شرح احاديث ٤-١٠  از كتاب العقل و الجهل

يكى از دلالت هاى اولى در اوّلين آيه قرآن مجيد و مشهورترين آن؛ بسم الله الرّحمن الرّحيم، اين است كه خداى كه به رحمتش خلايق را خلق فرموده، دو نوع "رحمت" دارد:

رحمت عام (رحمانيّت)؛

و رحمت خاص (رحيميّت)

 

رحمت رحمانى او شامل همگان از خوب و بد، و مسلمان و نامسلمان، و همه موجودات مى شود.

امّا رحمت رحيمى خاصّ او در رابطه با تربيت و تعالى و تقرّب، در دنيا و آخرت، شامل كسانى است كه خداى متعال و خليفه او را رعايت و مراقبت كرده باشند؛ هر چه بيشتر، بيشتر(تقوا).

 

عرض بنده هم از روز اوّل به عزيزان اين بوده كه اگر قصدتان از اين دور همخوانى فهم علوم الهى اهل بيت عليهم السّلام است، اين مقصود بى مراقبت و مراعات آنان عليهم السّلام شدنى نيست. به دلالت وجود مبارك خود آنان، طريق اين مواظبت و مراقبت سعى در دوام توجّه به بودن آنان با ما، و ديده شدن ما توسط ايشان مى باشد:

 

«هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم‏» (حدید: ۴)

هر کجا باشید او با شماست.

 

«أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏» (علق: ۱۴)

آیا نمی داند که خدای او را می بیند.

 

«فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (توبه: ۱۰۵)

 عمل شما را زودتر از انجامش، خداى و رسولش و كساني كه از پيش ايمان آورده اند[ائمه عليهم السلام]، مى بينند.

 

حقيقت و صورت باطنى غفلت، پشت كردن است؛ لذا با پشت كردن به خداى متعال و خلفاى او؛ يعنى: با بى ادبى به آنان نمى توان اميد عنايت ويژه از آنان داشت.

 

با توجّه به آفرينش انسان و اجزاء سه گانه او، منزلت عقل در آن، به عنوان نه فقط ارزشمندترين جزء، بلكه به عنوان جزء ارزش آفرين در آن مجموعه روشن مى شود-كه در مقدّمه اوّل، و شرح حديث اوّل و دوم و سوم شرح آن گذشت-. براساس آن توضيحات، احاديث چهار، و پنج، و شش، و هفت نياز به شرح و توضيح ندارند.

و امّا حديث هشتم:  اوايل روايت مطلبى است كه در روايات پيشين نيز آن را فرموده اند كه:"ان الثّواب على قدر العقل"؛ حقيقت اين است كه پاداش (كار نيك هر كسى) به اندازه عقل اوست. دنباله روايت نقل حكايتى است به عنوان شاهد مثالى براى اين قاعده و واقعه، كه فهم عميق آن نيازمند دانستن مطالبى است:

 

مصدر نبوّت و اساس آن علم الهى است، كه از طرف خداى متعال تعليم نبى مى شود، و او به عنوان رسول، آن مقدار از آن را به ترتيبى كه بايد به مردم ابلاغ مى فرمايد؛ پس آن چه از وحى الهى، و علوم نبوى و آموزش هاى عملى پيامبر، به عنوان دين در اختيار مخاطبين قرار مى گيرد، در قالب كلام و بيان به آنها ابلاغ و در ميان آنان باقى مى ماند.

 

از طرف ديگر طواغيت که زندگى مردمان براساس تعاليم الهى را موافق اميال، و اغراض، و مقاصد خود نمى بينند، دست به تحريف و تغيير و تبديل آن مى زنند، تا به هر نحوى از ماندن دين و عمل به آن جلوگيرى كنند. حكايت كشتن انبياء در امم گذشته و تحريف دين آنان و از بين رفتن حتى صورت آن اديان، به اين دليل بوده است.

 

در امّت دين خاتم؛ صدر اسلام جريان مخالف دين الهى وحاكميّت آن و در مخالفت با آن، و براى از بين بردن بيان آن، از زمان حضور وجود مبارك رسول اكرم صلّى الله عليه و اله براى ممانعت از ثبت و ضبط فرمايشات ايشان دست به كار شدند:

 

عبدالله بن عمرو بن عاص مى گويد:

من هر چه را از پیامبر صلی الله علیه و آله می شنیدم ، می نوشتم ولی قریشیان مرا از این کار بازداشتند و گفتند:

آیا تو هر چیزی را که از پیامبر می شنوی می نویسی و حال آن که پیامبر نیز انسانی است که هم در وقت خشنودی و هم در حالت خشم سخن می گوید ؟!

من از نوشتن دست کشیدم و آن را به عرض پیامبر رسانیدم.

پس ایشان با انگشت به دهان مبارکشان اشاره کردند و فرمودند:

بنویس که سوگند به آن که جان من در دست اوست از این دهان جز حق بیرون نیاید. (سنن الدارمی۱/ ۱۲۵، سنن ابی داود ۲/ ۱۲۶، مسند احمد ۲/ ۱۶۲ و ۲۰۷ و ۲۱۶، مستدرک الحاکم ۱/ ۱۰۵)

 

همين جريان در هنگام رحلت آن حضرت علنى شد. ابن عباس در روایتی كه مضمون ان بشرح ذيل است می گوید:

چون پیامبر صلّی الله علیه و آله در بستر مرگ افتاد در خانه مردانی بودند .ان حضرت فرمودند: «هلمّ اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابداً» بیایید برای شما نوشته ای بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نگردیديكى ازان مردان گفت: "انَّ النبیَّ غَلَبَه الوجع و عِندکُم القران حَسبُنا کتاب الله "حتما بر پیامبر درد چیره شده است و الاّ قرآن که در میان شماست و کتاب خدا هم که ما را بس است.

حاضران در خانه به اختلاف افتادند و برخی آنچه راكه ان مرد گفت می گفتند، پس چون هیاهو و اختلاف را افزون کردند پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمودند: از من دور شوید که کشمکش و نزاع نزد من شایسته نیست. (صحیح بخاری ۱/ کتاب العلم/ ۲۲؛ طبقات ابن سعد ۲/ ۲۴۴؛ مسند احمد/ حدیث۲۹۹۲)

 ممانعت از نشرحديث به بهانه آن كه پرداختن به حديث مردم را از قرآن باز مى دارد، بعد از رحلت آن حضرت، برنامه ريزى شده ادامه پيدا كرد، تا جايي كه رسماً نقل آن ممنوع شد. بر سر همين واقعه بود كه بلال و ابوذر را تبعيد كردند، و عبدالله بن مسعود را كتك زده، و ميثم را به دار كشيده، و حجر بن عدى و رشيد هجرى و ياران آنان را كشتند.

 

امّا از آن جايي كه هر مورد ممنوعه اى باز به طور قاچاقى پيدا مى شود، نقل حديث به طور پنهانى در ميان مردم بود؛ لذا چاره خطرناك و خانمان برانداز براى دين و حديث كه بيان آن و تبيين قرآن است انديشيدند: خود احاديثى جعل و رواج دادند كه بيان مى كرد كه انبيا عليهم السّلام و حتى حضرت خاتم الانبيا صلّى الله عليه وآله خطا و اشتباه مى كنند، و چه بسا فهم آنان كمتر از فهم يك فرد عادى و حتى يك كودك است؛ و به اين ترتيب گفته هاى آنان اعتبارى نمى تواند داشته باشد.

در روایتی که ابن‌ماجه از يكى از زنان پيامبرنقل کرده، آمده است: وقتی مردم طبق توصیه پیامبر از تلقیح درختان خرما دست کشیدند و درپی آن میوه درختان خرما فاسد شد، پیامبر فرمود شما در امور دنیوی از من آگاه‌تر هستید.

هم او گفت: پیامبر صلّی الله علیه و آله اصواتی شنید و پرسید این صدا چیست؟ گفتند: مردم در حال لقاح درخت خرما هستند. پیامبر فرمود: اگر این کار را رها کنند، خرما بار خواهد داد. آنان در آن سال لقاح را رها کردند و خرمای آنها پوک شد.

وقتی خبر آن را به پیامبر دادند، فرمود: اگر امری از امور دنیای شما را بازگو کنم، به اختیار خود عمل کنید و اگر امور دینی را بازگو کنم، مسئولیّت آن با من است. (نیشابوری، ۱۴۲۰: ۷ / ۹۷؛ ابن‌ماجه قزوینی، ۱۴۲۳: ۲ / ۸۲۵ )

 

نووی عبارت دیگری به حدیث افزوده که در آن آمده است: پیامبر پس از باخبر شدن از تباهی خرمای مردم فرمود: «من نه کشاورز هستم و نه درخت خرما دارم». (نووی، بی‌تا: ۱۱ / ۳۵۳»)

 

اشاعه اين معنا براى متوليّان حكومت به جز تخريب دين الهى و ايجاد زمينه براى دين جديد با تعريف مورد نظر آنها، بهره ديگرى نيز براى آنها داشت، و آن اين كه:

عقلاً جانشين بر حقّ هر كسى بايستى واجد علم او براى توانايى اداره امور مربوط به او باشد، و اين در حالى بود كه يك پرده از علم وجود مبارك رسول اكرم صلّى الله عليه وآله علم به كتاب خداى متعال بود كه در وصف آن خداى متعال، در آن فرموده:" لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبين"(انعام: ۵۹) هيچ تر و خشكى نيست، مگراين كه در نامه روشن و آشكار الهى هست.

و از طرف ديگر مدّعیان نسبت به دانستن لغات قرآن مجيد جاهل ، و در جوابگويى به سوالات مربوط به آن عاجز بودند، و اشاعه آن مطالب ساختگى در مورد انبياء عليهم السلام، در واقع توجيه جهل خودشان بود: «آنان نيز مانند ما جاهل بودند!»

 

آن چه در مثنوى جلال الدين محمّد بلخى، در مورد حضرت موسى و ماجراى او با چوپان آمده يكى از آن مجعولات در باره جهل و اشتباه انبيا عليهم السلام است، كه اصل ماجرا و صورت صحيح آن همين روايت مورد گفتگوى ماست.

در تحريف اين روايت، به آن داستان، گفته مى شود كه -نستجيرُبالله-پيامبر خدا به اندازه يك چوپان ساده لوح نمى فهمد، و رفتار درست ندارد، تا جايي كه خداى متعال به پيامبرش عتاب كرده و او را سرزنش مى كند، و او براى عذرخواهى و تصحیح اشتباه خود و به دست آوردن دل او به دنبال چوپان دويده و به او مى گويد كه: راجع به خداى متعال هر طور مى خواهد فکر كند، و هر چه مى خواهد بگويد؛ اين معنا كه انبيا عليهم السّلام آمده اند كه مردمان را-اولاً- در رابطه با خداى متعال تعليم و تربيت و تأديب كنند، اصالت ندارد، اصالت با عقل و انبياء نيست، بلكه با جهل و اميال جاهلانه است؛ «هرچه مى خواهد دل تنگت بگو»؛ يعنى: به هرچه مى خواهى معتقد باش، و هر طور مى خواهى رفتار كن؛ انبيا عليهم السلام و دين آنان هيچ اصالتى ندارد!

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

مطالب مشابه

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید