مقدّمه ای بر شرح حدیث دوّم از باب اوّل «پدیده بودن عالم و اثبات پدیدآورنده»؛ کتاب التّوحید
۱.پیدایش انکار حقّ تعالی و الحاد در تاریخ وتطوّر آن، مقوله ای است که به آن کمتر پرداخت شده، ویا اصلا پرداخت نشده است.
منشاء ومصدر انکار و الحاد از طرفی سیطره ظلمت جهل، واز طرف دیگر جولان منیّت، وپیروی از هوای نفس بوده است؛ حبّ دنیا و حبّ نفس که دو روی یک سکّه هستند.
ظهور وبروز این معنا ابتدا در واقعه خلقت حضرت آدم علیه السّلام و سجده بر او و امتحان فرزندان ایشان بوده است:
انگیزه معصیت شیطان، کبر، وانگیزه معصیت آدم، طمع، وانگیزه معصیت قابیل، حسد بوده است؛ ارکان سه گانه تمامی معاصی.
لازمه قبول کردن «لا اله الا الله» (اسلام)، عبودیّت وعبادت خدای متعال است؛ ادب حضور او را رعایت کردن (ایمان) خود را از آن او دانسته (تقوا)، و به اختیار خود در اختیار او قرار دادن ( ولایت)؛ پس: با رغبت وتواضع اطاعت او کردن وبه گردانیدن او گشتن؛ یعنی: اطاعت و ولایت او وهر که را که او فرموده، به جان ودل پذیرفتن.
با توجّه به تناقض موجود در لزوم عبودیّت خدای متعال ومعصیت او، تنها راه برون رفت از این بن بست ورهایی از شرمندگی آن، پاک کردن صورت مسأله بود؛ انکار خدای متعال، و برای امکان سر بلند کردن از این ننگ، تئوریزه کردن آن؛ یعنی: پردازش نظام فکری وظاهراً منطقی که در آن نیازی به خدای متعال و خالقیّت او نباشد.
منادیان «لا اله الا الله» در طول تاریخ انبیاء واولیاء علیهم السّلام، وپردازشگران نظام فکری فارغ از خدای متعال وخالقیّت او، مکاتب فلسفی بودند وهستند.
موفّق ترین فیلسوف در پردازش نظام فکری فارغ از خدای متعال وخالقیّت او، وتئوریزه کردن کفر وشرک، ارسطو (۳۸۴ قبل از میلاد) بود، که از شدّت موفّقیتش در این راه، از طرف هم کیشان خود، معلّم اوّل لقب گرفت.
با توجّه به تباین ذاتی وحی الهی در تبیین حقیقت، و ناتوانی ظنّ و ذهن بشر در معرفت آن، گام بعدی برای ماندگاری فلسفه در برابر وحی، ابتدا تشکیک در حقایق الهی دین و معارف آن بود، وسپس وارد کردن فلسفه در دین با تبیین وتحلیل دین با منطق فلسفه، وتطبیق دادن فلسفه بر دین.
لذا: اگر هر اهل اطّلاع وعلمی در ز مینه کتاب وسنّت، ومکاتب بشری به دیده انصاف در آنها بنگرد، محتوای وحی الهی وتعالیم آن را در معارف وعقاید اصولی، مباین با حاصل تلاش سخت در مکاتب بشری خواهد یافت؛ مکاتب بشری اعمّ از مکاتب فکری و ذهنی در فلسفه، که برای فریفتن اهل دیانت آن را حکمت نامیده اند، وتکاپوی خیالی وذوقی در تصوّف، که آن را برای بزک دینی کردن، عرفان نامیده اند.
شیخ محمد حسن نجفی (۱۲۰۲- ۱۲۶۶) صاحب بزرگترین کتاب فقه استدلالی، به نام جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام، که همه علما وفقهای امامیّه در برابر او سر خم کرده واز او چون اسطوره یاد می کنند، واز شدّت شهرت واهمیّت کتابش به نام آن؛ یعنی به صاحب جواهر معروف است، کلامی در این باره دارد که یکی از فقهای ممتاز ذوالفنون بعدازاو؛ یعنی: ملا حبیب الله شریف کاشانی (۱۲۶۲- ۱۳۴۰) آن را در کتاب لباب الالقاب: ۹۷ به مناسبت شرح احوال ایشان از او نقل می کند:
«کان ...شدید الانکار علی فنّ الحکمه وا هل الارتیاب و کان یقول: والله ما بعث محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه وآله الّا لابطال الحکمه وقد منع عن التّکلم فیها الاصحاب.»
ایشان به شدّت رشته فلسفه واهل (آن را که) اهل شکّ و تردید هستند ردّ می کرد(و قبول نداشت) ومی گفت (یعنی: حرف همیشگی او بود): به خدا سوگند که محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله برانگیخته نشده مگر برای باطل وسرکوب کردن فلسفه، لذا ایشان صحابه را از سخن گفتن در این باره منع کرده اند.
۲. تطبیق دین وفلسفه، ولاجرم تخریب دین به نفع فلسفه، سابقاً در مسیحیّت اتفاق افتاده(دانشنامه ایران۳: ۵۲۵) وثمرات سهمگین خانمان بر انداز آن، فرهنگ وتمدّن سلطه گر وچپاولگر وخونریز وبی رحم فعلی غرب است. این شیوه از روش هایی بود که در دوره جدید بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وغضب حکومت وصیّ ایشان، که نیازمند تخریب دین نبی وساختن دین جایگزین موافق با اهداف خود بودند، بکار گرفته شد. متکلّمینی مثل حسن بصری و واصل بن عطا از بازیگران این میدان بودند.
این شیوه با روی کار آمدن بنی عبًاس که نسبت به بنی امیّه دزدان چراغ بدست بودند، پخته تر وکار آمدتر شد: آنان بجز بکار گرفتن شیوه بنی امیّه در کشتار و ارعاب، روش تغییر در فرهنگ ولاجرم تغییر در فهم و سلیقه مردم را مطابق سلیقه خود، در پیش گرفتند. از جمله حیله های آنان در منصرف کردن توجّه مردم از اهل بیت علیهم السّلام و دین آنها، ایجاد مکاتب متعدّد فکری و فقهی بود.
این شیوه از ایجاد تفرقه و تشتّت در جامعه و دین در زمان منصور (۹۵_ ۱۵۸ ه - ق )و مهدی ( ۱۲۶_ ۱۶۹ ه - ق ) عبّاسی شدّت پیدا کرده، ودر زمان مامون عبّاسی، وبا تاسیس تشکیلاتی بنام فریبنده دارالحکمه، و در حقیقت دار التّرجمه متون از سایر فرهنگ ها، خصوصاً یونانی به عربی، به سرپرستی پدر وپسر ی یهودی بنام حنین بن اسحق و اسحق بن حنین ، وبا دادن حق التّرجمه های گزاف، به اوج خود رسید.
اوّلین کسی که در میان مسلمانان بلندترین گام را در تطبیق فلسفه بر دین، برای ماندگاری آن در سایه تقدّس دین و لاجرم تخریب منطق تعلیم و تربیت ومعارف دین برداشت، فیلسوف شهیر ایرانی؛ ابونصرمحمّد بن محمّد فارابی (۲۵۷-۳۳۸ ه.ق) بود. او که شاگرد دو استاد مسیحی به نام های متی بن یونس و یوحنّا بن حیلان بود، قاعدتاً بایستی به همان سنّت شکل گرفته در مسیحیّت در تلفیق وتطبیق دین و فلسفه، تعلیم وتربیت شده باشد؛ که گفته اند: فرزند از پدر چنان نشان ندهد که شاگرد از استاد. او معتقد بود که حرف همه مکاتب فلسفی وفیلسوفان یکی است، وحق است، و حال قرآن نیز که حق است؛ پس: بایستی این دو باهم منطبق باشند.
گام بلندتر بعدی را که سنگ تمام در التقاط بین دین الهی و دو مکتب بشری فلسفه وعرفان بود توسط صدرالدّین محمّد بن ابراهیم قوامی شیرازی (۹۷۹- ۱۰۵۰ ه.ق) مشهور به ملاصدرا برداشته شد.
مکتب ومرام او که توسط شاگردان او ادامه یافته و تا به امروز باقی مانده، در میان معاصران نیز طرفدارانی دارد که معتقدند حقیقت قرآن وعرفان وبرهان یکی است. و نه فقط هر چیزی باطناً و حقیقتاً خداست، که ظاهراً و صورتاً نیز خداست!؛ البته این حرف مدل و ورژن پیشرفته حرف پیشینیان در عرفان ابن عربی وفلسفه صدرایی است.
۳. حدیث دوم در این باب، شرح مناظره عبدالکریم بن ابی العوجا (در گذشته ۱۵۵ه.ق) با امام صادق علیه السّلام واحتجاج آن حضرت با اوست.
او متکلّمی مادی گرا و با عقاید فلسفی، و ملحدی جسور، و مشهور در زمان امام صادق علیه السلام بود.
او از بازیگران فعال مرتبط با دربار عبّاسی برای مخدوش کردن چهره امام صادق علیه السّلام و دین او می باشد. بارها با آن حضرت مناطره کرده وشکست خورده و سر افکنده شده، ولی با این همه از راه خود برنگشته بود. این امر می تواند قرینه ای بر مامور بودن او باشد.
به دلالت حدیث حاضر وسایر مناظره های او، معلوم می شود که او: به وجود خدای متعال وصانع، ونبوت پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله ومعاد وقیامت وبهشت وجهنم اعتقاد نداشته، و معتقد به قدیم بودن عالم و ازلی بودن اشیا بوده، وخود را غیرمخلوق می دانسته. معتقد بوده که هر چیزی به اقتضای طبیعت خود موجود شده. عالم همیشه چنین بوده و همچنان خواهد بود.
در پایان این روایت چنین آمده که او در پایان این مناظره که خفیف وذلیل و سرافکنده شده، سوزشی در سینه و ناحیه قلب خود احساس می کند -که امروزه پزشکان آن را علامت قریب الوقوع سکته قلبی می دانند-؛ لذا: حال او دگرگون شده، یارانش او را به خانه منتقل می کنند که در آنجا عمر او به پایان می رسد.
در مقابل این روایت و شرح حکایت پایان عمر او، در مدرسه خلفا، حکایتی را جعل کرده اند:
عبدالقاهر بغدادی (م ۴۲۹ ق) در «الفرق بین الفرق»، وطبری در تاریخ خود گفته:
«ابوجعفر محمدبن سلیمان، والی کوفه از طرف منصور خلیفه عبّاسی، ابن ابی العوجا را -که از بصره به کوفه منتقل کرده بود- دستگیر کرد. عده زیادی نزد منصور شفاعت او را کردند. ومنصور به عامل خود نوشت که او را آزاد کند. عبدالکریم چون به نفوذ وقدرت شفیعان خود اطمینان داشت، به ابوجعفر پیام فرستاد که در ازای صد هزار درهم، سه روز به او مهلت دهد (تا نامه منصور به او برسد). ابوجعفر که زندانی خود را فراموش کرده بود، بدین ترتیب او را به یاد آورده و پیش از دریافت نامه منصور، او را به قتل می رساند، وبه گفته اسفراینی او را مصلوب می کند.»
اما به قول معروف دم خروسهای این دروغ بزرگ:
الف.دستگیری چنین شخصیّت مهم وشاخص اجتماعی که به دستور منصور -وحتماً به دلیل اغراضی- از بصره به کوفه منتقل شده بوده، خودسرانه وبدون دستور او نمی تواند باشد.
ب. استبعاد فراموش کردن حضور چنین شخصیّتی در زندان.
ج. تصمیم خودسرانه برای اعدام او، بدون دستور منصور، که به نوبه خود تمرّد از خلیفه محسوب می شود.
د.ابن ابی العوجا در زندان با خبر از شفاعت خود نزد خلیفه وقبول شدن آن می شود ولی حاکم کوفه از آن باخبر نمی شود!
ه. در ضمن دقت شود به اینکه در این روایت، اقرار به داشتن ارتباط او با درباریان ذی نفوذ شده است.
و. در همان منابع آمده که «او در هنگام مرگ اعتراف می کند که چهار هزار حدیث جعل کرده تا حرام را حلال وحلال را حرام کند، وبا این کار خصوصاً حساب ماه رمضان را به هم ریخته، اعتبار رویت را مخدوش وبه جای آن شمارش روزها را برقرار کرده است».
این قسمت از این روایت جعلی دستک دنبکی شده برای عدّه ای کج اعتقاد وکج سلیقه وکم سواد که فریب این روایت دروغ را خورده و می گویند در میان احادیث شیعه هزاران حدیث جعلی است؛ در حالی که: به فرض قبول این روایت دروغ که درست در جهت همان اهداف سوء دستگاه خلفا و ابن ابی العوجا، جهت ایجاد تردید در دین وتخریب در آن ساخته شده، مخاطب ابن ابی العوجا در هنگام مرگ، ماموران اعدام او بودند؛ پس منظور او از ساختن ووارد کردن چهار هزار حدیث جعلی، در دین مخاطبین خود که از ماموران دستگاه خلافت بوده اند، بوده، نه دین پیروان اهل بیت علیهم السّلام. کدام شیعه از ملحد، کافر ومعاند با اهل بیت علیهم السّلام مانند ابن ابی العوجا اخذ حدیث میکند، که به این ترتیب احادیث جعلی او وارد مکتب اهل بیت علیهم السّلام شده باشد؟!.
از طرف دیگر اگر در خاطر داشته باشید، در کتاب فضل العلم، در باب اختلاف الحدیث، از موارد بیّن برای ترجیح حدیثی بر دیگری، ترجیح روایتی است که مخالف با قول عامّه باشد. حال در پیش روی ما حدیثی است شیعی، متفاوت ومغایر با روایتی در موضوع همین حدیث از عامّه که محتوایی در جهت تخریب وتردید در دین پیروان اهل بیت علیهم السّلام، که میوه دل دشمنان آنان است، دارد.حال عقلا و نقلاً کدام را باید ترجیح داد؟!
ز. در ضمن با توجه به قرائن موجود در آخرین فقره آن روایت دروغین می توان زمان جعل آنرا تخمین زد.
توضیح اینکه: از لوازم کارآمد در زندگی و زندگی اجتماعی -خصوصاً-دانستن حساب روز و ماه و سال است . بالاخص در عرف اسلامی دانستن اول ماه در ماه مبارک رمضان، برای روزه گیران و اول ماه ذی حجه برای حجاج اهمیت بیشتری دارد.
در احادیث شریفه وارده از اهل بیت علیهم السلام دو راه برای تشخیص اول ماه بیان شده ؛ یکی رویت هلال در شب اول ماه ، و دیگری شماره روزهای هر ماه؛ که البته لازمه بکار گیری شیوه دومی اطمینان از رویت هلال در یکی از ماه ها می باشد.
در زمان حضور وجود مبارک ائمه علیهما السلام ،اختلافی در ترجیح یکی از این دو شیوه بر دیگری گزارش نشده؛ اکر چه در صحت هر دو شیوه نگارنده تردیدی ندارم؛ اما در دوره غیبت، در ترجیح یکی بر دیگری اختلاف شده، تا جایی که از بزرگان امامیه، شیخ صدوق به عدد فتوا داده، وشاگرد او شیخ مفید آنرا نقد کرده وبه رویت نظر داده، و پس از آن نظر غالب در نزد فقها تا به امروز رویت بوده نه عدد.
از فقره اخیر آن خبر دروغین که می گوید: «با این کار (یعنی جعل احادیث) حساب ماه رمضان را به هم ریخته، اعتبار رویت را مخدوش و به جای آن شمارش روزها را بر قرار کرده است» چنین فهمیده می شود که این خبر اولاً در زمان حضور ائمه علیهم السلام جعل نشده؛ چرا که در آن ایام این معنا مساله مورد اختلاف ونظر نبوده ، بلکه در اوایل ایام غیبت کبری است که آثار این اختلاف نظر دیده می شود و در فاصله زمانی بین شیخ صدوق (م۳۸۱) و شیخ مفید (م ۴۱۳) و چه بسا در عهد ریاست او که این نظر قوت وقدرت یافته بوده است.
همانطور که اشاره کردم؛ متاسفانه عده ای کم سواد کج فهم کج اعتقاد، این دروغ را از دشمن اهل بیت علیهم السلام باور کردند و بر اساس این روایت جعلی کاری در تخریب احادیث اهل بیت علیهم السلام کردند و میکنند که اگر خود ابن ابی العوجا زنده بود نمی توانست بکند!