شرح و بیان « بابُ‏  مَوْلِدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السلام‏ » (۱۱۸)

ح ۱. آنکه اتصال و پیوند دو سویه ولایی به ولایت ولی الله سلام الله علیه دارد، به میزان واجدیتش از آن ولایت الهیه، و باذن ایشان، خود نیز صاحب ولایت می شود ؛ خصوصا اگر پیوند نسبی و یا سببی بامعظم له داشته باشد؛ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام، قَالَ: «كَانَتْ أُمِّي قَاعِدَةً عِنْدَ جِدَارٍ، فَتَصَدَّعَ‏ الْجِدَارُ، و سَمِعْنَا هَدَّةً شَدِيدَةً، فَقَالَتْ بِيَدِهَا: لَا، و حَقِّ الْمُصْطَفى‏، مَا أَذِنَ اللَّهُ‏ لَكَ فِي السُّقُوطِ، فَبَقِيَ مُعَلَّقاً فِي الْجَوِّ حَتّى‏ جَازَتْهُ، فَتَصَدَّقَ أَبِي عَنْهَا بِمِائَةِ دِينَارٍ»:

امام باقر عليه السلام فرمودند: مادرم زير ديوارى نشسته بودند كه ناگاه شكاف خورد و صداى ريزش سختى به گوش رسيد، مادرم با دست اشاره كردند و فرمودند: «نه، به حق مصطفى قسم؛ خدا به تو اجازه فرود آمدن ندهد». ديوار در هوا معلّق ايستاد تا مادرم از آنجا گذشتند؛ سپس پدرم صد دينار از جانب او صدقه دادند.

 

ح ۲. جایگاه ویژه جابر بن عبدالله انصاری نرد امام باقر و امام صادق علیهماالسلام به دلیل  صحابی رسول الله بودن او و توجه ویژه او به اهل بیت علیهم السلام بود؛ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام، قَالَ: «إِنَّ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ كَانَ آخِرَ مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، و كَانَ رَجُلًا مُنْقَطِعاً إِلَيْنَا أَهْلَ‏ الْبَيْتِ، و كَانَ‏ يَقْعُدُ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و هُوَ مُعْتَجِرٌ بِعِمَامَةٍ سَوْدَاءَ، و كَانَ يُنَادِي: يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ‏، يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ‏ ، فَكَانَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَقُولُونَ: جَابِرٌ يَهْجُرُ، فَكَانَ يَقُولُ: لَاوَ اللَّهِ، مَا أَهْجُرُ، و لكِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: إِنَّكَ سَتُدْرِكُ رَجُلًا مِنِّي اسْمُهُ اسْمِي، و شَمَائِلُهُ‏ شَمَائِلِي‏ يَبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً، فَذَاكَ الَّذِي دَعَانِي إِلى‏ مَا أَقُولُ»:

امام صادق عليه السلام فرمودند: جابر بن عبد اللَّه انصارى آخرين فرد از اصحاب پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بود كه زنده مانده بود، و او مردى بود كه تنها به ما اهل بيت متوجه بود. در مسجد پيامبر مي نشست و عمامه سياهى دور سر می بست و فرياد ميزد: « يا باقر العلم، يا باقر العلم!» اهل مدينه می گفتند: جابر هذيان می گويد. می گفت: نه به خدا سوگند، هذيان نمی گويم؛ بلكه من از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم می فرمودند: تو مردى از خاندان مرا درک می کنی كه هم نام و هم شکل من است، و علم را می شكافد و توضيح و تشريح می كند؛ اينست سبب آنچه می گويم.

•  جابر به محض دیدن امام باقر سلام الله علیه ایشان را شناخت؛ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ، قَالَ: يَا غُلَامُ، أَقْبِلْ، فَأَقْبَلَ؛ ثُمَّ قَالَ لَهُ‏ : أَدْبِرْ، فَأَدْبَرَ؛ ثُمَّ قَالَ‏: شَمَائِلُ‏ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ؛ يَا غُلَامُ، مَا اسْمُكَ؟ قَالَ: اسْمِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ يُقَبِّلُ‏ رَأْسَهُ و يَقُولُ: بِأَبِي أَنْتَ‏ و أُمِّي، أَبُوكَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يُقْرِئُكَ السَّلَامَ :

چون جابر نگاهش به ایشان افتاد گفت: اى پسر پيش بيا؛ ایشان (امام باقر علیه السلام) پيش آمدند. سپس عرضه داشت: برگرد ایشان برگشتند. جابر گفت: سوگند به آن كه جانم در دست اوست كه شمائل اين پسر شمائل پيامبر است، اى پسر اسم شما چيست؟ فرمودند: اسم من محمد بن على بن الحسين است.
جابر به سويشان رفت و سرشان را بوسيده و می گفت: پدر و مادرم به قربانتان. پدرتان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سلامتان رساندند.

•  اظهار ارادت جابر به امام باقر سلام الله علیه موجب تعجب مردم می گشت؛ فَكَانَ‏ جَابِرٌ يَأْتِيهِ طَرَفَيِ النَّهَار و كَانَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَقُولُونَ: وا عَجَبَاهْ‏ لِجَابِرٍ يَأْتِي هذَا الْغُلَامَ طَرَفَيِ النَّهَارِ و هُوَ آخِرُ مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ‏ صلى الله عليه و آله‏:

سپس جابر در هر صبح و شام خدمتشان می رفت؛ اهل مدينه می گفتند: شگفتا از جابر كه در هر صبح و شام نزد اين كودك ميرود! در صورتى كه او آخرين فرد از اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است.

•  علم امام سلام الله علیه و جایگاه ایشان نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد مردم مجهول است ؛ قَالَ: «فَجَلَسَ عليه السلام يُحَدِّثُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ و تَعَالى‏، فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ: مَا رَأَيْنَا أَحَداً أَجْرَأَ مِنْ هذَا :

فرمودند: (امام باقر سلام الله علیه) می نشستند و از خداى تبارك و تعالى براى آنها حديث مي كردند، اهل مدينه گفتند: ما با جرأت تر (جسور تر) از اين را نديده‏ ايم (چرا که در برابر جابر می نشیند و چنین حدیث می فرماید).

•  عکس العمل امام علیه السلام در برابر ناباوری مردم؛ فَلَمَّا رَأى‏ مَا يَقُولُونَ حَدَّثَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ: مَا رَأَيْنَا أَحَداً قَطُّ أَكْذَبَ مِنْ هذَا، يُحَدِّثُنَا عَمَّنْ لَمْ يَرَهُ، فَلَمَّا رَأى‏ مَا يَقُولُونَ حَدَّثَهُمْ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ‏ ». قَالَ: فَصَدَّقُوهُ‏ :

چون ديدند چنين می گويند از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله حديث فرمودند. اهل مدينه گفتند: ما دروغگو تر از اين مرد را هرگز نديده‏ ايم؛ از كسى به ما حديث می كند كه ایشان را نديده است. چون ديدند چنين می گويند به نقل از جابر بن عبد اللَّه احاديثشان را نقل فرمودند؛ آنگاه (مردم) تصديقشان كردند.

•  جابر تا پایان عمر خانه زاد اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین بوده است؛ و كَانَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ‏ يَأْتِيهِ، فَيَتَعَلَّمُ‏ مِنْهُ‏ :

در صورتى كه جابر خدمت ایشان (امام سلام الله علیه) مى‏ آمد و از ایشان تعلیم می گرفت.

 

ح ۳.وجود مبارک امام علیه السلام، وصی و خلیفه رسول الله ؛ لذا: وارث همه مقامات و کمالات ایشان، از جمله علم و قدرتند آن حضرتند، و کسانی که مانند صحابه ایشان واقف به حقانیت امام علیه السلام بودند، کسب معرفت امام علیه السلام از خود ایشان می کردند؛ دَخَلْتُ عَلى‏ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام‏، فَقُلْتُ لَهُ: أَنْتُمْ‏  ورَثَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله؟ قَالَ: «نَعَمْ»:

ابو بصير گويد: خدمت امام باقر عليه السلام وارد شدم و عرض كردم: شما وارث پيامبريد؟ فرمودند: آرى.
  قُلْتُ: رَسُولُ اللَّهِ‏ صلى الله عليه و آله وارِثُ الْأَنْبِيَاءِ، عَلِمَ كُلَّ مَا عَلِمُوا؟ قَالَ‏ : «نَعَمْ»:

عرض كردم: پيامبر صلی الله علیه و آله وارث انبياء بودند و هر چه آنها مى‏ دانستند را می دانستند؟ فرمودند: آرى.

یعنی : من نیز به آنچه وجود مبارک انبیاء علیهم السلام و رسول الله صلی الله علیه و آله عالم بودند، عالمم.

•   قُلْتُ: فَأَنْتُمْ‏ تَقْدِرُونَ عَلى‏ أَنْ تُحْيُوا الْمَوْتى‏، و تُبْرِئُوا الْأَكْمَهَ و الْأَبْرَصَ؟ قَالَ‏ : «نَعَمْ بِإِذْنِ اللَّهِ‏»:

(در ادامه ابو بصیر که خود از هر دو چشم نابینا بود، می گوید) عرض كردم: شما مى‏ توانيد مرده را زنده كنيد و كور مادر زاد و پيسی را درمان كنيد؟ فرمودند: آرى به اذن خدا.

•   ثُمَّ قَالَ لِيَ‏ : «ادْنُ مِنِّي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ» فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَمَسَحَ عَلى‏ وجْهِي‏ و عَلى‏ عَيْنَيَّ، فَأَبْصَرْتُ الشَّمْسَ و السَّمَاءَ و الْأَرْضَ و الْبُيُوتَ و كُلَّ شَيْ‏ءٍ فِي الْبَلَدِ:

سپس فرمودند: ابا محمد! پيش بيا. من نزديكشان رفتم آن حضرت دست به چهره و ديدگان من ماليدند كه من خورشيد و آسمان و زمين و خانه‏ ها و هر چه در شهر بود را ديدم.

•   ثُمَّ قَالَ لِي: «أَ تُحِبُّ أَنْ تَكُونَ هكَذَا و لَكَ مَا لِلنَّاسِ و عَلَيْكَ مَا عَلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، أَوْ تَعُودَ كَمَا كُنْتَ و لَكَ الْجَنَّةُ خَالِصاً؟» قُلْتُ: أَعُودُ كَمَا كُنْتُ، فَمَسَحَ عَلى‏ عَيْنَيَّ، فَعُدْتُ كَمَا كُنْتُ:

سپس به من فرمودند: مى‏ خواهى كه اين چنين باشى و در روز قيامت در سود و زيان (ثواب و عقاب) با مردم شريك باشى، يا آنكه به حال اول برگردى و مستقیم به بهشت روى؟ عرض کردم: مى‏ خواهم چنان كه بودم برگردم. باز دست به چشمان من كشيدند و من به حال قبل برگشتم.

آنچه از خدای متعال در حق هر کسی شرف صدور یابد، خیر او در آنست؛ اگر چه برای او ناگوار باشد؛ « عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم ؛ بقره: ۲۱۶ » . و نکته قابل ذکر اینکه: و از جمله خصوصیات مومنین اهل معرفت آن است که در اتفاقات ناخواسته ناگوار، طور خیر بودند آنرا فهم می کنند. و مصداق اعلا و اتم و اکمل آن رفتار شناسی وجود مبارک اهل بیت علیهم السلام است که امیر علیه السلام می فرمایند:« نحمده علی بلائه کما نحمده علی آلائه ؛ نهج البلاغه: ط۱۱۴ ».

 

ح ۴.  عقل مغلوب و هوای غالب (برگرفته از دعای شریف صباح حضرت امیر علیه السلام) در بنی ادم او را به چنان شور بختی دچار کرده  که همه مخلوقات بیش از او از امام سلام الله علیه فرمان پذیرند و اطاعت ایشان  کنند؛ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام، قَالَ: كُنْتُ عِنْدَهُ يَوْماً إِذْ وقَعَ زَوْجُ‏  ورَشَانَ‏ عَلَى الْحَائِطِ وَ هَدَلَا هَدِيلَهُمَا ، فَرَدَّ أَبُوجَعْفَرٍ عليه السلام عَلَيْهِمَا كَلَامَهُمَا سَاعَةً، ثُمَّ نَهَضَا، فَلَمَّا طَارَا عَلَى الْحَائِطِ، هَدَلَ‏ الذَّكَرُ عَلَى الْأُنْثى‏ سَاعَةً، ثُمَّ نَهَضَا، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَا هذَا الطَّيْرُ ؟ قَالَ: «يَا ابْنَ مُسْلِمٍ، كُلُّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ اللَّهُ- مِنْ طَيْرٍ أَوْ بَهِيمَةٍ أَوْ شَيْ‏ءٍ فِيهِ رُوحٌ- فَهُوَ أَسْمَعُ لَنَا و أَطْوَعُ مِنِ ابْنِ‏ آدَمَ:

محمد بن مسلم گويد: روزى خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه يك جفت قُمرى (نوعی پرنده) آمدند و روى ديوار نشسته طبق مرسوم خود بانگ مى‏ كردند. امام باقر عليه السلام ساعتى به آنها پاسخ مى فرمودند؛ سپس آندو آماده پريدن گشتند. و چون روى ديوار ديگرى پريدند، قُمرى نر يك ساعت بر قمرى ماده بانگ مى‏ كرد؛ سپس آماده پريدن شدند. من عرض كردم: قربانتان گردم؛ داستان اين پرندگان چه بود؟ فرمودند: اى پسر مسلم هر پرنده و چارپا و جاندارى را كه خدا آفريده است نسبت به ما شنواتر و فرمانبردارتر از فرزند آدم است.

•   إِنَّ هذَا الْوَرَشَانَ ظَنَّ بِامْرَأَتِهِ‏ ، فَحَلَفَتْ لَهُ: مَا فَعَلْتُ، فَقَالَتْ‏ : تَرْضى‏ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ؟ فَرَضِيَا بِي، فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّهُ لَهَا ظَالِمٌ، فَصَدَّقَهَا :

اين قُمرى به ماده خود بدگمان شده و او سوگند ياد كرده بود (كه خطایی نكرده است) و گفته بود به داورى امام محمد بن على سلام الله علیهما راضى هستى؟ پس هر دو به داورى من راضى گشته و من به قمرى نر گفتم: كه نسبت به ماده خود ستم كرده‏ اى پس او تصديقش كرد.

 

ح ۵. توهین و تحقیر و توبیخ امام سلام الله علیه توسط خلفای بنی امیه و تبعیت جاهلان از آنها در توهین و تحقیر و توبیخ، همان است که از عهد معاویه بنا شد: نوشته ها در شرح تاریخ ایام حکومت او دلالت دارند بر اینکه ، او با کشتار و قلع و قمعی که کرد همه فریادها و اعتراض ها و صداهای مخالف را خاموش کرد، و با صلح وجود مبارک امام حسن مجتبی سلام الله علیه حاکم بلامنازع بر مسلمانان شده آن سال را عام الجماعة نامید، به این ترتیب بود که  این جامعه خواسته و ناخواسته اموی، به درستی اهل سنت (خلفا) و جماعت آنان نامیده شدند. مبنا قرار گرفتن سنت شیخین و ترجیح آن بر سنت نبوی، در شورای تعیین خلیفه سوم رسمیت یافته و تثبیت شده بود. و بعد ها برای فریفتن سایرین آن سنت را ، فقط سنت نبوی معنی کرده، و علویان را  با تعبیراتی مانند رافضی، اهل تفرقه در این سنت وجماعت معرفی نمودند.
عماد الدین طبرسی در اسرار الامامة :۵۸ می گوید : منظور از سنت؛ سنت سب امیرالمؤمنین بود، و منظور از روافض کسانی بودندکه از عمل به این سنت کناره گرفتند.

 و در هر حال این جریان در طول تاریخ مسلمانان الی یومنا هذا جریان داشته و  دارد ؛ و يَقُولُ- فِيمَا يَقُولُ لَهُ‏ -: يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، لَايَزَالُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ قَدْ شَقَّ عَصَا الْمُسْلِمِينَ‏ ، و دَعَا إِلى‏ نَفْسِهِ، و زَعَمَ أَنَّهُ الْإِمَامُ سَفَهاً و قِلَّةَ عِلْمٍ، وَ و بَّخَهُ بِمَا أَرَادَ أَنْ يُوَبِّخَهُ، فَلَمَّا سَكَتَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ الْقَوْمُ رَجُلٌ بَعْدَ رَجُلٍ يُوَبِّخُهُ حَتَّى انْقَضى‏ آخِرُهُم‏:

از جمله سخنانش اين بود: اى محمد بن على (سلام الله علیه) هميشه مردى از شما خاندان ميان مسلمين اختلاف انداخته و آنها را به سوى خود دعوت كرده و از روى بيخردى و كم دانشى گمان كرده كه او امام است.
او هر چه دلش خواست آن حضرت را توبيخ كرد. چون او خاموش شد حاضران يكى پس از ديگرى تا نفر آخر به آن حضرت رو آورده و ایشان را توبیخ مى‏ كردند.

•  به دنبال سیاه نمایی و توهین و تحقیر خلیفه، امام سلام الله علیه خود را در میان منکرین و دشمنان معرفی می فرمایند؛ فرمایشات ایشان بیان تلویحی از پیشینه این تلقی و بانیان گذشته و حال آن نیز هست  ؛ فَلَمَّا سَكَتَ الْقَوْمُ نَهَضَ عليه السلام قَائِماً، ثُمَّ قَالَ: «أَيُّهَا النَّاسُ، أَيْنَ تَذْهَبُونَ‏؟ وَ أَيْنَ يُرَادُ بِكُمْ‏؟ بِنَا هَدَى اللَّهُ أَوَّلَكُمْ، و بِنَا يَخْتِمُ آخِرَكُمْ‏، فَإِنْ يَكُنْ لَكُمْ مُلْكٌ مُعَجَّلٌ، فَإِنَّ لَنَا مُلْكاً مُؤَجَّلًا، و لَيْسَ بَعْدَ مُلْكِنَا مُلْكٌ؛ لِأَنَّا أَهْلُ الْعَاقِبَةِ؛ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ و جَلَّ : « وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ؛ أعراف :۱۲۸ » :

چون همگى ساكت شدند؛ حضرت برخاستند و فرمودند: اى مردم به كجا ميرويد و (شياطین) چه برای شما اراده کرده اند؟! خدا به وسيله ما، پيشينيان شما را هدايت كرد و دیگران شما هم از بركت ما (هدايتشان) پايان يابد . اگر شما سلطنتى شتابان و زود گذر داريد، ما سلطنتى مشخص و پایدار داريم كه بعد از سلطنت ما سلطنتى نباشد؛ زيرا ما اهل عاقبت هستیم ( آینده از ماست). خداى عز و جل می فرمايد: «و ( حسن) عاقبت ، از آن خداداران است».

• همنشینی با وجود مبارک امام علیه السلام که همه لطف و رأفت و رحمت و حسن الهی است، همه را شیفته خود می کند؛ مگر آن حرامزادگانی  که از غیر حوض رسول الله صلی الله علیه و آله هم خورده باشند ؛ فَأَمَرَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ، فَلَمَّا صَارَ إِلَى‏ الْحَبْسِ تَكَلَّمَ، فَلَمْ يَبْقَ فِي الْحَبْسِ رَجُلٌ إِلَّا تَرَشَّفَهُ‏ و حَنَّ إِلَيْهِ‏ :

هشام دستور داد آن حضرت را به زندان برند؛ چون به زندان رفتند با زندانيان سخن مى‏ گفتند؛ و همه زندانيان از عمق جان (مانند آب گوارا) آنرا می پذيرفتند، و به ایشان رو می آوردند.

•   حاکمان جور می دانستند که حق از آن آل محمد علیهم السلام است، و نیز از محبت آنان در دل مردم، خصوصا شکفتن آن در مواجه و مراوده با ایشان، خبر داشتند؛ لذا: ترس  از رو آوردن مردم به امام سلام الله علیه از دلایل  سخت گرفتن به معظم له و اصحاب، و حصر ایشان ، و بالاخره قتل وی بود؛ فَجَاءَ صَاحِبُ الْحَبْسِ إِلى‏ هِشَامٍ، فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؛ إِنِّي خَائِفٌ عَلَيْكَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَنْ يَحُولُوا بَيْنَكَ‏ و بَيْنَ مَجْلِسِكَ‏ هذَا، ثُمَّ أَخْبَرَهُ بِخَبَرِهِ، فَأَمَرَ بِهِ، فَحُمِلَ عَلَى الْبَرِيدِ هُوَ و أَصْحَابُهُ لِيُرَدُّوا إِلَى الْمَدِينَةِ، و أَمَرَ أَنْ لَايُخْرَجَ‏ لَهُمُ الْأَسْوَاقُ، و حَالَ بَيْنَهُمْ و بَيْنَ الطَّعَامِ و الشَّرَابِ‏ ، فَسَارُوا ثَلَاثاً لَايَجِدُونَ طَعَاماً وَ لَاشَرَاباً حَتّى‏ انْتَهَوْا إِلى‏ مَدْيَنَ‏، فَأُغْلِقَ‏ بَابُ الْمَدِينَةِ دُونَهُمْ‏، فَشَكَا أَصْحَابُهُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ:

زندانبان نزد هشام آمد و گفت: ای فرمان روای مؤمنین من از اهل شام بر تو هراسانم و میترسم كه تو را از اين مقام عزل كنند؛ سپس گزارش را به او گفت. هشام دستور داد آن حضرت و اصحابشان را بر چهارپا نشانده (تحقیر آمیز) به مدينه برگردانند و فرمان داد كه در بين راه بازارها را به روى آنها ببندند و از خوراك و آشاميدنى منعشان کنند. پس سه روز راه رفتند و هيچ گونه خوراك و آشاميدنى به دست‏ نياوردند؛ تا آنكه به شهر مدين (شهر شعيب پيامبر) رسيدند، مردم درِ شهر را به روى آنها بستند، اصحاب حضرت از گرسنگى و تشنگى به ایشان شكايت بردند.

•  سخن از زبان امام سلام الله علیه نه چون آن کلام از هر زبانی است؛ بلکه شنیدن هر کلامی از زبان مبارک ایشان سبب باز شدن چشم و گوش دل و یافتن عین معنای آنست؛ و این است پرده ای از راز و رمزی که در شنیدن کلام از امام علیه السلام می باشد . تشرف خدمت حضرتش، خصوصا اگر آگاهانه باشد؛ جان آلوده را پاک، و دل مرده را زنده و بیدار و نورانی می کند؛ قَالَ: فَصَعِدَ جَبَلًا لِيُشْرِفَ‏ عَلَيْهِمْ، فَقَالَ- بِأَعْلى‏ صَوْتِهِ-: «يَا أَهْلَ الْمَدِينَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا، أَنَا بَقِيَّةُ اللَّهِ‏، يَقُولُ اللَّهُ: «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ‏ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ‏ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ ؛ هود: ۸۶» .  قَالَ: و كَانَ فِيهِمْ شَيْخٌ كَبِيرٌ، فَأَتَاهُمْ، فَقَالَ لَهُمْ: يَا قَوْمِ، هذِهِ- و اللَّهِ- دَعْوَةُ شُعَيْبٍ النَّبِيِّ، واللَّهِ، لَئِنْ لَمْ تُخْرِجُوا إِلى‏ هذَا الرَّجُلِ بِالْأَسْوَاقِ، لَتُؤْخَذُنَّ مِنْ فَوْقِكُمْ، وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ‏، فَصَدِّقُونِي فِي هذِهِ الْمَرَّةِ و أَطِيعُونِي، و كَذِّبُونِي فِيمَا تَسْتَأْنِفُونَ؛ فَإِنِّي نَاصِحٌ لَكُم‏ قَالَ: فَبَادَرُوا، فَأَخْرَجُوا إِلى‏ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ و أَصْحَابِهِ بِالْأَسْوَاقِ :

امام عليه السلام بر كوهى كه به آنها مشرف بود بالا رفتند و با صداى بلند فرمودند: اى اهل شهرى كه مردمش ستم كارند، من بقية الله ام و خدا مى‏ فرمايد: «بقيت اللَّه براى شما بهتر است اگر ايمان داريد و من نگهبان شما نيستم.».
در ميان آن مردم، شيخى سالخورده بود، نزد مردم شهر آمد و گفت: «اى قوم! به خدا قسم كه اين ندا مانند دعوت شعيب پيامبر است؛ اگر درِ بازارها را به روى اين مرد باز نكنيد از بالاى سر و زير پا گرفتار شويد؛ اين بار مرا تصديق كنيد و فرمان بريد و در آينده تكذيبم كنيد؛ من خير خواه شمايم ». مردم شتاب كردند و بازارها را به روى آن حضرت و اصحابشان گشودند.

 

برای تکمیل عرایض فوق، حدیث ذیل از عبدالله بن حسین کاتب که از خواص اصحاب امام حسن عسکری سلام الله علیه بوده، از ایشان نقل می شود که فرمودند:

قد وضع بنو أمية و بنو العباس سيوفهم علينا لعلتين: إحداهما أنهم كانوا يعلمون أنه ليس لهم في الخلافة حق فيخافون من ادعائنا إياها و تستقر في مركزها، و ثانيهما أنهم قد وقفوا من الأخبار المتواترة على أن زوال ملك الجبابرة و الظلمة على يد القائم منا، و كانوا لا يشكون أنهم من الجبابرة و الظلمة، فسعوا في قتل أهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و إبارة نسله طمعا منهم في الوصول إلى منع تولد القائم عليه السلام أو قتله، فأبى الله أن يكشف أمره لواحد منهم إلا أن يتم نوره و لو كره الكافرون‏ .

 
 بنی امیه و بنی عباس به دو علت شمشیر بر ما نهادند:
 یکی آن که آنان می دانستند که در خلافت هیچ حقی ندارند؛ از این رو از ادعای ما نسبت به آن و از استقرار  آن  در جایگاهش می ترسیدند،
و دوم این که از خبرهای متواتر آگاه شده بودند که از میان رفتن پادشاهی زورگویان و ظالمان به دست قائم از ما (اهل بیت علیهم السلام) خواهد بود، و شک نداشتند که خودشان از زورگویان و ظالمان هستند؛ از این رو برای کشتن اهل بیت پیامبر و نابود کردن نسل او تلاش کردند، به طمع این که از تولد قائم علیه السلام  جلوگیری کنند، یا او را بکشند (؛ مانند: عملکرد فرعون در پیشگیری از ولادت حضرت موسی علیه السلام و از یا  کشتن او در کودکی)، و خدا نخواست که کار او برای هیچ کدامشان آشکار شود تا آن که نورش تمامیت یابد حتی اگر که کافران ناخشنود باشند ؛ ( اشاره به سوره های مبارکه صف: ۸ ؛ توبه : ۳۲).
(معجم الاحادیث المهدی علیه السلام ۴ : ۲۲۱ ح ۱۲۶۲ ، به نقل از اثبات الهداة ۱۹۵:۵).

این روایات مصحح تلقی اشتباه عده ای در مورد عملکرد ائمه علیهم السلام است که رجما بالغیب نسبت هائی به آنان میدهند که پسند مزاق روشنفکری معاصر است.

 

مستند مطلب منقول از عمادالدین طبرسی، در شرح حدیث ۵ :
قال معاویه : معروف بین الناس فضائل علی علیه السلام و مناقبه و سبقه فی الاسلام و انا ظلمت علیه و علی اولاده ؛ فربما یلعننی الناس بعدی فاقوم بما یدفع هذا .
و سنّ فی الدنیا لعن علی_والناس علی دین ملوکهم _؛فاشتهرت لعنة علی و اولاده فی الاسلام حتی صارت سنة ؛  والسنی منسوب الیها ، و معنی السنة لعنته لا سنة النبی صلی الله علیه و آله ؛
اسرارالامامة ، عمادالدین طبرسی،(قرن ۶) : ۵۸  .

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید