شرح احاديث سوم، چهارم و پنجم باب سيزدهم؛ باب به كار بستن علم، کتاب فضل العلم
سابقاً عرض شد كه: دين الهى آئين اقامه به وظيفه بندگى، وادب شكر نعمت الهى است، كه به حكم عقل واجب است، وحاصل آن تربيت ورشد بنده، وتخلّق او به صفات حسنه ومكارم اخلاق، وتعليم وتعالى وتزيين ونورانيّت يافتن او به انوار علوم ومعارف الهى است.
به اين ترتيب كه: نور الهى عقل وعلم در انسان روشنگر او در تشخيص زشت و زيبا؛ وراه از چاه؛ وبايد ونبايد بوده، ودر صورت پاي بندى وعمل والتزام او به آنها، سبب تخلّق او به صفات حسنه ومكارم اخلاق شده؛ ونيز باعث يافتن علوم ومعارف الهيّه در دل خود مى شود.
وبدين سان است كه انسان به دلالت مربيّان ومعلّمان الهى، اهل معرفت ومعنا مى گردد،و چون بنا بر قاعده عقلى وتجربى "از كوزه برون همان تراود كه در اوست" كلام چنين شخصى در مخاطبان ونفس او در مجالسان ايجاد معنا مى كند؛ وبه عكس عالمى كه عامل به احكام الهى عقل وعلم نبوده باشد، درونى تهى از معنا داشته؛ لذا: الفاظ او در هدايت ودلالت، بى معنا ونا آشنا با دلها بوده؛ وموعظه او از دلها چون لغزيدن باران از روى سنگ صاف، خواهد لغزيد؛ ودر آنها كارگر نبوده وماندگار نخواهد بود؛ (حديث٣).
از دقايق وظرايف احكام بهره مندى از علم-هم چنان كه در حديث ٢عرض شد-اين است كه بعد از يافتن آن، بايد عامل به آن بود، وعمل به آن را نبايد به تأخير انداخت، واز ديگر احكام آن كه از همين قبيل است، عمل كردن به داشته هاى علمى، سپس درخواست علمى افزون بر آن است؛ طلب علم قبل از عمل به آنچه علم آن را داشته، سنگين تر كردن بار خود وبى اعتنایی؛ ولاجرم كفران نعمت به آن بوده، وسبب سلب توفيق از عمل به آن وبعد از آن، ودچار شدن به نكبت عمل نكردن به علم مى شود: علمى كه به آن عمل نشود مانند حجاب وپرده اى (كفر) بر دل صاحبش، او را از معرفت واعتقاد به خداى متعال دور مى كند.(حديث٤).
براى فهم حديث ٥ توضيح چند نكته ،موارد مجمل در آن را تبيين وتفسير مى كند: از حديث هاى مشهور نبوى اين است كه فرمودند: بعد از من امّت من به هفتاد وسه فرقه تقسيم خواهند شد، كه هفتاد ودو فرقه آن باطل ويك فرقه اهل نجات مى باشد، (کافی۱۵: ۵۱۴) كه از دلايل وقرائن مسلّمى كه دراين باره هست، مى توان اثبات كرد كه آن يك فرقه ،شيعيان وپيروان امير المؤمنين علي صلوات الله عليه هستند؛ پس: منظور سائل كه از امام صادق عليه السّلام سوال كرده "بِمَ يعرف النَّاجِى" اهل نجات به چه چيز شناخته مى شود؛ منظور از اهل نجات، شيعه راستين است.
آن حضرت در جواب مى فرمايند:"مَن كَانَ فِعله لقوله موافقا، فاثبت له الشهادة" آن كسى كه كردارش (در عقايد واحكام) با گفتارش (در ادّعاى شيعه بودن) هماهنگ بود؛ پس او كسى است كه شهادت (او به ولايت امير المومنين واهل بيت عليه وعليهم السّلام) برايش ثبوت يافته؛ يعنى: ايمانش مستقر است؛ كه در فرهنگ شيعى حقيقت ايمان، وجود مبارك امير عليه السّلام است.
توضيح اينكه: فرموده اند كه ايمان دو نوع است: ايمانى كه پايدار بوده وهميشگى است؛ وايمانى كه عاريتى است؛ بعضاً هست وبعضاً نيست؛ بعضاً داده شده، وبعضاً گرفته مى شود.
ودر ادامه فرمودند:"ومن لم يكن فعله لقوله موافقاً فانما ذلك مستودع"؛ وكسى كه كردارش هماهنگ با گفتار وادّعايش(كه شيعه بودن است) نيست، (ايمانش مسقر نبوده) مستودع وامانتى وعاريتى وموقّتى مى باشد؛ كه آن كه ادّعاى امامى بودن دارد، در باطن با محبّت آنان ودر ظاهر با احكام آنان بايد زندگى كند.