همانطور كه سابقاً عرض شد، كلينى تأليف الكافى را در سهپاره انجام داده است: اصول، فروع، روضه. و فصلها و بخشهاى هر كدام را " كتاب" ناميده است. اصول كافى از ٨ كتاب با عناوين زير تشكيل شده است:
كتاب عقل وجهل؛كتاب علم؛كتاب توحيد؛كتاب حجّت؛كتاب ايمان و كفر؛كتاب دعا؛كتاب قرآن؛كتاب عشرت (معاشرت).
آغاز كتاب به «عقل» در اين كتاب و كتابهاى مشابه، به دليل منزلت اوّل و والاى آن نزد خداى متعال، و اهمّيّت اوّل آن در ساختار انسانى انسان مىباشد.
منزلت برتر و اوّل عقل نزد خداى متعال در اوّلين حديث،در همين كتاب بيان شده است،كه خوانده شده و در آنباره گفتگو خواهد شد.
امام رضا عليهالسّلام در ضمن حديث مفصّلى در مورد خلقت، بيانى در مورد خلقت انسان دارند. مىفرمايند كه خداى متعال«خَلَقَهُ بِنَفسٍ و جَسَدٍ و روحٍ»[1]، انسان را از سه جزء نفس، روح، و بدن خلق فرمود. در حديث ديگرى نيز در جاى ديگر به همين مضمون اين مطلب گفته شده است[2] ؛ از مجموعه شواهد دیگر، مىتوان دريافت كه در آن سهگانه اجزاء انسان، منظور از نفس همان نفس ناطقه و مراد از آن همان عقل مى باشد. با توجّه به مجموعه آيات و روايات درباره انسان، عنصر تشكيلدهندهی بدن انسان،خاک، و عنصر تشكيلدهندهی روح، ماده لطيف(هوا) مىباشد:
«جِسمٌ لَطيفٌ اُلبِسَ قالِباً كَثيفاً.»[3]
«روح جسم لطیفی است که قالب فشردهای به آن پوشانده شده است.»
جزء نخست اين مجموعه كه فرمودهاند "نفس" بوده، همان"عقل" مىباشد، که جزء ارزشمند و گرا نبها در مجموعهی موجودیّت انسان همین جزء است،و همهی کمالات انسانی و محسّنات او جلوههایی از عقل او میباشند. با تملیک این جزء به روح، روح نورانیّت یافته و صاحب علم و فهم و شعـور میشـود و با تملیک آن بـه بدن او نیز حیات یافـته و ملزومات خاصّ خود را دارا می شود. و ویژگیهایِ انسانِ زندهی راستقامت و استوار را مییابد و نيز با توجّه به دلالت مجموعه آيات و روايات،"عقل"حقيقتى است كه ذاتاً نورانى بوده كه در پرتو تابش آن زشتى و زيبايى،و خوبى و بدى شناخته مىشود. و در تعریف نور گفته شده :
«ظاهِرٌ بِنفسِه و مُظهِرٌ لِغَیرِه.»
«نور حقیقتی است که آشکاربودنش به خود او و آشکارشدن دیگران به اوست .»
كه به اين ترتيب او مستقل از سايرين، خود راهنمای درونى انسان به سمت نيكى و خوبى است. و هدايت الهى انبيا و اوليا عليهمالسّلام، و علم به حقايق و معارف الهيّه توسّط او فهم مىشود.
أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، قَالَ: حَدَّثَنِي عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، مِنْهُمْ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیهالسَّلام قالَ: لَمّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: أَقْبِلْ! فَأَقْبَلَ؛ ثُمَّ قالَ لَهُ: أَدْبِرْ! فَأَدْبَرَ. ثُمَّ قالَ وَ عِزَّتي وَ جَلالي ما خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ. وَ لاأَكْمَلْتُكَ إِلَّا فِيمَنْ أُحِبُّ. أَما إِنِّي إِيّاكَ آمُرُ، وَ إِيَّاكَ أَنْهَى، وَ إِيَّاكَ أُعاقِبُ، وَ إِيّاكَ أُثِيبُ.
حديث اوّل دراين كتاب: از وجود مبارک امام باقر عليهالسّلام نقل شده كه فرمودهاند:
لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل ... : هنگامى كه خداى متعال عقل را آفريد...؛اوّلاً از فضاى حديث چنين فهم مىشود كه سخن از ابتداى خلقت،و اوّلين مخلوق است. و مؤيّد اين معنا حديثى نبوى است كه فرمودهاند صلّىاللهعليهوآله: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل»[4]؛ پس عقل، مخلوق بىواسطهی خداى متعال است كه از شدّت شرافتش، خود ابتداءً، و اوّلاً و مباشرةً آن را آفريده، و هستى او را به خود منسوب فرموده (فطرة الله) و سايرين را بعد از او و به واسطهی او آفريده است.
در مكاتب انسانى، خلقت ابتدا ندارد، آنان مىگويندكه خلقت خداى متعال، هميشه و به همراه او بوده است. و اين امر برخلاف ديدگاه آيات و روايات است. در روايات فرمودهاند: كسى كه چنين باورى داشته باشد، براى خداى متعال در قديم بودن شريک قائل شده؛ لذا مشرک است.
«الْمَشِيَّةُ وَ الْإِرَادَةُ مِنْ صِفَاتِ الْأَفْعَالِ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُرِيداً شَائِياً فَلَيْسَ بِمُوَحِّد.» [5]
«مشیّت و اراده از صفات افعال هستند ، پس اگر کسی گمان کند که خدای متعال دائماً اِعمال اراده فرموده (از او فعل صادر و لذا خلقت تحقّق یافته است) یکتاپرست نیست.»
لفظ "لمّا" در اين روايت نيز ناظر بر همين معناست؛ "لمّا..." هنگامى كه خداى متعال عقل را آفريد...؛ پس روشن مىشود كه عقل نبوده و بود شده. اجمالاً براى تكميل عرايضم عرض كرده باشم كه اعتقاد به قديم بودن خلقت، دریچهی اعتقاد به بىخدایی است.
دوّمين مطلب در مورد"خلق" مىباشد: فعل هر فاعلى، نشانه (اسم، آيه، صفت) اوست؛ پس اين خلق اوّل بیواسطهی حق تعالى، اولويّت بر مخلوقات بعد خود داشته، و بر آنها ولايت و اولویّت دارد، و همان اسم اعظم، و صفت كبرا، و آيهی عظماى حق تعالى است؛ برخلاف تصوّر مكاتب انسانى، او خدا نيست؛ بلكه خدايى است؛ علم و قدرت الهى دارد؛ اختيار دارد.
اسْتَنْطَقَه : خداى متعال از او خواست كه سخن بگويد.
از قواعد درست در تربيت اين است كه متربّى(تربیت شونده ) بر اساس استعدادى كه دارد، تمرين داده مىشود، تا توانايى و نيروى درونى او در فعل او حاضر شده و بيرونى و آشكار شود. آنچه توانایى و استعداد درونى درعقل است، كشف از زشتى و زيبايى، و خوبى و بدى، و بيان آن، و باور و يقين به التزام و پايبندى به آن است. دنبالهی فرمايشات، در حديث ناظر براين امر است: تربيت الهى براى آشكار شدن توانايى بيان كشف اين حقيقت نورانى الهى، از زشتى و زيبايى، و بدى وخوبى، و يقين او به تقيّد به آن:
اسْتَنْطَقَه: از او خواست كه سخن بگويد؛ ناطق شود؛ متكلّم گردد.
ثُمَّ قَالَ لَه: أَقْبِلْ فَأَقْبَل: پس به او فرمود: روكن، پس او رو كرد.
ثُمَّ قَالَ لَه: أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ : سپس به او فرمود: برگرد، پس او برگشت؛ و اين يعنى: آشكار شدن توانايى الهى عقل در علم و عمل بر اساس خواست خداى متعال؛ يعنى: عصمت.
نكتهاى كه اينجا يادآورى آن لازم وضرورى است اين است: روحِ مادّى فاقد نورانيّت علم و فهم است، او در اثر تمليک نور عقل به او توانايى و استعدادى براى تلاش و تكاپو براى درک و فهم و خلّاقيّت مىيابد، محلّ اين تكاپو و تلاش و سازندگى و پردازش آن، ذهن انسان است. مراتب اين ساختن و پرداختن شبه علم ومعرفت، از بالا به پايين عبارتند از: فكر؛ وهم؛ خيال؛ حس. به اين ترتيب ذهنيّات انسان، ساختهها و پرداختههاى روح توانمندشدهی اوست كه توانايى عقل را به خدمت خود گرفته است؛ لذا: آن ذهنیّات اوّلاً علم و معرفت كه حقايقى نورانى افاضهشده از طرف خداى متعال میباشد، نيستند؛ ثانياً همان ساختهها ممكن است مطابق با واقع باشند يا نباشند. در هر صورت توانايى او در حدّ تدبير امور دنيوى انسان بوده، و بهترين عملكرد او تنظيم و تدبير امور صاحب خود در دنيا، در جهت رضايت خداى متعال مىباشد.
به اين ترتيب "نور عقل" ؛ آن اوّل ما خلق الله، برتر از همگان نزد خداى متعال بوده و منزلت منحصر به فرد در عزّت و جلالت راـ كه اعلا مراتب در بلندمرتبگى هستندـ دارد؛ لذا برترين و بزرگترين سوگند خداى متعال، در حقيقت سوگند به منزلت خود عقل نزد اوست!:
و عِزّتي وَ جَلالي!
نشانهی منحصر به فرد و اعلاى منزلت عقل نزد خداى متعال كه در اين حديث شريف پيش از هر مورد و بيش از هر مورد از آن سخن رفته، سخنگفتن خداى متعال با عقل است. انحصار اين امر تـا جايى است كـه مخاطب دين و آيين او عقلا هستند؛ كه عمل بیآگاهى و دانايى صورتى بى معنا؛ لذا بى ارزش ـ اعم از مثبت و يا منفى ـ میباشد. از حكمتهاى اوّلى و اصلى در ارسال رسل همين امر است:
(لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة.)[6]
( تا آن که هلاک شود بر اساس فهم روشن بوده باشد، و آنکه زنده گردد بر اساس فهم روشن زنده شود.)
دنبالهی حديث شريف، بيان الهى دربارهی همين منزلت بىنظير "عقل" نزد خداى متعال است:
«ما خَلقتُ خَلقاً هو اَحبّ اِليَّ مِنكَ.»
«من هيچ آفريدهاى را نيافريدم كه نزد من محبوبتر از تو باشد.»
اين كلام در كنار دو حديث ديگر از رسول اكرم، و اميرالمؤمنين صلواتاللهعليهماوآلهما، پرده از اسرارى در خلقت خداى متعال برمىدارد:
رسول الله صلّىاللهعليهوآله فرمودند:
«أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِي ابْتَدَعَهُ مِنْ نُورِهِ وَ اشْتَقَّهُ مِنْ جَلَالِ عَظَمَتِه.»[7]
«آنچه که خدای متعال نخست آفرید نور من بود که آن را از نور خودش نوآوری فرموده واز جلال عظمتش جدا فرمود.»
و اميرالمؤمنين عليهالسّلام فرمودند:
«فَأوّل ما خَلَقَ الله نورُ حَبيبِه مُحمَّد صلّىاللهعليهوآله.»[8]
«آنچه که خدای متعال نخست آفرید نور حبیبش محمّد بود.»
"حبيب" بر وزن فعيل، از طرفى هم به معنى فاعل است و هم به معنى مفعول؛ هم به معنى محبّ است، هم به معنى محبوب، و هم دلالت بر شدّت و ذاتى بودن و ثبوتِ صفت مىكند؛ يعنى: خداى متعال و وجود مبارک رسولش صلّىاللهعليهوآله نسبت به يكديگر، هم محبّاند و هم محبوب، و اين در حالى است كه اين محبّت در آنان ذاتى هر كدام است؛ معنايى كه فهم آن، عقل را شيدا مىكند.
و چنين است که دايرمدار دين الهى و ارزشهاى آن ، معرفت و محبّت است.
«وَ لا اكمَلتُكَ اِلاّ فيمَن اُحِبّ.»
«و تو را فقط در کسی کامل کردم که او را دوست دارم.»
و به همين دليل است كه مقام نورانى حبيب خدا، حضرت محمّد مصطفى صلّىاللهعليهوآله، كلّ عقل، و وجود مبارک ايشان عقلِ كلّاند. همين حديث كه محلّ گفتگوى ماست، در نقل ديگرى از خود وجود مبارک ایشان به نقل از حضرت امام صادق عليهالسّلام چنين روایت شده است:
قال رسول الله صلّىاللهعليهوآله: « خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكَ. قَالَ : فَأَعْطَى اللَّهُ مُحَمَّداً صلّىاللهعليهوآله تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ جُزْءاً ثُمَّ قَسَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ جُزْءاً وَاحِدا.»[9]
«هنگامى كه خدای عقل را آفريد به او فرمود: پُشت كن، پس پُشت كرد. سپس به او فرمود: روى آور، پس روى آورد. سپس فرمود: آفريدهاى که بیش از تو دوست داشته باشم، نيافريدهام. پس فرمود: (امام صادق علیهالسّلام) پس خدای به محمّد صلّیاللهعلیهوآله نود و نُه جزء آن را بخشیده، سپس یک جزء از آن را بین تمام بندگان پخش فرمود.»
یک معنى مستفاد از اين حديث شريف اين است كه وجود مبارک ايشان فقط با يک جزء از وجود مبارک نورانى خود در همهی خلقت حضور داشته، و بر همگان علم و اولویّت دارد، و آنان را از وجود مبارک خود بهرهمند مىفرمايند. و " الحَمدُ لله" كه اوّلاً آدم عليهالسّلام به آن تكلّم كرد[10]، و ديگران نيز مأمور به آن و قرآن مجيد ابتداى به آن شده است[11] ، ناظر به همين معناست.
و جامع آنچه در این حدیث فرمودند و آنچه در شرح آن عرض شد، به جامعیّت و اجمال در حدیثی از رسول اکرم صلّیاللهعلیهوآله آورده شده است
« ... قَالَ حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِأَبِيطَالِبٍ علیهمالسَّلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلَّیاللهعلیهوآله : إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ مِنْ نُورٍ مَخْزُونٍ مَكْنُونٍ فِي سَابِقِ عِلْمِهِ الَّتِي لَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهِ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ فَجَعَلَ الْعِلْمَ نَفْسَهُ وَ الْفَهْمَ رُوحَهُ وَ الزُّهْدَ رَأْسَهُ وَ الْحَيَاءَ عَيْنَيْهِ وَ الحِكْمَةَ لِسَانَهُ وَ الرَّأْفَةَ هَمَّهُ وَ الرَّحْمَةَ قَلْبَهُ ثُمَّ حَشَاهُ وَ قَوَّاهُ بِعَشَرَةِ أَشْيَاءَ بِالْيَقِينِ وَ الْإِيمَانِ وَ الصِّدْقِ وَ السَّكِينَةِ وَ الْإِخْلَاصِ وَ الرِّفْقِ وَ الْعَطِيَّةِ وَ الْقُنُوعِ وَ التَّسْلِيمِ وَ الشُّكْرِ ، ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ تَكَلَّمْ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لَهُ ضِدٌّ وَ لَا نِدٌّ وَ لَا شَبِيهٌ وَ لَا كُفْوٌ وَ لَا عَدِيلٌ وَ لَا مِثْلٌ الَّذِي كُلُّ شَيْءٍ لِعَظَمَتِهِ خَاضِعٌ ذَلِيلٌ فَقَالَ الرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحْسَنَ مِنْكَ وَ لَا أَطْوَعَ لِي مِنْكَ وَ لَا أَرْفَعَ مِنْكَ وَ لَا أَشْرَفَ مِنْكَ وَ لَا أَعَزَّ مِنْكَ بِكَ أُؤَاخِذُ وَ بِكَ أُعْطِي وَ بِكَ أُوَحَّدُ وَ بِكَ أُعْبَدُ وَ بِكَ أُدْعَى وَ بِكَ أُرْتَجَى وَ بِكَ أُبْتَغَى وَ بِكَ أُخَافُ وَ بِكَ أُحْذَرُ وَ بِكَ الثَّوَابُ وَ بِكَ الْعِقَابُ .فَخَرَّ الْعَقْلُ عِنْدَ ذَلِكَ سَاجِداً فَكَانَ فِي سُجُودِهِ أَلْفَ عَامٍ فَقَالَ الرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ارْفَعْ رَأْسَكَ وَ سَلْ تُعْطَ وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ فَرَفَعَ الْعَقْلُ رَأْسَهُ فَقَالَ إِلَهِي أَسْأَلُكَ أَنْ تُشَفِّعَنِي فِيمَنْ خَلَقْتَنِي فِيهِ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ لِمَلَائِكَتِهِ : أُشْهِدُكُمْ أَنِّي قَدْ شَفَّعْتُهُ فِيمَنْ خَلَقْتُهُ فِيهِ.»
حضرت موسی بن جعفر از پدران گرامیشان علیهمالسّلام نقل کردند که رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله فرمودند:
«به راستی که خدای عزّوجل عقل را از نور مخزون مکنون در علم سابقش آفرید که هیچ پیامبر فرستادهشده و هیچ فرشتهی مقرّب بر او اطّلاع نیافته، پس علم را نفس او و فهم را روح او و زهد را سر آن و حیا را دو چشم او و حکمت را زبان آن و رأفت را همّت او و رحمت را قلب او قرار داد، سپس او را با ده چیز توانایی بخشید: با یقین و ایمان و صداقت و سکینه (آرامش و سکون) و اخلاص و رفق (نرمی و ملایمت و مدارا) و عطیّه (بخشش) و قناعت و تسلیم و شکر، سپس خدای عزّوجلّ فرمود: پشت کن، پس پشت کرد، سپس به او فرمود: روی کن پس روی کرد ، سپس به او فرمود: تکلّم کن پس گفت:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لَهُ ضِدٌّ وَ لَا نِدٌّ وَ لَا شَبِيهٌ وَ لَا كُفْوٌ وَ لَا عَدِيلٌ وَ لَا مِثْلٌ الَّذِي كُلُّ شَيْءٍ لِعَظَمَتِهِ خَاضِعٌ ذَلِيلٌ.»
پس پروردگار تبارک و تعالی فرمود: قسم به عزّت و جلالم که من خلقی را نیکوتر از تو و مطیعتر از تو و رفیعتر از تو و شریفتر از تو و عزیزتر از تو نیافریدم، به (سبب و وسیلهی) تو میگیرم و به سبب و وسیلهی تو عطا میکنم و به سبب و وسیلهی تو(اعتقاد به) توحید و یکتاییام قبول شده و تحقّق مییابد و به تو عبادت میشوم و به تو خوانده میشوم و به تو مرا بجویند و به تو خوف از من تحقّق مییابد و به تو از من پروا نمایند و به سبب تو ثواب داده شود و به سبب تو عِقاب کرده شود، پس آنگاه عقل سجده کرد و هزار سال در سجده بود، سپس پروردگار تبارک و تعالی فرمود: سرت را بلند کن و درخواست کن تا به تو عطا شود و شفاعت کن تا شفاعتت پذیرفته شود، پس عقل سرش را بلند کرد، سپس گفت: خدایا! از تو درخواست میکنم که شفاعت مرا در حقّ کسی که مرا در او آفریدی (عطا فرمودی) بپذیری، پس خدای جلّ جلاله به فرشتگانش فرمود: شما را شاهد میگیرم به راستی که من شفاعت او را در حقّ کسی که او را (عقل را) در وی آفریدم (عطا کردم) میپذیرم.» [12]
امّا دو نكتهی بسيار مهمّ و كليدى در فهمِ اين حديث و بهرهمندى از آن: براى متكلّمشدن دل كه به نور عقل مىباشد: "الحَمدُ لله" را بايستى ذكرِ قلبى و قولى خود قرار داد.
و ديگر اينكه شفاعتِ عقل شامل هر عاقلى نمىشود،كه در اين صورت همهی مكلّفين اعمّ از نيكوكار و بد كار بايد شامل اين قاعده بوده باشند،كه البتّه نقيضِ دين و وعده و وعيد الهى است؛ بلكه اين لطف شامل كسانى است كه سعى در همراهى با عقل و انجام احكام او داشتهاند،و با اين همه دچار لغزش و خطا شدهاند.
وآخر دعوانا اَنِ الحَمدُ لِلّهِ ربِّ العالَمين، و صَلّى الله على مُحمّدٍ و آلِهِ الطّاهِرين.
[1] . الاختصاص: ١٤٣.
[2] . علل الشرائع 1: 110.
[3]. امام صادق عليهالسّلام؛ الاحتجاج، 2 : 349 . طالبان مدارک بیشتر مراجعه کنند به: آیة الله میرزا حسنعلی مروارید؛ ملاحظاتی پیرامون مبدأ ومعاد ؛ مترجم حمید رضا آژیر: 386 تا 411.
[4] . عوالي اللئالي 4: 99.
[5] . التوحيد: 338 از امام رضا علیهالسّلام.
[6] . الأنفال (8) : 42. و نيز بنگريد به: آيات فراوان در تذّكر و توجّه دادن به عقل و تعقّل.
[7] . بحارالأنوار، 25 : 22 از ريَاضِ الْجِنَان.
[8] . بحارالأنوار 54 : 198.
[9] . المحاسن 1: 192.
[10] . الیقین : 174.
[11] . الفقیه 2 : 542.
[12] . الخصال 2: 427 ؛ معاني الأخبار: 313؛ الأمالي للطوسي: 541.