سلام الله علیه شأنی است که متولی ان باید توسط خود ایشان تعیین گردد؛

و بَقِيتُ أَيَّاماً لَايُرْفَعُ لِي‏ رَأْسٌ‏، و اغْتَمَمْتُ‏ ، فَخَرَجَ إِلَيَّ: «قَدْ أَقَمْنَاكَ مَكَانَ‏ أَبِيكَ‏، فَاحْمَدِ اللَّهَ» :

چند روزى ماندم و سَرى برای من بلند نشد(خبری درباره من نیامد). غم مرا گرفت تا براى من نامه‏ اى آمد: ما تو را به مقام پدرت قرار دادیم. پس خدا را سپاس گو.

 

ح ۶. چه گول است آنکه معتقد به دادن خمس به امام علیه السلام است، اما در این کار خدعه می کند!؛
 أَوْصَلْتُ‏ أَشْيَاءَ لِلْمَرْزُبَانِيِ‏ الْحَارِثِيِ‏، فِيهَا سِوَارُ ذَهَبٍ، فَقُبِلَتْ، و رُدَّ عَلَيَّ السِّوَارُ، فَأُمِرْتُ‏ بِكَسْرِهِ، فَكَسَرْتُهُ‏ ، فَإِذَا فِي وسَطِهِ مَثَاقِيلُ حَدِيدٍ و نُحَاسٍ أَوْ صُفْرٍ ، فَأَخْرَجْتُهُ وَ أَنْفَذْتُ الذَّهَبَ‏، فَقُبِل‏ :

(ابى عبد الله نسائى) گفت: چيزهائى از جانب مرزبانى حارثى (به خدمت امام سلام الله علیه) رساندم كه در ميان آنها يك دست بند طلا بود؛ همه اش پذيرفته شد ولی آن دست بند طلا به من برگشت؛ پس امر شدم که آن را بشكنم و شكستم در ميانش چند مثقال آهن و مس يا قلع بود و آنها را در آوردم و طلا را فرستادم که پذيرفته شد.

 

ح ۷ . از برکات باور به امامت امام سلام الله علیه بهره مندی از توجهات و عنایات دنیایی از ناحیه مقدسه ایشان هم  هست؛

إِنَّ قَوْماً مِنْ أَهْلِ‏ الْمَدِينَةِ مِنَ الطَّالِبِيِّينَ‏ كَانُوا يَقُولُونَ بِالْحَقِ‏، و كَانَتِ‏ الْوَظَائِفُ‏ تَرِدُ عَلَيْهِمْ فِي وقْتٍ مَعْلُومٍ، فَلَمَّا مَضى‏ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام، رَجَعَ قَوْمٌ مِنْهُمْ عَنِ‏ الْقَوْلِ بِالْوَلَدِ، فَوَرَدَتِ الْوَظَائِفُ عَلى‏ مَنْ ثَبَتَ مِنْهُمْ عَلَى الْقَوْلِ بِالْوَلَدِ ، و قُطِعَ‏ عَنِ الْبَاقِينَ، فَلَا يُذْكَرُونَ فِي الذَّاكِرِينَ‏، و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ :

به گروهی از مردم اهل مدينه که از اولاد ابو طالب علیه السلام بوده و باور به مذهب حق داشتند، مال مشخصی در زمانی معين مى‏ رسيد؛ پس: هنگامی که امام ابو محمد سلام الله علیه (امام عسكرى) در گذشتند جمعى از آنها از باور به فرزند ایشان (امام زمان سلام الله علیه) برگشتند و آن مال مشخص براى همان هائى رسيد كه بر باور به امامت فرزند ایشان باقی مانده بودند ، و از ديگران قطع شد، و نامى از ایشان در میان نامبردگان نبود، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏.

 

ح ۸ . از موانع جدی در قبول بنده و بنده گی او، مشغول بودن ذمه او، و بودن حقوق دیگران برعهده او می باشد، که جبران ان فقط به تادیه و پرداخت آنست، مگر در صورت عجز از ان که جبران آن با استعفار برای مظلوم می باشد؛ (بنگرید به: وسائل الشیعة۵۲:۱۶؛ باب وجوب رد المظالم الی اهلها و اشتراط ذلک فی التوبةمنها فان عجز استغفر الله للمظلوم)؛

 أَوْصَلَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ مَالًا، فَرُدَّ عَلَيْهِ، و قِيلَ لَهُ: أَخْرِجْ حَقَّ وُلْدِ عَمِّكَ مِنْهُ- و هُوَ أَرْبَعُمِائَةِ دِرْهَمٍ- و كَانَ‏ الرَّجُلُ فِي يَدِهِ ضَيْعَةٌ لِوُلْدِ عَمِّهِ، فِيهَا شِرْكَةٌ قَدْ حَبَسَهَا عَلَيْهِمْ‏ ، فَنَظَرَ فَإِذَا الَّذِي لِوُلْدِ عَمِّهِ مِنْ ذلِكَ الْمَالِ أَرْبَعُمِائَةِ دِرْهَمٍ؛ فَأَخْرَجَهَا، و أَنْفَذَ الْبَاقِيَ، فَقُبِلَ‏ :

(على بن محمد گويد:) مردى از اهل سواد مالى (به ساحت مقدس امام سلام الله علیه) رساند که به او برگردانده شد و گفته شد: «حق فرزندان عموی خود را كه چهارصد درهم است از آن پرداخت کن»؛ در دست آن مرد مزرعه ای بود که برای عموزادگانش بود که در آن شراکت داشتند و حق آنها را حبس کرده بود ؛ پس: هنگامی که نظر شد معلوم گردید آنچه از اين مال برای عموزاده‏ هايش‏ می باشد همان چهار صد درهم است و آن را جدا كرد و باقى را فرستاد و قبول گشت.

 

ح ۹. ما سرِّ قَدَر را نمی دانیم؛ و از جمله از حکمت اجابت شدن و نشدن دعا هم بی خبریم، ولی با این همه اقتضای مقام بندگی و بازخورد آن، تقاضا و تمنا و درخواست از مولا، و خلاصه دعا کردن و درخواست دعا است. و نوشتن عریضه که آداب خاص خود را دارد، موردی از موارد این معنا ست. در هر حال به قول حافظ:

حافظ وظیفه تو دعا کردنست و بس
در بند آن مباش که نشنید یا شنید؛

وُلِدَ لِي عِدَّةُ بَنِينَ، فَكُنْتُ أَكْتُبُ و أَسْأَلُ الدُّعَاءَ ، فَلَا يُكْتَبُ‏ إِلَيَّ لَهُمْ‏ بِشَيْ‏ءٍ ،فَمَاتُوا كُلُّهُمْ‏ ، فَلَمَّا وُلِدَ لِيَ الْحَسَنُ‏ ابْنِي، كَتَبْتُ أَسْأَلُ الدُّعَاءَ، فَأُجِبْتُ: «يَبْقى‏ ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ» :

(قاسم بن علاء که از وکلای ناحیه مقدسه  امام عسکری علیه السلام ، و نیز  از وکلای ناحیه مقدسه امام زمان علیه السلام بوده ، گويد:) براى من چندین پسر متولد شد؛ من مى‏ نوشتم و براى (ماندن) آنها درخواست دعا  مى‏ كردم ؛ ولی برای آنها چيزى به من نوشته نمى‏ شد؛ پس همه آنها مردند. و چون پسرم حسن متولد شد نامه نوشتم و درخواست دعا كردم. به من جواب داده شد كه: مى‏ ماند و الحمد لله.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید