شرح احاديث باقيمانده از باب یازدهم (احاديث ٧،٨،٩)، از كتاب فضل العلم
سابقاً عرض شد كه زبان با همه كوچكى و تكلّم با همه سادگى بيشترين نقش را در تربيت و تعالى، و به عكس در سقوط و انحطاط انسان دارد.
در دنباله اين مطالب عرض مى شود، آنچه از اهميّت و نقش زبان گفته شد، در حالى است كه تكلّم ساده ترين و آسان ترين فعل اختيارى و ارادى انسان است. و در احاديث٧و٨ نكته شگفت انگيزى را يادآور شده و آن اين كه در مقابل مولويّت خداى متعال -كه نهايتى براى عظمت آن نيست-بندگى انسان عاقل مختار عقلاً بايستى متناسب آن باشد، در حالي كه آنچه از طرف خداى متعال در اين امر مقرّر شده براساس همان ساده ترين و آسان ترين فعل اختيارى بنده است؛ يعنى: حرف زدن! و اين كه بندگان بايستى آنچه را كه به آن علم دارند بگويند؛ يعنى: خداى متعال انسان را طورى خلق فرموده و دينش را طورى تشريع فرموده كه انسان با ساده ترين عمل و مواظبت مى تواند حقّ بندگى خداى متعال را بجا آورد، و به اين ترتیت به كمالات مطلوب فطرى خود و مورد پسند الهى نايل شود. و اين امر يك پرده از معناى آيه اى است كه مى فرمايد:"يُريدُ الله بِكُمُ اليُسر وَ لا يُريدُ بِكُمُ العُسر"(البقرة:١٨٥)؛خداى براى شما آسانى مى خواهد، و براى شما دشوارى نمى خواهد.
در هر دو حديث از طرف خداى متعال براى بندگان دو تکليف ويژه -با توضيحاتى كه داده شد- ياد شده، و در هر دو تكليف دوّمى تعبير و بيان ديگرى از تكليف اوّلى است، و مراد از هر دو همان عنوان خود باب است: پرهيز از بدون علم سخن گفتن.
در حديث ٧، زراره كه از اصحاب خاصّ امام باقر عليه السّلام هستند، مى گويد: از ايشان سؤال كردم:"حقّ خداى بر بندگان چيست؟" اين سوال،
سوال از جان كلام در وظيفه بنده نسبت به خداى متعال است. پختگى اين سؤال خود نشانه از پختگى سؤال كننده، و نخبگى اوست.
آن حضرت در جواب فرمودند: آنچه به آن علم دارند بگويند، و در موردى كه علم ندارند، بايستند (يعنى: چيزى نگويند، و كارى نكنند). همان طور كه ملاحظه مى فرماييد، تكليف دوّم بيان ديگری از همان تكليف اوّل و توضيح بيشتر آن است.
درحديث ٨ كه از وجود مبارك امام صادق عليه السّلام نقل شده، فرمودند:"به درستي كه خداى دو آيه را به بندگان خود اختصاص داده (يعنى: آنان را به طور ويژه ملزم و مكلّف به تقيّد و تخلّق به اين دو آيه فرموده): نگويند مگر در موردى كه به آن علم دارند، و موردى را كه در آن علم ندارند، رد نكنند(انكار نكنند). كه خداى عزّ وجلّ مى فرمايد: آيا از آنان(بندگان) در كتاب(خدا) پيمان نگرفتيم كه بر خداى جز حقّ نگويند؟!(اعراف٢٩)(وجه جمع بين اين آيه و فرمايش امام عليه السّلام اين مى شود كه خداى متعال از بندگان پيمان گرفته كه آنان در رابطه با او جز حقّ نگويند؛ لذا: اگر آنان در هر موردى به غير علم سخن بگويند، ناحقّ گفته و خلاف آن پيمان عمل كرده اند؛ چرا كه انسان در هر حال، و در هر رابطه اى كه باشد، بنده خداى متعال است؛ لذا بايستى بر وفق رضاى او كه پاي بندى به حقّ است، رفتار كند). و مى فرمايد:"بلكه آنچه
را كه علمشان به آن احاطه نداشت، و خود آن نيز تحقّق و تعيّن بيرونى نيافته بود، تكذيب كردند"؛(مانند: قيامت، لذا باور نداشتند، در ضمن از نشانه هاى ايمان و تقوا، قبول فرمايش خداى متعال و رسول الله و وليّ الله است صلّى الله عليهما و آلهما در حالي كه عقل و فهم و علم او توانايى درك چند و چون آن را ندارد؛ آيات اوايل سوره مباركه بقره، از جمله ناظر به همين معناست، آنجا كه در وصف متقّين مى فرمايد، آنان به غيب؛ يعنى مواردى كه از طرف خداى متعال خبر داده شده، ولى از فهم آنان غايب است، ايمان دارند).
حديث ٩ كه آخرين حديث اين باب است، روايتى است كه از ابن شبرمه نقل شده كه او گفت: من حديثى را از جعفر بن محمد عليهماالسّلام شنيده ام كه هر گاه آن را به ياد مى آورم نزديك است كه قلبم از هم متلاشى شود(آن حديث اين است كه ايشان) فرمودند: پدرم از جدّم و ايشان از رسول الله صلّى الله عليه و آله نقل كردند-ابن شبرمه گفت كه من سوگند مى خورم كه پدر او بر جدّش و جدّش بر رسول الله صلّى الله عليه و آله دروغ نبسته -كه رسول الله صلّى الله عليه و آله فرمودند: هر كس به قياس عمل كند خود نابود شده و ديگران را به نابودى كشانده است، و هر كس بدون داشتن علم، در حالى كه علم به ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه (در آيات را) ندارد، فتوا داده و اظهار نظر كند، خود نابود شده و ديگران را به نابودى كشانده است.
و امّا شرح فقرات اخير: اگر به يادتان باشد، ذيل حديث٨ در كتاب العقل، اجمالاً در مورد وقايع اتّفاقيه بعد از رحلت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله توضيح داده شد كه چگونه زمام امور را كه از دست اميرالمومنين عليه الّسلام خارج كرده بودند، به بهانه "حَسبُنا كِتابَ الله"(امالی مفید: ۳۶) احاديث را نابود و نقل آن را ممنوع كردند، و با توجّه به ذو وجوه بودن قرآن مجيد، به اين ترتيب زمينه را آماده ی ساختن دين و توجيهات آن بر وفق اميال خود فراهم كردند، تا جايى كه فرمايش رسول اكرم صلّى الله عليه و آله تحقّق يافت كه فرموده بود: "سَيَأتى عَلى اُمَّتى زَمانً لايَبقى مِنَ القُرآنِ اِلّا رَسمُهُ وَ مِنَ الاِسلامِ اِلّا اِسمُهُ"(ثواب الاعمال: ۲۵۳).
و آن را وجود مبارك امير عليه السّلام در زمان حكومت خود چنين اعلام فرمودند كه: اسلام مانند گوسفندى است كه به آن پوستين وارونه پوشانده باشند، و يا مانند كاسه پرى كه آن را وارونه كرده باشند.(نهج البلاغه ؛ خطبه ۱۰۸)
زياد شدن جمعيّت مسلمانان، و فشار و كثرت سؤالات آنان از جزئيّات دين در زمينه هاى اعتقادى و خصوصاً عبادى و اجرايى در انواع معاملات، حاكميّت را که خود فارغ از علم و سواد بود وادار به ساختن فقيهان تحت امر خود كرد كه آنان همان مصاديق اوّل در فرمايشات امام باقر و امام صادق عليهما السّلام در همين باب، به عنوان گويندگان به غير علم بودند كه خود هلاك شده و ديگران را به هلاكت مى افكنند.
به دليل نادانى آنان نسبت به احكام الهى، و عدم معرفت نسبت به آيات به طور كلّى از نظر محكم و متشابه، و آيات الاحكام از نظر ناسخ و منسوخ آنچه در مراجعه مردم با آنان گفته، دينى است كه نه خدايش و نه رسولش و نه احكامش آن است كه نازل و ابلاغ شده بود، كه به دليل ممانعت حدود صد ساله از نقل حديث آنچه در زمان آنان، يعنى: امام باقر و امام صادق عليهما السّلام، باقى مانده بود، تعدادى حديث عمدتاً ناقص، و غلط و مجعول بود، كه با اين همه كفايت از همان جوابهاى محرّف و نادرست نمى كرد؛ لذا آن فقيهان دين به دنيا فروخته، قواعدى را براى جوابگو بودن اختراع كردند(!). گفتند در مورد حكم سوال شده اگر آيه و يا حديثى بود، براساس آن فتوا مى دهيم وگرنه آن عمل را با عملى كه حكم آن معلوم است، قياس مى كنيم-كه اين كار اگر با شرايطى در امور عينى و مادّى؛ مانند: مقايسه دو طول و يا دو وزن با يكديگر، درست باشد-در موارد معنوى كه باطن امر پنهان و مجهول است، بدون داشتن علم الهى ناممكن مى باشد. و اگر هيچ موردى براى مقايسه نبود، به رأى و نظر خود فتوا مى دهيم، و اگر آن هم برايمان مقدور نبود، آن حكم را از ميان موارد مشابه، هر كدام كه پسنديده تر بود، انتخاب مى كنيم(استحسان). سهمگين بودن اين روايت بر راوى به دليل شايع بودن اين شيوه در آن زمان، در تعيين تكليف آن همه مردمان و هلاكت آنان به وسيله آن شيّادان گندم نماى جو فروش بوده است. و عظمت كار امامين باقرين، و صادقين عليهماالسّلام در آن محيط، وبا آن همه سختى و فشار كه بالاخره منجر به شهادتشان شد، جلوه هايى از مقام نورانى خود، وآشكاركردن پرده هايى از آن علم الهى- نبوى به اذن آنان وبراى آنان بود،كه در پرتو آن طريق بندگى حق تعالى وحقوق مولويّت او؛ يعنى: دين او كه از بين رفته، واز دست شده بود، زنده وبرگردانده وتبيين شد. تايك بار ديگر رحمت الهيّه كه مقام نورانى امام عليه السّلام مى باشد، به رحيميّت ورحمانيّت بر همگان تفضّل فرموده ، تا از طرف خداى متعال براى كسانى كه طالب هدايتند، هدايت ، وبراى كسانى كه چنان نيستند ، اتمام حجّت باشد. و عنوان مبارك جعفرى بر دين، به دليل برگرداندن آن بعد از ، دست رفتن، و احياء آن بعد از اماته آن است. و برخلاف تصوّر روشنفكران فرنگى مشرب به ظاهر مسلمان و شيعى كه درواقع زنادقه جديد هستند، وجود مبارك امام باقر و امام صادق عليهماالسّلام دين را توسعه ندادند بلكه علم الهى آن را كه از وجود مبارك رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وراثتاً و خلافتاً نزد آنان بود، توضيح داده و بيان فرمودند: از امام صادق علیه السّلام نقل شده که ایشان به ابو حنیفه که بر او وارد شده بود، فرمودند:«فَاتَّقِ اللَّهَ يَا نُعْمَانُ وَ لَا تَقِسْ فَإِنَّا نَقِفُ غَداً نَحْنُ وَ أَنْتَ وَ مَنْ خَالَفَنَا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فَيَسْأَلُنَا عَنْ قَوْلِنَا وَ يَسْأَلُكُمْ عَنْ قَوْلِكُمْ فَنَقُولُ قُلْنَا قَالَ اللَّهُ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ تَقُولُ أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ رَأَيْنَا وَ قِسْنَا فَيَفْعَلُ اللَّهُ بِنَا وَ بِكُمْ مَا يَشَاء(پس (نعمان) تقوا داشته باش و قیاس نکن؛ چرا که فردا ما و تو کسی که با ما مخالفت کرده در پیشگاه الهی میایستیم، از ما از سخنمان سوال میشود و از شما هم از سخنتان؛ ما میگوییم: «گفتیم خدای چنین میگوید و رسول خدا صلّی الله علیه و آله چنین میگوید» و تو و طرفدارانت می گویید: «به نظرمان چنین رسید و قیاس کردیم» آنگاه خداوند با ما و شما هرچه بخواهد، میکند؛ دعائم الإسلام، ۱: ۹۱) و نیز راویان نقل می کنند که شنیدیم از امام صادق علیه السّلام که ایشان می فرمودند:
«حَدِيثِي حَدِيثُ أَبِي، وَ حَدِيثُ أَبِي حَدِيثُ جَدِّي، وَ حَدِيثُ جَدِّي حَدِيثُ الْحُسَيْنِ، وَ حَدِيثُ الْحُسَيْنِ حَدِيثُ الْحَسَنِ، وَ حَدِيثُ الْحَسَنِ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، وَ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».( حدیث من حدیث پدرم ، و حدیث پدرم حدیث جدّم ، و حدیث جدّم حدیث حسین علیه السّلام ،و حدیث حسین علیهالسّلام ، حدیث حسن علیه السّلام، و حدیث حسن علیه السّلام، حدیث امیرالمومنین علیه السّلام، و حدیث امیرالمومنین علیه السّلام ،حدیث رسول الله صلّی الله علیه و آله ، و حدیث رسول الله، قولِ خدای عزّو جل است ؛ کافي ۱: ۱۳۱).
آن چه گفته شد شرح مجملی از تفاوت مبنا و بنا در دو مکتبِ اهل بیت علیهم السّلام و مکتب خلفاء می باشد. و الحَمدُ لِله اَولاً وَ آخِرا.