شرح و بیان « بابُ‏ مَوْلِدِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام‏ » (۱۱۹)

ح ۱ . از لایه های اصلی ربوبیت حق تعالی و ولایت الهیه، تربیت و تأدیب بندگان، و برکشیدن آنان از مرتبه دانی «منی یمنی؛ قیامت:۳۷ » و « حماء مسنون ؛ حجر:۲۶ » و رشد و نشؤ آن تا « أحسن تقویم ؛ تین:۴ » و حد تمام خود است.

و این همه موکول به حسن اختیار بنده در قبول این تولیت و ولایت الهیه است.

و در این امر، توانائی بنده در انتخاب و اختیار به شدتی است که هیچ عاملی غیر آن، در این امر نمیتواند مانع شود؛ مانند: نژاد، محیط و شرایط آن.

و نمونه ای از آن، وجود مبارکه والده ماجده حضرت امام جعفر صادق علیهما السلام و نسل پدران و مادران ایشان می باشند:
پدر: قاسم بن محمد بن ابی بکر.
مادر : اسما دختر عبدالرحمن بن ابی بکر؛

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام: «كَانَ سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ‏ و الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ و أَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِيُّ مِنْ ثِقَاتِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهما السلام»:

امام صادق عليه السلام فرمودند: سعيد بن مسيب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابو خالد كابلى از موثقين اصحاب امام على بن الحسين عليهما السلام بودند.

•  در بیان عظمت معنوی و معرفتی و علمی  والده ماجده امام صادق سلام الله علیهما، که از روات حدیث هم هستند؛ امام سلام الله علیه فرمودند: «وَ كَانَتْ أُمِّي مِمَّنْ آمَنَتْ‏ وَ اتَّقَتْ و أَحْسَنَتْ‏ «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ؛ آل عمران :۱۳۴»:

 مادر من با ايمان و خدادار و نيكو کردار بود «و خدا نيكوكاران را دوست دارد.»

• « دوستان را کجا کنی محروم؟! »؛   قَالَ: «وَ قَالَتْ أُمِّي: قَالَ أَبِي‏: يَا أُمَّ فَرْوَةَ، إِنِّي لَأَدْعُو اللَّهَ لِمُذْنِبِي شِيعَتِنَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ مَرَّةٍ:

مادرم فرمودند كه پدرم به ایشان فرمودند: اى ام فروه! من در هر شبانه روز هزار بار براى گنهكاران از شيعيانم خدا را ميخوانم (دعا کرده و طلب آمرزش می کنم).

• ارزش اعتماد شیعیان به امام سلام الله علیه است و صبر بر چیزی که علم ندارند؛ لِأَنَّا نَحْنُ فِيمَا يَنُوبُنَا مِنَ الرَّزَايَا نَصْبِرُ عَلى‏ مَا نَعْلَمُ مِنَ الثَّوَابِ، وَ هُمْ يَصْبِرُونَ عَلى‏ مَا لَايَعْلَمُونَ»:

زيرا ما با علم به پاداش بر مصيباتى كه به ما وارد مى‏ شود صبر می كنيم ولى آنها بر آنچه نميدانند (با اعتماد بر ما) صبر مى‏ كنند.

« این کنیم و صد چنین و منتش برجان ماست
جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیم»

 

ح ۲. آتش زدن به خانه وحی، و کشتن صاحب خانه، سنت خلفای جور و ائمه کفر است؛ و چنین است سرانجام ، علت چاره آن به « غیبت » صاحب الدار؛  وَجَّهَ‏ أَبُوجَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ زَيْد و هُوَ والِيهِ عَلَى الْحَرَمَيْنِ: أَنْ أَحْرِقْ عَلى‏ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ دَارَهُ، فَأَلْقَى النَّارَ فِي دَارِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام، فَأَخَذَتِ النَّارُ فِي الْبَابِ وَ الدِّهْلِيز:

(مفضل بن عمر گويد:) ابوجعفر منصور (خليفه عباسى) به حسن بن زيد كه از طرف او والى مكه و مدينه بود دستور داد كه: خانه جعفر بن محمد را آتش بزن؛ او به خانه امام آتش انداخت و به در خانه و راه رو سرايت كرد.

•   فَخَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَتَخَطَّى النَّارَ و يَمْشِي فِيهَا، و يَقُولُ: «أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرى‏ ، أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِيمَ‏ خَلِيلِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله‏ »:

امام صادق عليه السلام بيرون آمدند، در حالیکه در ميان آتش قدم برداشته راه می رفتند و مي فرمودند: منم پسر اصل خاک (شاید مراد امیرالمؤمنین سلام الله علیه باشند)؛ منم پسر ابراهيم خليل اللَّه (كه آتش بر ایشان سرد و سلامت گشت).

 

ح ۳ در ضمن صلوات شعبانیه عرض می شود:
اللهم صل علی محمد و آل محمد ؛ الکهف الحصین، و غیاث المضطر المستکین ، و ملجاء الهاربین ، و عصمة المعتصمین... ( اللهم صل علی محمد و آل محمد؛ حصار محکم، فریادرس بیچارگان و درماندگان ، و پناه گریختگان ، و نگهبان عصمت طلبان ...)و آنچه در این روایت فرموده اند ، نمونه ای از آن است :
سَخِطَ عَلَيَّ ابْنُ هُبَيْرَةَ، و حَلَفَ عَلَيَّ لَيَقْتُلُنِي‏ ، فَهَرَبْتُ مِنْهُ، و عُذْتُ بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فَأَعْلَمْتُهُ خَبَرِي:

(رفيد غلام يزيد بن عمرو بن هبيره گويد:) ابن هبيره بر من غضب كرد و قسم خورد كه مرا می كشد؛ من از او گريختم و به امام صادق عليه السلام پناهنده شدم و گزارش خود را به حضرت بيان كردم.

 فَقَالَ لِيَ: «انْصَرِفْ إِلَيْهِ‏ ، و أَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ‏، و قُلْ لَهُ: إِنِّي قَدْ أَجَرْتُ‏ عَلَيْكَ مَوْلَاكَ رُفَيْداً، فَلَا تَهِجْهُ‏ بِسُوءٍ»:

امام علیه السلام به من فرمودند: به سمت او برو و به او از جانب من سلام برسان و بگو: من غلامت رفيد را پناه دادم با خشم خود به او آسيبى نرسان.

فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، شَامِيٌّ، خَبِيثُ الرَّأْيِ، فَقَالَ: «اذْهَبْ إِلَيْهِ كَمَا أَقُولُ لَكَ»:

به آن حضرت عرض كردم: قربانتان گردم او اهل شامست و عقيده پليدى دارد (عقیده ای اموی دارد و کینه توز با شماست)؛ فرمودند: چنان كه به تو می گويم نزدش برو.

• او صاحب مقام مشیئة الله و ارادة است؛ و « انما امره اذا اراد الله شیئا أن یقول له کن فیکون ؛ یس: ۸۲» ؛
 فَأَقْبَلْتُ، فَلَمَّا كُنْتُ فِي بَعْضِ الْبَوَادِي، اسْتَقْبَلَنِي أَعْرَابِيٌ‏، فَقَالَ: أَيْنَ تَذْهَبُ؟ إِنِّي أَرى‏ وَجْهَ مَقْتُولٍ‏، ثُمَّ قَالَ لِي‏ : أَخْرِجْ يَدَكَ‏ ، فَفَعَلْتُ، فَقَالَ: يَدُ مَقْتُولٍ؛ ثُمَ‏ قَالَ لِي‏: أَبْرِزْ رِجْلَكَ، فَأَبْرَزْتُ رِجْلِي، فَقَالَ: رِجْلُ مَقْتُولٍ؛ ثُمَّ قَالَ لِي‏ ، أَبْرِزْ جَسَدَكَ، فَفَعَلْتُ، فَقَالَ: جَسَدُ مَقْتُولٍ ‏:

من به راه افتادم؛ چون در بيابان بودم مرد بادیه نشینی نزد من آمد و گفت كجا می روى؟ من چهره کسی كه كشته شود (در تو) می بينم. سپس گفت: دستت را بيرون بیاور؛ چون بيرون آوردم، گفت: دست کسی است كه كشته مى‏ شود؛ سپس گفت: پايت را نشان بده چون نشان دادم، گفت پاى کسی است كه كشته مى‏ شود؛ سپس گفت: بدنت را ببينم، چون بدنم را ديد. گفت: بدن کسی است كه كشته شود.

توضیح اینکه: خواندن مقدرات از خطوط بخشهایی از بدن؛ مانند: کف دست و کف پا و لبها و زبان ، فارغ از حقه بازی هایی که در این رشته هست، یکی از  علومی است که به قول معروف «آش با جاش» گمشده است.

ثُمَّ قَالَ لِي‏: أَخْرِجْ لِسَانَكَ، فَفَعَلْتُ، فَقَالَ لِيَ‏ : امْضِ؛ فَلَا بَأْسَ عَلَيْكَ؛ فَإِنَّ فِي لِسَانِكَ رِسَالَةً لَوْ أَتَيْتَ بِهَا الْجِبَالَ الرَّوَاسِيَ‏ لَانْقَادَتْ لَكَ:

سپس گفت: زبانت را بيرون بیار؛ چون بيرون آوردم گفت: برو كه مشکلی برای تو نيست؛ زيرا در زبان‏ تو پيامى است كه اگر آن را به كوههاى استوار رسانى مطيع تو شوند.
قَالَ‏ : فَجِئْتُ حَتّى‏ وقَفْتُ عَلى‏ بَابِ ابْنِ هُبَيْرَةَ، فَاسْتَأْذَنْتُ، فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ قَالَ: أَتَتْكَ بِخَائِنٍ‏ رِجْلَاهُ‏؛ يَا غُلَامُ، النَّطْعَ‏ و السَّيْفَ. ثُمَّ أَمَرَ بِي، فَكُتِّفْتُ‏ ، وَ شُدَّ رَأْسِي، و قَامَ عَلَيَّ السَّيَّافُ لِيَضْرِبَ عُنُقِي:

پس آمدم تا به در خانه ابن هبيره رسيدم؛ اجازه خواستم چون وارد شدم گفت: خيانتكار با پاى خود نزد تو آمد. ای غلام، سفره چرمى و شمشير را آماده کن. و دستور داد شانه و سر مرا بستند و جلاد بالاى سرم ايستاد تا گردنم بزند.

فَقُلْتُ: أَيُّهَا الْأَمِيرُ، لَمْ تَظْفَرْ بِي عَنْوَةً ، و إِنَّمَا جِئْتُكَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِي‏، و هَاهُنَا أَمْرٌ أَذْكُرُهُ لَكَ، ثُمَّ أَنْتَ و شَأْنَكَ، فَقَالَ: قُلْ، فَقُلْتُ‏ : أَخْلِنِي‏ ، فَأَمَرَ مَنْ حَضَرَ، فَخَرَجُوا:

من گفتم: اى امير! تو كه با جبر و زور بر من پیروز نگشتی، بلكه با پاى خود پيش تو آمدم، من پيامى دارم كه می خواهم بتو باز گويم؛ سپس خود دانى.
 گفت بگو.
گفتم مجلس را خلوت كن.
 او به حاضرين دستور داد بيرون رفتند.

 فَقُلْتُ لَهُ‏: جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ، و يَقُولُ لَكَ: «قَدْ أَجَرْتُ‏ عَلَيْكَ مَوْلَاكَ رُفَيْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ».
فَقَالَ: واللَّهِ‏ ، لَقَدْ قَالَ لَكَ جَعْفَرٌ هذِهِ الْمَقَالَةَ، و أَقْرَأَنِي السَّلَامَ؟!
فَحَلَفْتُ لَهُ‏ ، فَرَدَّهَا عَلَيَّ ثَلَاثاً .

گفتم: (امام) جعفر بن محمد (سلام الله علیهما) به تو سلام ميرسانند و می فرمایند: من غلامت رفيد را پناه دادم، با خشم خود به او آسيبى مرسان.
گفت: تو را به خدا قسم (امام) جعفر بن محمد (سلام الله علیهما) به تو چنين فرمودند و به من سلام رساندند؟!
من برايش قسم خوردم، او تا سه بار سخنش را تكرار كرد.

ثُمَّ حَلَّ أَكْتَافِي‏، ثُمَّ قَالَ: لَايُقْنِعُنِي‏ مِنْكَ‏ حَتّى‏ تَفْعَلَ بِي‏ مَا فَعَلْتُ بِكَ، قُلْتُ: مَا تَنْطَلِقُ‏ يَدِي بِذَاكَ، و لَاتَطِيبُ بِهِ‏ نَفْسِي، فَقَالَ: و اللَّهِ، مَا يُقْنِعُنِي إِلَّا ذَاكَ‏ ، فَفَعَلْتُ بِهِ كَمَا فَعَلَ بِي، و أَطْلَقْتُهُ‏ ، فَنَاوَلَنِي خَاتَمَهُ، و قَالَ: أُمُورِي فِي يَدِكَ، فَدَبِّرْ فِيهَا مَا شِئْتَ:

سپس شانه‏ هاى مرا باز كرد و گفت: من به اين قناعت نمی كنم و از تو خرسند نمی شوم، جز اينكه همان كار كه با تو كردم با من انجام دهی .
 گفتم: دست من به اين كار دراز نمي شود و جانم آرام نمی گیرد. گفت: به خدا كه من جز به آن قانع نشوم؛
پس; من هم چنان كه او انجام داده بود با او انجام دادم و بازش كردم. او مُهر خود را به من داد، و گفت: تو صاحب اختيار كارهاى من هستى؛ هر گونه خواهى تدبیر كن.

 

ح ۴ . بخشی از معنی خلیفة الله، و ولی الله بودن وجود مبارک امام علیه السلام این است که به اذن خدای متعال و بولایت او، وجود مبارک خلیفه و ولی الهی زمامدار  امور در نظام تکوین و تشریع از جمله مالک و ملک (به فتح م، کسر د )، ملک (به ضم م) و ملکوت  هستند ؛ كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام، فَقَالَ: «عِنْدَنَا خَزَائِنُ الْأَرْضِ و مَفَاتِيحُهَا، و لَوْ شِئْتُ أَنْ أَقُولَ‏ بِإِحْدى‏ رِجْلَيَ‏: أَخْرِجِي مَا فِيكِ مِنَ الذَّهَبِ، لَأَخْرَجَتْ». قَالَ: ثُمَّ قَالَ بِإِحْدى‏ رِجْلَيْهِ‏، فَخَطَّهَا فِي الْأَرْضِ خَطّاً، فَانْفَرَجَتِ‏ الْأَرْضُ، ثُمَّ قَالَ بِيَدِهِ‏، فَأَخْرَجَ سَبِيكَةَ ذَهَبٍ قَدْرَ شِبْرٍ، ثُمَّ قَالَ: «انْظُرُوا حَسَناً» فَنَظَرْنَا فَإِذَا سَبَائِكِ‏ كَثِيرَةٌ بَعْضُهَا عَلى‏ بَعْضٍ يَتَلَأْلَأُ :

(يونس بن ظبيان و مفضل بن عمر و ابو سلمه سراج و حسين بن ثوير بن ابى فاخته) نزد امام صادق عليه السلام بودند. حضرت فرمودند: خزانه ‏هاى زمين و كليدهايش نزد ماست؛ اگر من بخواهم با يك پايم به زمين اشاره كنم و بگويم هر چه طلا دارى بيرون بيار بيرون آورد.
آنگاه با يك پايشان اشاره كردند و روى زمين خطى‏ كشيدند. زمين شكافته شد؛ سپس با دست اشاره فرمودند و شمش طلائى به اندازه يك وجب بيرون آوردند و فرمودند: خوب بنگريد؛ چون نگاه كرديم شمش هاى بسيارى روى هم ديديم كه مي درخشيد.

فَقَالَ لَهُ‏ بَعْضُنَا: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أُعْطِيتُمْ مَا أُعْطِيتُمْ‏ و شِيعَتُكُمْ مُحْتَاجُونَ‏ ؟ قَالَ‏ : فَقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ سَيَجْمَعُ‏ لَنَا و لِشِيعَتِنَا الدُّنْيَا و الْآخِرَةَ، و يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتِ‏ النَّعِيمِ، و يُدْخِلُ عَدُوَّنَا الْجَحِيمَ»:

يكى از ما به آن حضرت عرض كرد: قربانتان گردم، به شما چه چيزها عطا شده است در صورتى كه شيعيانتان محتاج اند؟! فرمودند: همانا خدا به زودی دنيا و آخرت را براى ما و شيعيان ما جمع فرماید و آنها را به بهشت پر نعمت وارد سازد، و دشمن ما را به دوزخ وارد کند.

توضیحا عرض می شود:

پس گرفتاری و تنگی معیشت شیعیان حکمت خاص خود را دارد، در حالیکه دنیا و آخرت برای وجود مبارک اهل بیت علیهم السلام و اولیاء ایشان آفریده شده است؛ پس: مالک و ملک آنها - باذن الله - وجود مبارک خلیفة الله و ولی الله می باشد، که این امر در ظهور مسعود امام علیه السلام و رجعت و قیامت ، عینیت نیز خواهد یافت.

 

ح ۵ . در ادامه توضیح حدیث ۴ عرض می شود:
گستره ولایت وجود مبارک ولی الله صلوات الله علیه، نه فقط ملکوت کاینات که ملکوت انسانها؛ یعنی: قلب و روح آنان نیز ، هست؛
و چنین است که بهر دلیلی اگر خواهند، به نظری و عنایتی دلی را زیر و رو ، و حالی را باحسن احوال، تحویل و تغییر می دهند.

و چنین است که در حاکمیت اهواء مختلفه، و امیال متشتته بر انسانها، اداره جوامع انسانی به جز با حاکمیت آنکه حاکمیت بر دلها و  ملکوت انسانها دارد مقدور نیست، و لایه ای از تعریف فرآیند تحول در ظهور موفور السرور صاحب و سرور ما و تعلیل آن، این است؛
 
كَانَ لِي جَارٌ يَتَّبِعُ‏ السُّلْطَانَ‏، فَأَصَابَ مَالًا، فَأَعَدَّ قِيَاناً ، و كَانَ‏ يَجْمَعُ‏ الْجَمِيعَ‏ إِلَيْهِ، و يَشْرَبُ الْمُسْكِرَ، و يُؤْذِينِي‏، فَشَكَوْتُهُ إِلى‏ نَفْسِهِ غَيْرَ مَرَّةٍ، فَلَمْ يَنْتَهِ‏، فَلَمَّا أَنْ‏ أَلْحَحْتُ‏ عَلَيْهِ فَقَالَ‏ لِي: يَا هذَا، أَنَا رَجُلٌ مُبْتَلًى‏، و أَنْتَ رَجُلٌ مُعَافًى، فَلَوْ عَرَضْتَنِي‏ لِصَاحِبِكَ رَجَوْتُ أَنْ يُنْقِذَنِيَ اللَّهُ بِكَ، فَوَقَعَ ذلِكَ لَهُ‏ فِي قَلْبِي، فَلَمَّا صِرْتُ إِلى‏ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام ذَكَرْتُ لَهُ حَالَهُ‏:

(ابوبصير گويد:) من همسايه‏ اى داشتم كه تابع سلطان بود (حاکم جائر را قبول داشت) و (از راه حرام) مالى بدست آورده بود، مجلس براى زنان آوازه خوان آماده می ساخت، و همگى نزدش جمع می شدند. خودش هم شراب خور بود و مرا اذیت می کرد. من بارها به او شكايت و گله كردم، ولى او به کار خود پایان نمی داد.
چون پافشارى زياد كردم به من گفت: من مردى گرفتارم و تو مردى هستى با عافيت، اگر حال مرا به صاحبت (امام صادق عليه السلام) عرضه بداری، اميدوارم خدا مرا هم به وسيله تو نجات بخشد.
سخن او در دلم تأثير كرد؛ چون خدمت امام صادق عليه السلام شرفیاب شدم حال او را بيان كردم.

فَقَالَ لِي: «إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْكُوفَةِ سَيَأْتِيكَ، فَقُلْ لَهُ: يَقُولُ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ: دَعْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ، و أَضْمَنُ‏ لَكَ عَلَى اللَّهِ‏ الْجَنَّةَ»:

حضرت به من فرمودند: چون به كوفه باز گردى نزد تو آيد به او بگو :جعفر بن محمد می گويد: تو آنچه را بر سرش هستى وا گذار، من بهشت را از جانب خدا براى تو ضمانت مي كنم.

... قَالَ: فَبَكى‏، ثُمَّ قَالَ لِيَ: اللَّهِ‏ ، لَقَدْ قَالَ لَكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ هذَا؟! قَالَ‏ : فَحَلَفْتُ لَهُ أَنَّهُ قَدْ قَالَ لِي مَا قُلْتُ‏ ، فَقَالَ لِي‏ : حَسْبُكَ‏ ، و مَضى‏، فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَيَّامٍ بَعَثَ إِلَيَّ، فَدَعَانِي و إِذَا هُوَ خَلْفَ دَارِهِ‏ عُرْيَانٌ، فَقَالَ لِي: يَا أَبَا بَصِيرٍ، لَاوَ اللَّهِ‏، مَا بَقِيَ فِي مَنْزِلِي شَيْ‏ءٌ إِلَّا و قَدْ أَخْرَجْتُهُ‏، و أَنَا كَمَا تَرى‏:

او گريست و گفت: تو را به خدا قسم امام صادق عليه السلام به تو چنين فرمودند؟
من قسم خوردم كه ایشان به من چنين فرمودند. گفت : تو را بس است (کار خودت را انجام دادی) و رفت. بعد از چند روز نزد من فرستاد و مرا صدا زد؛ چون رفتم ديدم پشت در خانه خود برهنه نشسته است به من گفت: ابا بصير! هر چه در منزل داشتم بيرون ریختم (به صاحبانش رساندم) و اكنون چنانم كه می بينى.

قَالَ: فَمَضَيْتُ إِلى‏ إِخْوَانِنَا، فَجَمَعْتُ لَهُ مَا كَسَوْتُهُ بِهِ، ثُمَّ لَمْ تَأْتِ‏ عَلَيْهِ أَيَّامٌ يَسِيرَةٌ حَتّى‏ بَعَثَ إِلَيَّ: أَنِّي عَلِيلٌ فَأْتِنِي، فَجَعَلْتُ‏ أَخْتَلِفُ إِلَيْهِ‏ و أُعَالِجُهُ حَتّى‏ نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ‏:

ابو بصير گويد: من نزد دوستانم رفتم و پوشاكى برايش جمع آوری کردم. چند روز ديگر گذشت دنبالم فرستاد كه من بيمارم نزد من بيا. من نزدش رفتم و براى معالجه او در رفت و آمد بودم تا مرگش فرا رسيد.

 فَكُنْتُ عِنْدَهُ جَالِساً و هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ‏ ، فَغُشِيَ عَلَيْهِ غَشْيَةً، ثُمَّ أَفَاقَ، فَقَالَ لِي: يَا أَبَا بَصِيرٍ، قَدْ وفى‏ صَاحِبُكَ لَنَا، ثُمَّ قُبِضَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ‏:

نزدش نشسته بودم كه جان می داد، زمانى بيهوش شد و سپس بهوش آمد؛ پس گفت: ابا بصير! مولایت براى ما وفا كرد؛ سپس درگذشت - رحمت خدا بر او باد.

عرض می شود : این کمی و یکی از معنای زیاد آیه شریفه « و الله یهدی من یشاء...؛ بقره : ۲۱۳ » و آیات مشابه آن می باشد؛ خدای متعال کسی را که آن کس خواهان هدایت باشد، هدایتش می فرماید.

 

ح ۶ . آگاهی حاکمان جور از حقانیت اهل بیت علیهم السلام، با دانش به نشانه هایی از مقامات آنان سلام الله علیهم؛ .... : فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ: يَا ابْنَ مُهَاجِرٍ، اعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نُبُوَّةٍ إِلَّا و فِيهِ مُحَدَّثٌ، و إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ مُحَدَّثُنَا الْيَوْمَ ... :

ابو جعفر (دوانيقى) گفت: اى پسر مهاجر! هيچ اهل بيت پيامبرى نباشد، جز آنكه محدَّثى (فرشته او را خبردار کند) در ميان آنهاست، محدَّث خاندان ما در اين زمان (امام) جعفر بن محمد (سلام الله علیهما) است‏.

کمی توضیح ، و آن اینکه:
بنی عباس به دلیل انکه جدشان عباس، عموی وجود مبارک رسول اکرم صلی الله علیه و آله بوده ، خود را از اهل بیت آن حضرت می دانستند و به آن تظاهر نی کردند ؛ در حالیکه:
خدای متعال در کلام کریمش ، در آیه مبارکه تطهیر که از اهل بیت علیهم السلام یاد فرموده ، نشانه ای برای آنان قرارداده  که در احدی آن نشانه نیست : طهارت علی الاطلاق و بالملازمه عصمت مطلق ، به دلیل تعلق اراده تخلف ناپذیر الهی در این مورد . و یکی از دلایل حقیقت فرمایش«نحن اهل البیت  لایقاس بنا احد، فینا نزل قرآن ، و فینا معدن الرسالة ؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام از امام رضا علیه السلام به نقل از امیر المؤمنین علیه السلام ؛ ۶۶:۲ » همین است.

و اما بنی عباس :  آنچنان در ظلم و جنایت به مردمان -خصوصا- اهل بیت علیهم السلام  پیش رفته ، و تطاهر به عدالت می کردند  که از شدت ان ، شاعری برای امان از آن عدالت ، آرزوی ادامه ظلم( !  ) بنی مروان که ادامه بنی امیه  و مظالم انها بود را می کند ؛ ( ابو عطاء افلج بن یسار سندی ؛ م  ۱۸۰ق):
فلیت جور بنی مروان عادلنا
و لیت عدل بنی عباس فی النار
( ابراهیم ابن محمد بیهقی، المحاسن و المساوی: ۲۴۶)
ای کاش ظلم بنی مروان بر ما ادامه داشت
و ای کاش عدل بنی عباس در آتش می سوخت
 
و به قول « اخوان ثالث»:
وای اما با که باید گفت این؟
من دوستی دارم
 به دشمن خواهم از او التجا بردن

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید