شرح باب دوازدهم؛ باب ندانسته عمل كردن، كتاب فضل العلم
معمولاًحساسيّت انسان در شنيدن هر خبرى -از هر قبيل كه باشد-اولاً در مورد درستى و نادرستى آن است. ودر مواردى درستى آن را خود مى تواند تشخيص دهد:
١.هنگامى كه عقل -مستقلّاً- حكم به صحّت آن مى كند-كه بسيارى از اخبار در مورد اصول عقايد (به جز در مورد معاد وقيامت)از همين قبيل هستند. ونيز زشتى وزيبايى در عناوين اخلاقى.
٢.در مواردى كه شخص خود آن را تجربه كرده باشد.
٣.واحاديث اين باب كه ناظر به موارد عملى وكاربردى است، هم مطابق حكم عقلند وهم موافق تجربه.
٤.الّا اين كه در روايات واحاديث اهل بيت عليهم السّلام به جز آنچه در مواردى از اين قبيل آمده، لايه هاى عميق ترى را نيز تعليم فرموده اند، واين همان مطلبى است كه در حديث ٣٤ كتاب العقل والجهل به آن اشاره فرموده اند. وهر سه اين خصوصيّات در مورد اين باب واحاديث آن صادق است:
هر عاقلى به حكم عقل وتجربه حكم مى كند به اين كه هر كارى را ندانسته نمى توان درست انجام داد. وهر كارى به شدّتى كه پيچيده تر باشد، نيازمند آموزش بيشتر، ولذا انجام آن بدون علم، نشدني تر و زيانبارتر است.
حديث نورانى اوّل كه از وجود مبارك امام صادق عليه السّلام نقل شده، به جز آن كه حاوى آن نكته عقلى ياد شده است، نكته هايى وراى آن دارد:
ايشان مى فرمايند:"مَن عَمِلَ عَلَى غَیرِ بَصِيرَة..."
اگر كسى بدون بينش عمل كند؛ يعنى: براى داشتن صلاحيّت براى انجام عملى، بايستى شخص آن را علماً وعملاً ياد گرفته باشد؛ آن را ياد گرفته درحالي كه بر انجام درست آن شاهد وناظر بوده؛ لذا: در آن مورد نه فقط واجد دانش كه داراى بينش هم شده است. واين امر تأكيد بر معنائي است كه به تجربه ثابت شده است؛ وآن اين كه: بدون شاگردى نمى توان استاد شد. ويك حكمت لزوم داشتن "أسوه"(كه تسامحاً الگو معنى مى شود)در تربيت -كه در هر حال مقوله اى عملى است، همين است.
نكته بعدى در فرمايش امام عليه السّلام آن است كه كسى كه به غير بصيرت وبينش عمل مى كند، نه فقط ناموفّق بوده وبه مقصد نمى رسد، بلكه از مقصد دورتر هم مى شود؛ چرا كه او براى رسيدن به مقصد راه ديگرى كه راه درست نيست كه هيچ، وچه بسا خلاف راه درست را، طىّ مى كند؛ لذا: كسى كه به غير علم، عمل مى كند نه آن كه به مقصد نمى رسد بلكه خساراتى را هم بايد تحمّل كند: اتلاف وقت كه گران ترين جزء از لوازم انجام هر كارى است، ونيز زيان ضايع شدن لوازم و امكانات، و تبعات نتيجه نادرست را. وجمع بندى اين موارد، همان فرمايش نورانى امام صادق عليه السّلام در حديث ٣ است، كه: هر كس به غير علم عمل كند"كانَ مَا يفسد أَكثَرَ مِمَّا يصلح"؛ خرابكارى او بيشتر از آن مقدارى است كه سامان مى دهد؛ درست مى كند.
امّا حديث دوّم: احاديث اوّل وسوّم ناظر به صرف عمل مى باشند؛ اعم از اين كه عمل در رابطه باخداى متعال ويا هر كسى وچيزى باشد. امّا صدرحديث دوّم ناظر است به اين معنا كه فرمايش امام صادق عليه السّلام در اين حديث، ناظر به عمل در رابطه با خداى متعال است.
آن حضرت فرموده اند:"لَا يقبَل الله عَمَلاً اِلَّا بِمَعرِفَة"؛ خداى متعال هيچ عملى را بدون معرفت نمى پذيرد. منظور از معرفت در اين فرمايش مى تواند ناظر به خداى متعال باشد ويا ناظر به عمل يا هر دو-چرا كه با هر دو فرض معنى استوار ودرست است-.
نيّت انجام عمل براى خداى متعال، در حالي كه عامل معرفتى به او ندارد، براى او نيست، بلكه براى كسى است كه او آن را خدا مى پندارد، وچنين است حكايت تديّن وعبادات بدون معرفت خداى متعال كه در واقع در آنان خداى واقعى نيست؛ لذا: در واقع اصلاً براى او نيست، تا مقبول او باشد يا نه.
بله ممكن است كه كسى معرفت به خداى متعال داشته باشد، ولى اعمالى را كه انجام مى دهد، به دليل بى معرفتى به عمل، طرز انجام آن لاجرم نادرست و عمل مقبول خداى متعال نباشد. واين از همان اشخاصى است كه در موقف حساب در قيامت اگر بگويد"نمى دانستم"، به او خواهند گفت "چرا نپرسيدى تا ياد بگيرى؟!"
امّا فراز بعدى فرمايش نورانى امام صادق عليه السّلام:"وَلَا مَعرِفَة اِلَّا بِعَمَل"؛ ومعرفتى نيست مگر به عمل. اين فقره نيز دو معناى استوار ودرست مرتبط با هم دارد، كه به نوبه خود مكمّل فرازهاى قبلى نيز هست:
علم ومعرفت در فرهنگ انسانى از مقوله ذهنيّات است؛ دانستن اطّلاعات در موردى، ودانستن نحوه ارتباطات او با بقيّه. امّا در فرهنگ الهى، معرفت يافتن(وجدان)خود معروف در موطن نفس، وعلم يافتن خود صفات وخصوصيّات آن در موطن نفس مى باشد؛ لذا: كسى كه معرفت به خداى متعال وبندگى او داشته باشد، با وجود يافتن خداى متعال وعظمتش، وبنده بودن خود در مقابل او نمى شود عامل به اوامر او نباشد، كه اگر چنين بود، نشانه از نداشتن معرفت ويا سلب معرفت از اوست، كه در اين باره در باب بعد توضيح بيشتر داده خواهد شد.
امّا آخرين فراز، نكته اى است كه در عين ارتباط وتكميل مطالب گذشته، خود مطلب مستقلّ ومهمّى در شناخت مذاهب ومكاتب است.
فرموده اند:"اَلا اِنَّ الاِيمَانَ بَعضُهُ مِن بَعضِِ"؛ آگاه باشيد كه بخش هايى از ايمان به بخش هاى ديگر وابسته است؛ يعنى: اجزايى از آن ناشى از اجزايى ديگر و خود باعث ايجاد بخش هايى ديگر مى باشد. واين معنا را در روايت ديگر، در همين كافى در مورد اسلام وكفر نيز فرموده اند. اين خصوصيّت؛ يعنى: نظام مندى، در واقع همان تعريف وخصوصيّت يك مجموعه(سيستم) مى باشد؛ لذا: با معرفت، ويا علم، وياعمل به هر كدام از اجزاء اسلام وايمان ويا كفر، به اجزاء ديگر مرتبط با آن راه يافته و به درك معرفت وعلم وعمل آن ها نيز موفّق مى شود؛ وچنين است حال كسى كه در دين الهى معلّم ومربّى راستين است: او مى داند كه آغاز وانجام هر موردى در دين خداى متعال از كجا شروع وبه كجا ختم مى شود؟
چنين عالم ربّانى به جز وجود مبارك اهل بيت عليهم السّلام كسانى هستند كه پرورش يافتگان آن حضراتند؛ لذا: آنان را به جز ايشان كسى نمى شناسد. به همين دليل است كه براى يافتن علم درست ويا عالمى ربّانى به جز مراجعه بر درب خانه آن طيّبين طاهرين معصومين، وتمنّا واستمداد واستدعا والتماس از آنان چاره ديگرى نيست، و هر كسى راه بجايى برده ،چنين كرده ،كه من خود هر جاى ديگر را احمقِ احمق پرور يافتم. الحمد لله ربّ العالمين، وصلّى الله على محمّد وآله الطّاهرين.