شرح باب پنجم؛ صفة العلماء از كتاب فضل العلم

 

سابقاً عرض شد: مبحث علم در مجموعه آيات و روايات، از چهار عنصر تشكيل مى شود: علم، عالم، متعلّم، و عمل به علم.

در اين مجموعه چهارگانه، از نگاهى، محوريّت با "عالم" است؛ چرا كه: اوّلاً علم به عنوان حقيقتى الهى و نورانى و غير مادّى، براى تعيّن خود نيازمند جايى است كه ظرف، و منزل، و مسکن او باشد، و لايق به شان و مقتضى منزلت او قلب انسان است با افاضه خداى متعال و قرار گرفتن او در آن، واجد آن، و صاحب آن عالم مى شود.

و از طرفى ديگر باز براى اشاعه علم اين عالم است كه بايستى معلّم هم باشد، و نيز به عنوان عالم راستين، نه مدّعىِ فريبكار، عمل او به علمش، صداقت او را نشان داده و صورت عينى علم را مى نماياند.

 

شرح حديث اوّل

 

١.در امثال و حكم گفته اند، و به درستى هم گفته اند:

"از كوزه همان برون تراود كه در اوست"؛ و به قول شاعرى: "درون و بيرون آئينه دار يكدگرند"؛ ظاهر هر كسى با باطن او تناسب دارد؛ هر خوش ظاهرى الّا و لابدّ خوش باطن نيست، چون ممكن است ريا و خودنمايى داشته باشد، كه البتّه براى هميشه و در هر مقطعى قابل دوام نيست، ولى هر خوش باطنى به طور معمول و متعارف، خوش ظاهر هم هست.

٢.در فرآيند طلب علم و تعلّم مهم ترين امر، يافتن عالمى است كه در داشتن آن، نه مدّعىِ كاذب بلكه عالمى صادق در داشتن علم بوده باشد.

٣.و به دليل قداست و گرانقدرى علم واجد آن، نمى تواند شخصى عجول، دستپاچه، كم حوصله بوده و حليم نباشد؛ شخصى سبك سر و سر به هوا بوده و موقّر نباشد، علوم و معارف الهى -اوّلاً- در آينه فقر انسان، خداى عظيم بى نشان را براى انسان تعريف مى كند؛ لذا عالمِ صادق نمى تواند متكبّر و متفرعن و جبّار بوده و متواضع و افتاده و فروتن نباشد، كه اگر كسى با داشتن باطنى با علم و معنا رفتار متناسب آن را رعايت نكند، ظاهرِ باطل او باطنِ حقّش را ضايع خواهد كرد؛ مانند: خراب شدن ميوه به دليل خراب بودن پوسته آن.

 

شرح حديث دوّم

 

١.گفته شد كه علوم و معارف الهيّه -اوّلاً- آداب و احكامى هستند براى يافتن گران ترين گوهر در عالم معنا كه معرفت الله بوده باشد؛ يعنى: يافتن خود خداى متعال، و داشتن او و زندگى كردن در او و براى او.

٢.خداى متعال به هر جلوه اى كه براى هر كسى داشته باشد؛ يعنى: خود را تعريف كرده و بشناساند؛ چه به مهرش، چه به قهرش، عظيم است؛ عظمت بى نهايتى كه در بى نهايت بودن هم بى نهايت است. حال آيا حالِ عالمِ صادق به جز خوف و خشيت؛ ترسيدن، و دل لرزيدن، و لاجرم سر به فرمان نهادن و اطاعت كردن، حال و رفتار ديگرى مى تواند داشته باشد؟!

 

شرح حديث سوّم

 

گفته شد كه در اين باب به دليل اهميّت عالم در نشر علم و نقش او در تربيت ديگران، گفتگو از نشانه هاى عالم و معلّمِ صادق در عالم بودن است، تا مبادا كسى فريب مدّعيان دروغين را كه دزدان دين و ايمانند بخورد. نشانه هائى که در اين باب گفتگو در آن باره است، نشانه هاى رفتارى هستند، كه عينى بوده و به سادگى ديده شده و قابل تشخيص مى باشند.

در اين حديث وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السّلام، از نشانه هاى فقيه راستين ياد كرده اند:

"إِنَّ الْفَقِيهَ- حَقَّ الْفَقِيه".

سابقا نيز عرض شد كه "فقه" به معنى علم و درك عميق مى باشد. و البته پر واضح است كه ارزش و دانش آن كه فهمى ساده و ظاهرى از حقيقت دارد، با كسى كه درك و فهمى عميق از آن دارد، متفاوت است.

آن چنان كه فرموده اند دين بر دو اساس استوار است: توحيد و عدل.

عن امام الصّادق عليه السّلام؛ ُ "إِنَّ أَسَاسَ الدِّينِ التَّوْحِيدُ وَ الْعَدْل‏" (معانى الاخبار: ۱۱)؛

لذا: از خصوصيّات دين الهى، نبودن اعوجاج در مجموعه آن، و بودن تعادل بين اجزاء آن است؛ لذا: عالم راستين و عامل به آن اهل افراط و تفريط نيست، كه به فرموده اميرالمؤمنين عليه السّلام:

"لَا [يُرَى الْجَاهِلُ‏] تَرَى الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطا"

(جاهل [در علم و عمل] يا اهل زياده روى است، يا اهل كوتاهى. نهج البلاغه: حکمت ۷۰)

كه در صورت نبودن تعادل در علم و فهم، و تعليم و تربيت يك عالم، دانش آموخته ها و پرورش يافته هاى او، افراد نامتعادل و كج و كوله اى خواهند بود؛ لذا مى فرمايند:

"أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقِيهِ حَقِّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ فِي مَعَاصِي اللَّهِ وَ لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلَى غَيْرِه‏".

در دنباله، آن حضرت رفتارى كه در سلوك دينى بايد رعايت شود تا بنده متعلّم به آفت كم عمقى و سطحى نگرى دچار نشود، را گوشزد مى فرمايند:

"أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَفَكُّرٌ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَا فِقْهَ فِيهَا أَلَا لَا خَيْرَ فِي نُسُكٍ لَا وَرَعَ فِيهِ".

 

امّا توضيحاتى در باره فقرات اخير:

به فرموده وجود مبارك خود اميرالمؤمنين عليه السّلام:

"الْعِلْمُ بِالْفَهْمِ".

(علم با فهميدن است كه علم مى شود؛ غررالحکم: ۱۹)؛

لذا: اگر فهم از علم گرفته شود، آن چه باقى مى ماند حرف و سواد و اطّلاعات است كه هيچ خاصيّت معنوى در تربيت و تعالى انسان ندارد؛ مانند بودن آن در يك كتاب مى ماند و به تعبير آن حضرت، خيرى در آن نيست.

"تدبّر" به معنى تكرارى است كه با توجّه مى باشد؛ بعد از خواندن آيه برگشته و آن را دوباره و با دقّت در جزئيّات و ارتباط اجزاء آن با يكديگر خواندن. اين شيوه از روش هاى زنده شدن دل و فهم عميق قرآن است كه خداى متعال خود در قرآن توصيه مى فرمايند:

"أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها"

(آيا در قرآن تدبّر نمى كنند، يا بر دلهاى آنها قفل نهاده شده؛ محمد: ۲۴).

"تفكّر" كه از واژه ها و معانى كليدى در تربيت و تعالى انسان در فرهنگ الهى است، شيوه اى غير از شيوه شناخته شده در فرهنگ بشرى دارد.

در فرهنگ بشرى، تفكّر حاصل تلاش و كنكاش ذهن است، در حالي كه در فرهنگ الهى، تفكّر معنايى نزديك به توجّه دارد: تنظيم و تمر كّز ذهن روى مورد تفكّر با حفظ آگاهى و حضور قلب، بدون پيش داورى و جواب سازى، تا تفهيم شدن:

« لَا يَنَالُ مَنْزِلَةَ التَّفَكُّرِ إِلَّا مَنْ قَدْ خَصَّهُ‏ اللَّهُ‏ بِنُورِ الْمَعْرِفَةِ وَ التَّوْحِيد»( كسى موفّق به تفكّر مى شود كه خداوند متعال قلب او را به نور معرفت و توحيد روشن كرده،  مصباح الشّریعه: ۱۱۴ از امام صادق علیه السّلام)

 

"نُسُك" كه در آخرين فقره روايت آمده، به معنى قربانى كردن است، ولى غالباً به معنى اعمال عبادى به معنى عامّ كلمه خصوصاً اعمال حج آورده مى شود. در اين فقره اشاره به واقعيّت سهمگين و سنگينى شده؛ و آن اين است: عبادت خداى متعال و معصيت او با هم سازگارى ندارند؛ گناه كردن خاصيّت و نتايج عبادات را از بين مى برد. اين سوال، دغدغه خيلى كسان است كه در حالي كه من آن چه را بايد انجام مى دهم، چرا به جايى نمى رسم. اين فرمايش نورانى جواب از اين سوال و دغدغه است: در عبادت بدون پرهيز از گناه خيرى نيست؛ مانند مريضى كه توصيه هاى دارويى طبيب، بدون رعايت موارد پرهيز داده شده او، نمى تواند نافع باشد.

 

شرح حديث چهارم

 

در فرهنگ الهى، علم دو مصداق دارد: نور الهى كه در آن معارف و علوم و حقايق الهى معلوم است، و ديگرى روش رسيدن به آن گوهر الهى. به بيان ديگر در آيات و روايات هم به احكام و روش هاى رسيدن و يافتن حقايق الهيّه، علم گفته شده، و هم به خود آن؛ لذا: در آن فرهنگ هم علم ارزشمند است، هم عالم كه واجد آن است، و هم معلّم كه شيوه رسيدن به آن را تعليم و خود آن را تبيين مى كند.

در آن فرهنگ علم ارزشمند است، چرا كه با فقدان آن، انسان در زندگى حيران و سرگردان، و در باطن تُهى از نورانيت، و توخالى از معنويت خواهد بود. به اين ترتيب علم گرانبهاترين است، و صاحب و واجد خود را گرانقدر مى كند. دل او را كه تمنّاى نور معرفت و علم الهى دارد، و تشنه و گرسنه آنست، سيراب و سير مى سازد.

و به اين ترتيب قلبِ بيقرارِ گم كرده معنا، آرام و رام مى گردد؛ خصوصاً اگر در يافتن علم، به عمق آن؛ به فقه دست يافته باشد. رفتار چنين عالم و فقيهى به دليل آن باطن و محتوا، آرامى و حوصله(حلم) در رفتار، و بدون شتابزده و دستپاچه بودن(حلم) در كردار، و نيز ساكت و خاموش بودن (صَمت) در گفتار است.

 

شرح حديث پنجم

 

به دليل ماهيّت علم، لازمه داشتن آن، فهميدن آن است؛ لذا: لازمه داشتن آن -اولاً- داشتن عقل است، كه فرموده اند: « الْعَقْلُ مَرْكَبُ‏ الْعِلْم‏»(عقل مركب علم است . غرر الحكم: ۵۳) ؛ لذا: نمى شود كه عالم، سفيه(كم عقل) باشد.

و نيز در پرتو نور علم، عالم مى يابد كه نه فقير كه فقر محض است، و آن كه چنين است نمى تواند مغرور و خود فريفته باشد.

 

شرح حديث ششم

 

با توجّه به شرحى كه در حديث اخير گذشت، فروتنى و افتادگى (تواضع) اقتضاى شأن معرفتى و فهمى عالم است؛ تواضع زنگار و غبار ناشى از منيّت را از دل زدوده، و آن را نورانيّت و طهارت مى بخشد، و به اين ترتيب در دل، فهم پايه ها و ستون هاى اصلى علم كه استوارى و استحكام بقيّه اجزاء مجموعه علم بر آن استوار است (حكمت)، پديدار مى شود.

و چنين است كه عالم خود را خادم مردم مى داند، نه مخدوم آنان.

 

شرح حديث هفتم

 

شرح فقره اوّل اين حديث «إِنَّ لِلْعَالِمِ ثَلَاثَ‏ عَلَامَاتٍ‏: الْعِلْمَ، وَ الْحِلْمَ، وَ الصَّمْتَ» در شرح حديث چهارم گذشت. دنباله حديث در مورد رفتار عالم نما و شخص مدّعى دروغين علم است. توضيح اين كه: علم بنا به ارزشى كه ذاتاً دارد، واجد خود را غنا و قوّت و قدرت و اطمینان خاطر مى بخشد.

و درست به عكس، جهل كه در صاحبش احساس فقر و ضعف و ترس ايجاد مى كند؛ خصوصاً اگر عالم نما باشد. برآيند آن احساسات در جاهل و عالم نما، احساس عدم امنيّت است. و رفتار چنين كسى، كه تلاش و تكاپويى است براى جبران نگرانى از عدم امنيّت، ظلم و تعدّى به ديگران، و همكارى با ظلمه از ترس مغلوب و مقهور واقع شدن، مى باشد. و بيان همين معنا در دعاى امام سجّاد عليه السّلام، در روز جمعه و روز عيد قربان است كه به خداى متعال عرض مى كند: [خدايا ] آن كس كه ضعيف است احتياج به ظلم دارد (َ إِنَّمَا يَحْتَاجُ إِلَى الظُّلْمِ الضَّعِيف‏، صحیفه سجادیه: ۲۴۰)

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

مطالب مشابه

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید