تتمه و تکمله آنچه در "خاتمه" گفته شد
طرق کسب معرفت در مکاتب و مسالک بشری، و دین الاهی
۱.همانطور که سابقا به طور جامع و مجمل عرض شد:
از طرفی بر حسب آیات و روایات در خلقت انسان و پیش از تولد، خدای متعال در پنج موقف خود را به ربوبیت و وجود مقدس رسول اکرم را صلی الله علیه و اله و سلم به رسالت و وجود مبارک امیرالمومنین را صلوات الله علیه به ولایت معرفی فرموده، و از او پیمان به پای بندی بر این معرفت و اعتقاد گرفته است؛ (بنگرید به: شرح باب عرش و کرسی، بخش ۳)
از طرفی دیگر قیمتی ترین گوهر در خلقت، معرفت حق تعالی است؛ چرا که: «معرفت» اولا یافتن متعلَق معرفت و سپس داشتن آنست؛ پس: معرفت خدای متعال یافتن حضور اوست و تقوای او، داشتن او. و با توجه به اینکه قیمت هر علم و معرفتی، به قدر قیمت موضوع و متعلَّق آن می باشد؛ لذا: از این جا قیمت بی حدّ و مقدار «معرفت» موارد یاد شده، معلوم شده و معلوم می شود که معرفت قیمتی ترین گوهر در زندگی انسان و بلکه خلقت است: «ان قیمه کل امری و قدره معرفته» (معانی الاخبار: ۲).
۲.اما آن چه بر انسان در مسیر خلقت او بر او گذشته، ابتدائا توجه به حق تعالی در عوالم گذشته، و نهایتا توجه به طبیعت و تن در نتیجه حضور در آن و غفلت از آن معرفت و معارف مربوط به آن بوده است.
از آثار این حضور در حصار تن، ملزم بودن او به ارتباط او با بیرون از خود با اعضا و جوارحی است که توانایی بسته و اندکی ،آن هم در محدوده طبیعت دارند؛ لذا: فهم پس و پشت آن و ملکوت اتفاقات و اشیا در توانایی او نیست؛ «یعلمون ظاهرا من الحیاه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون» (روم: ۷)؛ لذا: انسان در چاه تن، هم کور است و هم علیل و عاجز؛
لذا: هنگام مفارقت از بدن و مرگ، او فارغ از محدودیت تن، هر چه را همان طور که هست خواهد دید و خواهد فهمید: «لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید» (ق: ۲۲).
حافظ می گوید:
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
........
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
لذا: یکی از اهداف تعلیمی و تربیتی انبیاء علیهم السلام خارج کردن انسان از ظلمت جهل و عالم طبیعت و وارد کردن او به نور علم و عالم ملکوت، و نیز به فعلیت درآوردن توانایی ها و استعدادهای نفسانی او می باشد:
« لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبين»( آلعمران : ۱۶۴)
« رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور...» (الطلاق : ۱۱)
« ِ فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول» (نهج البلاغه)
۳.همانطور که در قرآن مجید یاد شده، شیطان به گمراهی بندگان از صراط مستقیم الهی که ولایت الهیه علویه اولیاء خدای متعال است، سوگند خورده:
« قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم»( الأعراف : ۱۶)
نازل ترین کار شیطان در این امر وسوسه مردمان به گناه کردن است، و از مهمترین کارهای او در این راه، ساختن و پرداختن آئین و راهی شبیه آئین و راه مستقیم الهی.
او در خور اهل فهم و فرهنگ، مکاتب فکری و فلسفی را ساخته و پرداخته و برای رنگ کردن مسلمانان، نام آن را معقول و حکمت گذاشته. و در خور طالبان حقیقت و معرفت، مکاتب صناعی تصوف و درویشی را درست کرده و بر آن نام عرفان را گذاشته است.
۴. اساس فلسفه بر تلاش و تکاپوی ذهن و فکر و لاجرم یافته های او محصول و مصنوع ذهن و فکر است.
در این وادی فیلسوفان و فلسفه پردازان خود معترفند عاجز از معرفت کمترین حقیقت و واقعیتی هستند ؛ لذا نهایت بهره ی خود را در وادی معرفت تلقی ذهنی خود از خدای متعال دانسته و ان را معرفت بوجه نامیده اند و بهره خود را از معرفت الهی همین مقدار می دانند. که البته آن هم عقلا و نقلا غیر خدای متعال است.
اما در مسالک عرفانی:
و چنین است که در همه سلوک های عرفانی که مقصدشان معرفت و کشف حقیقت است، به دنبال خروج اختیاری روح از بدن برای مشاهده اشیاء کما هی (همان طور که هستند) می باشند.
آنان با تحمل ریاضات شاقه،تا مداومت به اوراد و اذکار،تا سماع و رقص صوفیان، تا مصرف مواد توهم زا، همه و همه قصد باز کردن گره و پیچ اتصال تن و روح را به یکدیگر، و خلاصی بدن از تختِ بندِ تن را (به قول حافظ) برای مشاهده و معاینه حقیقت به چشم دل دارند که در اصطلاح به آن انخلاع و تجرید می گویند، که در حقیقت خواب و رویای اختیاری، و همان خود هیبنوتیزم می باشد.
۵. آنچه در مکاتب عرفانی از آداب و احکام و رفتار و اهداف در آن است، گرته برداری شده از مجموعه معارف دین الهی و صورت بدلی و قلابی از اداب و احکام آن حقیقت اصیل می باشد؛ مانند : استفاده سامری از خاک پای حضرت جبرییل علیه السلام در ساختن گوساله ی صدا دار در فریفتن و بت پرست کردن بنی اسراییل، و در مورد ما نحن فیه برداشت از رابطه تن و روح و عملکرد روح در فراغت و جدائی از تن به هنگام مرگ و یا خواب که مرگ ناقص است؛ می باشد. و چون برای رسیدن به این مرحله برای کشف حقیقت و منتظر مردن بودن نقض غرض می باشد پس راه اختیاری آن را جسته اند.
تا جائی که به شیخ شهاب الدین سهروردی (م۵۸۷ ق) و یا میرداماد (م ۱۰۴۱ق) منصوب است که گفته: ما به حکیم، حکیم نمی گوییم مگر آنکه خلع و لبس او در اختیار خودش باشد.
البته این طریقه در مسالک عرفانی مختص مسلمانان نیست، همین امر در هندوئیسم و بودیسم نیز با همین تعریف معمول هست ،تا جائی که فارغ از همه ادیان یکی از فرق عرفانی نوظهور به نام «اَکنکار»با همین محتوا و تلقی در نیمه دوم قرن بیستم توسط جان پل تویچل(۱۹۰۸- ۱۹۷۱) افسر سابق نیرو دریایی امریکا در جنگ جهانی دوم بوده، بر اساس تعالیم هندوییسم و بودیسم و مسیحیت ساخته شده و اعلام می گردد . او می گوید خروج اختیاری روح از بدن کلید جهان های اسرار است که نام یکی از کتابهای او نیز میباشد . و در ضمن نام یکی از کتابهای جانشین او (ادوارد کلمپ) "هنر رویا بینی معنوی"، بیان جامع مقاصد آنان در این فرقه و تعالیم آن می باشد. مرکزیت این فرقه و رهبری آن در ساندیاگو در کالیفرنیای آمریکاست و کتابها و نشریات متعددی از او و جانشینان او چاپ شده است.
۶. آنچه از آثار گذشتگان از اهالی سلوک عرفانی در این مورد باقی مانده، برای نمونه رسائل شیخ شهاب الدین سهروردی است؛ مانند: زبان موران؛ عقل سرخ؛ آواز پر جبرئیل؛ که گزارش های او از تجرید و انخلاع های خود است.
و نیز جلال الدین محمد بلخی که جابجا در آثار خود اشاره به این امر دارد:
ای دل چه خوش است بی دهان خندیدن / بی منت پا گرد جهان گردیدن
و یا:
شیر، او نوشد که در نشو و نماست / چارق او پوشد که او محتاج پاست
و قصه طوطی و بازرگان او در مثنوی، قصه همین امر و تعلیم یکی از انحاء راههای رهایی روح از تن است. که ندیدم کسی نه نسبت به رسائل سهروردی و نه این قصه، متفطن به این معنا شده باشد.
و یا حافظ که میگوید :
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید / خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
و نیز شاید درشت تر از همه موارد در گذشتگان، محی الدین عربی (م ۶۳۸ ق)است که مکاشفات و سیر و سلوک او همانطوری که از گفته او فهم می شود، عمدتا در مواقع تجرید و انخلاع بوده است.
در هر حال این مسیر و مقصد یا با تحمل سختی بسیار شدنی است و یا با تسلیم شدن و با کمک دیگران که شیخ و مرشد باشد –که محل اشکال است-، همانطوری که در هیبنوتیزم و خواب مصنوعی انجام می شود. و شاید علت مخالفت بعضی از فقهاء در استفاده از هیبنوتیزم حتی در پزشکی همین باشد. که در این امر شخص باید خود را تسلیم دیگری کرده و عملا عقل و اختیار او تعطیل می شود.
۷.با توجه به این که تعلق روح به تن به دلیل توجه و علاقه او به تن بوده؛ لذا: آن چه در شرعیات در این امر تشریع شده، ناظر به برگرداندن علاقه و توجه روح از تن و من و طبیعت آن و دنیا به خدای متعال و صاحبان ولایت الهیه و مرگ و آخرت و قیامت و لاجرم فلاح و رستن از زندان و حصار آنهاست،
با تقوا: زندگی با محوریت ولایت الهیه ولی وقت و سعی در دوام توجه به موارد یاد شده، و با عبادات و حضور قلب در آنها خصوصا نماز که جامع جمیع موارد مراقبت قلبی و قالبی در موارد فوق می باشد، که فرموده اند: «الصلوه معراج المومن»؛ ( مصباح الشریعه: ۵۴)؛ که همان «منهاج انبیاء»؛ (خصال۲: ۵۲۲) یعنی: راه و رسم سلوک آن بندگان عالی به اعلا مرتبه معرفت و کمال می باشد.
و از آداب و سنن دینی موثر در این رستن احکام و آداب خوابیدن است. خوابیدن و بیدار شدن نزدیکترین و شبیه ترین حالت در حالات انسان به مرگ و برانگیخته شدن بعد از آن است؛ وجود مبارک رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم فرموده اند: «... وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً، لَتَمُوتُنَّ كَمَا تَنَامُونَ، وَ لَتُبْعَثُنَّ كَمَا تَسْتَيْقِظُونَ،»(اعتقادات الإماميه للصدوق :۶۴).
رعایت موفقیت آمیز آداب و احکام خواب، سبب بیدار خوابیدن می شود: خوابیدن سر و بیدار بودن دل. که لازمه ی سیر در عالم ملکوت و رویاهای دیدن صادقه می باشد .
این طریقه (یعنی خارج کردن اختیاری روح از بدن) در میان مسلمانان مختص عرفا و صوفیه بود تا آن که در قرن ۱۴ هجری جریانی تربیتی- سلوکی با تقید به شرعیات شیعی در نجف، با محوریت آخوند ملا حسینقلی حمدانی ( ۱۳۱۱ ه.ق) شکل گرفت.
این طریقه نیز بدلیل نارسائی دردسترسی به معارف الهیه و نواقص مطرح شده در آن، بعد از پشت سر گذاشتن یک نسل، باز به همان جائی منتهی شد که صوفی سنی بزرگ؛ یعنی: محی الدین عربی از خود بجا گذاشته بود؛ با این تفاوت که محی الدین یک سنی خبیث است و اینان ادعای شیعه خالص بودن او را دارند. و در این چرخش آثاری مانند فصوص الحکم و اسفار محور گفتگوهای معارفی آنها می شود.
اما ملاحظات و اشکالات وارده بر این روش:
۷-۱. این روش براساس خصوصیتی در خلقت انسان است؛ و اولا و بالذات مقوله ای از احکام دین نیست، بلکه موردی مانند قواعد موجود در طبیعت است؛ مثل قصه سامری .
۷-۲. رسیدن به آن بسیار شاق و مشکل است. در حالی که معارف و معالم دین به دلیل سهله و سمحه بودن در خور فهم و توان مکلفین خود از هر قبیل است؛ لذا: کافه للناس است.( سبأ : ۲۸)
و هم چنین است آموزه های مکاتب فلسفی که شاق بودن ان در فهم، و چنین مسیری در عمل به دلیل دور از فهم و توان مردمان بودن، نمی تواند در مجموعه دین الهی باشد.
۷-۳. در هر حال مشاهدات در مکاشفات در تجرید، از قبیل رویا و خواب است، و رویاهای صادقه هم حتی مصون از موارد غیر صادقه شیطانی به دلیل شیطنت ذهن نیست.
همچنان که اهل سلوک خود معترفند که چه بسا مکاشفاتی رحمانی و یا شیطانی باشد.
نمونه مکاشفات شیطانی، مکاشفات خود محی الدین است در توهین و طعنه به امیرالمومنین صلوات الله علیه و شیعیان او –العیاذ بالله- و یا مانند دیدن خدا و لاطائل دیگر توسط اقران او که نمونه آن را در تذکره الاولیاء عطار می توان دید.
۷-۴. و چه بسا مشکل بودن و نیز غلط بودن فهم آن؛ که از عمده ترین موارد چنین اشتباه، اعتقاد به وحدت وجود و موجود است که شاخص ترین باورهای اهل عرفان و شیطانی ترین ساخته ی شیطان در باورهای نارواست؛ و نیز خود خداپنداری . یکی از دلایل مشکل فهم بودن زبان رویا و مکاشفه اینست که : آنچه در تجرید و مکاشفه دیده می شود به زبان اهل برزخ و عالم مثال است، مانند: مکاشفات سهروردی که در رسائل او منعکس است.
۷-۵. در ضمن بطور معمول رویاها بفرض صادقه بودن؛ قسمتی و پاره ای از یک واقعیت هستند، نه تمام حقیقت؛ لذا: همچنین است در همین مورد.
۷-۶. و نیز چنین است که در همین مورد بعضی از بزرگان (مرحوم فقیه فقید اهل بیت علیهم السلام؛ وحید در عصر خود آقا میرزا مهدی اصفهانی قدس الله نفسه الزکیه ؛ م ۱۳۶۵ ق) که به تایید اساتید خود از آب و گل درآمده و موفق به خلع و لبس اختیاری شده بود، در اوایل این امر خود موید این طریقه بودند، ولی بعد از استبصار به عنایت ساحت مقدسه ی امام زمان علیه السلام مخالف مکاتب بشری، و طرائق انها و نیز این طریقه گردیده و ان را مخالف طریق الهی دانستند.
ایشان در یکی از آخرین آثار خود به نام " ابواب الهدی " بارها به این مطلب اشاره فرموده اند که ما در این مجال به برخی از آنها اشاره می کنیم:
... و كذلك هذه الحقيقة التي يشار إليها بلفظ الوجود ومرادفاته في سائر اللغات ظاهرة بذاتها لكلّ أحد وهي أظهر الأنوار في الظهور والواقعيّة .... فإنّ الواقعيّة والثبوت بهذه الحقيقة ليست من مقتضاء ذاتها وإلاّ لما كان لشيء حدوث و زوال لوجوب ثبوت الأشياء حينئذٍ بلا نهاية، فنفس حدوث واقعيّة بعض الأشياء بها دون بعض وبقاء بعضها دون بعض ، والتقلّبات والتغيّرات الغير المتناهية المكشوفة بنفس هذه الحقيقة من أكبر الإشارات إلى الملك القدّوس الذي بمشيّته وإرادته وقدرته وتعمّده يكون تلك الاختلافات والتحقّقات بهذا النور كما أنّ حقيقة العلم والقدرة والحياة ليست هي ربّ العزّة كذلك حقيقة الوجود ، ولابدّ من التوجّه إلیه تعالى كي يهبهم ويعرّفهم نفسه ويتطوّل عليهم بالمعرفة ، ويعرف أنّ التجريد ليس آلة للمعرفة بل هو آلة للضلالة ، ولهذه الجهة ضلّوا عن معرفته تعالى فإنّهم طلبوا معرفته من غير طريقها ، وطريقها السؤال من حضرته تعالى شأنه. (ابواب الهدی : باب ۱۷)
و همچنین این حقیقت که با لفظ وجود و معادل های آن در سایر زبانها به آن اشاره می شود ، برای هر فردی به خودش روشن و آشکار است؛ و آن (نور وجود) از حیث ظاهر بودن و واقعیت، آشکارترین نورهاست ... پس واقعیت و ثابت بودن به این حقیقت ( نور وجود ) از اقتضاء ذاتش نمی باشد و گرنه برای هیچ چیزی پدیده بودن و از بین رفتنی در کار نبود ؛چرا که (در این حالت) بودن اشیاء بی نهایت (بی هیچ محدودیتی) واجب می شد؛ پس صرف پدیده بودن واقعیت بعضی از اشیاء به آن (نور وجود ) و عدم تحقق بعضی و باقی بودن بعضی و عدم بقاء بعضی (دیگر) و دگرگونی ها و تغییرات پایان ناپذیری که به خود این حقیقت (وجود) روشن می گردد از بزرگترین اشاره ها (نشانه ها) ست به مَلِکِ قدوسی که به خواست و اراده و قدرت و عمد اوست این اختلاف ها و تحقق یافتن های به این نور؛ همان طور که حقیقت علم و قدرت و حیات، پروردگار، عزت نمی باشند همین گونه حقیقت وجود نیز پروردگار نمی باشد؛ پس (همگان) ناگزیر اند از توجه به او "تعالی شأنه" تا به ایشان موهبت فرماید و خویش را به ایشان بشناساند و با اعطای معرفت بر ایشان منت نهد؛ و می شناسد که تجرید وسیله شناخت نیست بلکه ابزاریست برای گمگشتگی؛ و به همین خاطر از شناخت او "تعالی شأنه " گمراه گردیدند. پس آنها شناخت او را از غیر راهش خواستار شدند که البته راهش درخواست عاجزانه از خود خداوند «تعای شأنه» است .
... و من تلك الأبواب، الجهالة بأنّ معرفة ربّ العزّة لابدّ وأن تكون به تعالى شأنه القاهر المالك القدّوس ذو المشيّة ، و أنّه لا قدرة على ذلك إلاّ بالالتجاء إليه كي يعرّفهم نفسه ، وقد جاء من الرسول والأئمّة صلوات اللّه عليهم التذكّر بذلك ، فالجهالة بذلك باب من أبواب الردى ، فإنّ البشر قد توهّموا أنّ المعرفة مقدورة لهم فاجتهدوا في التجريد و عاينوا حقيقة الوجود فضلّوا عن معرفة مالك تلك الحقيقة و واهبها و قابضها و المستولي عليها .(همان : باب ۱۹)
و از درهای (ضلالت)، نادانی به این است که شناخت پروردگار عزت ناگزیر به خود اوست "تعالی شأنه "که او قاهرِ مالکِ قدوسِ صاحب مشیت (خواست) است؛ و این که توان بر این امر نیست مگر با پناه بردن به او تا خودش را به آنان بشناساند؛ و قطعا از سوی رسول و ائمه صلوات الله علیهم تذکر به این حقیقت آمده است . بنابر این نادانی نسبت به این مطلب دری است از درهای نابودی ؛ همانا بشر گمان کرده اند که شناخت در توان آنان است؛ از این رو در تجرید تلاش کردند و حقیقت وجود را معاینه (مشاهده) کردند ؛ اما از شناخت مالک این حقیقت و بخشنده ی آن و گیرنده ی آن و چیره ی بر آن گمراه شدند.
و الثاني من أبواب الردى، السماع والوجد والرقص والتصفيق والتطريب بالغناء والأشعار المصرّحة بأنّ تلك الحقيقة هو ربّ العزّة وذلك باب التجريد والمعاينة والمكاشفة ، وذلك باب الأبواب لمعرافهم لأنّ السالك حين التجريد يعاين ما يسمعه في الأشعار فيضلّ عن ربّ العزّة .(همان)
و دومین از درهای نابودی، سماع و شور و رقص و کف زدن و طرب انگیزی با غنا و اشعاری است که تصریح می کند این حقیقت (وجود) همان پروردگار عزت است و آن درِ تجرید و معاینه و مکاشفه است که دروازه معارف ایشان است؛ چرا که سالک هنگام تجرید آن چه را که در اشعار می شنود معاینه می کند، پس از پروردگار با عزت گمراه می شود.
وعن فصوص الحكم لمحي الدين العربي في الفصّ النوحي :
فقل في الكون ما شئت : إن شئت قلت هو الخلق وإن شئت قلت هو الحق ، وإن شئت قلت هو الحقّ والخلق .
و قال فيه :
فالعالم يعلم من عبد وفي أيّ صورة ظهر حتّى عبد .
و قال القیصري :
فالعالم باللّه ومظاهره يعلم أنّ المعبود هو الحقّ في أيّ صورة كانت سواء كانت حسّيّة كالأصنام أو خياليّة كالجنّ أو عقليّة كالملائكة .
أقول : هذه نتيجة المعارف البشريّة بعد التجريدات والمكاشفات . (همان)
و از فصوص الحکم اثر محی الدین عربی در فص نوحی نقل شده:
پس درباره آن چه در کون (خلقت) است هر چه میخواهی بگو ؛ اگر خواستی بگو : او خلق است؛ و اگر خواستی بگو : او حق است؛ و اگر خواستی بگو : او خلق و حق است.
و در این باره گفته:
پس عالِم می داند که چه کسی را پرستیده و (خدا) در چه صورتی ظاهر گشته تا پرستیده شود
و قیصری (در شرح آن ) گفته :
پس عالِم به خداوند و مظاهر او می داند که معبود همان حق است؛ در هر صورتی که باشد؛ چه
آن صورت حسی باشد؛ همچون بتها و یا خیالی باشد ؛ همچون جنها و یا عقلی باشد؛ همچون فرشتگان .
عرض می کنم (مرحوم میرزا اصفهانی) : این نتیجه شناخت های بشری بعد از تجریدها و مکاشفه هاست .!!!
فمن عرف قدر الصلاة يعرف أنّ معرفة ربّ العزّة تعالى شأنه لا يحتاج إلى تجريد وتنويم اختياريّ ، وأنّة في كمال العقل و العلم و الاشتغال بالتكبير و التسبيح يشهد ربّه تعالى شأنه(همان : باب ۲۵)
پس هر کس ارزش این نماز را بداند می فهمد که شناخت پروردگار عزت "تعالی شأنه" نیازی به تجرید و خواب اختیاری ندارد و او در کمال (بهره مندی از نور) عقل و علم و مشغولیت به تکبیر و تسبیح پروردگارش "تعالی شأنه "را می یابد.
والحمدلله اولا و آخرا