مقدّمه ای بر شرح حدیث ۳ از «باب اثبات آفریده شدن جهان و آفریننده آن» کتاب التّوحید؛ بلکه مقدّمه دیگری بر اهمیّت کتاب التّوحید و معرفت الله
از ابتدای این دور همخوانی مبارک، بارها به همراهان ارجمند عرض شده:
با توجّه به خلقت انسان و شأن بندگی او، میزان قیمت و ارزش او بنا به دلالت عقل ونقل، به میزان معرفت و علم اوست؛ معرفتی که عبارت است از یافتن حقیقت و حضور آن در موطن نفس، و علمی که حقیقت آن نور الهی است که در پرتو آن از چاه به راه، و از ظلمت گمراهی به شاهراه رشد و تربیت و تعالی در بندگی حقّ متعال، هدایت می شود:
امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمودند: "قیمه کلّ امرئ و قدره معرفته"؛(معانی الاخبار: ۲).
«قیمه کلّ امرئ ما یعلم»؛(غرر الحکم:۴۲).
ارزش هر انسانی به اندازه معرفت و علم اوست .
نور ، حقیقتی است که ظهور آن به خودش و ظهور دیگران به اوست .
علم حقیقتی نورانی است از آنِ خدای متعال که طریق نیل به آن ، به مالک آن که خدای متعال است ، می باشد:
«انّما العلم عند الله»؛(جز این نیست که علم نزد خدای است؛ احقاف:۲۳).
امام صادق علیه السّلام فرمودند: " لیس العلم بکثره التّعلّم و انّما هو نور یقذفه الله تعالی فی قلب من یرید الله ان یهدیه"؛ (علم به زیادی یاد گرفتن نیست ، و جز این نیست که آن نوری است که خدای بلند مرتبه در قلب هر که بخواهد او را هدایت کند ، میاندازد؛ منیه المرید :۱۶۷).
وبه طریق اولی یافتن حقیقت (معرفت) نیز همچنین است:
"المعرفه صنع الله"؛(اصول کافی۱: ۲۲۸)
طیّ این طریق؛ یعنی: نیل به دست یافتن به علم و معرفت، در حالی که آن ها از آنِ حق تعالی و به پردازش اوست، اوّلا قبول مولویّت او، و عبودیّت (به معنی لغوی: بندگی) نسبت به او، و ثانیاً حاضر شدن در محضر معرّفان و معلّمان آن؛ معرّفان و معلّمانی که اُمنای آن قیمتی ترین گوهر الهی، از طرف خدای متعال، و شاهد و ناظر و حاضر محیط بر همگان هستند؛ یعنی: توجّه به شاهد و ناظر و حضور احاطی داشتن آنان بر خود:
"الم یعلم بانّ الله یری"؛( آیا نمی داند که حتما خدای او را می بیند ؟ علق: ۱۴).
"سیری الله عملکم و رسوله و المومنون"؛( زودتر از آن که گمان کنید، خدا و رسولش و مومنین [یعنی: امیرالمومنین و ائمّه معصومین علیهم السّلام]، عمل شما را می بینند ؛توبه: ۱۰۵).
ثالثاً رعایت ادب این حضور با رعایت پسند آنان در بایدها و نبایدها (ایمان).
رابعاً سعی در دوام توجّه به آن حضور (تقوا)، که اگر خاطرتان باشد، به اقتضای موقع و مسیری که در پیش بود، اوّلین توصیه ی کاربردی در طیّ طریق تعلّم علم الهی آل محمد علیهم السّلام، به دور همخوانان عزیز، همین بود.
خامساً بجا آوردن، و عمل به احکام جزیی طلب معرفت و علم است که جا به جا عرض شده، که در صورت قبولی آن ها، امید است که چشمه حکمت و معرفت وعلم الهی، به فضل و رحمت او، از دل جوشیده، و به زبان جاری شود.
اما نکته پایانی ولی بسیار مهمّ در این میان آن که، داشتن اطّلاعات و دانش و به اصطلاح سواد نسبت به معارف و علوم الهی که از دانایان به آن، آموخته می شود، ولاجرم ذهنی هستند، علم و معرفت الهی نبوده، بلکه اطّلاعات مربوط به آن هاست که از مقوله ذهنیّات و ظنیّات است که به تعبیر خدای متعال در قران مجید « انّ الظّنّ لا یغنی من الحقّ شیئا»( همانا گمان ، کسی را بی نیاز از حق نمی کند ؛یونس: ۳۶)؛ جای حقیقت را نمی گیرد. و پوچی وبی بها بودن آن در شب سهمگین اوّل قبر آشکار می شود؛ آنجا که با منکر حقایق الهیّه و دانش آموخته مقلّد آن یک رفتار خواهد شد:
امام كاظم عليه السّلام فرمودند :
به شخص مؤمن در قبرش گفته مىشود: پروردگار تو كيست؟
مىگويد: اللّه.
به او گفته مىشود: دين تو چيست؟
مىگويد: اسلام.
به او گفته مىشود: پيامبر تو كيست؟
مىگويد: محمّد صلّى اللّه عليه و آله.
به او گفته مىشود. امام تو كيست؟
مىگويد: فلانى{على عليه السّلام}.
به او گفته مىشود: چگونه آن را دانستى؟
مىگويد: چیزی است كه خداوند مرا به آن هدايت کرده و بر آن استوار فرمود .
پس به او گفته مىشود: بخواب؛ خوابى كه آشفته نمىشود(یعنی : با اطمینان و امنیت و آرامش)؛ همچون خوابيدن عروس.
سپس براى او درى از بهشت باز مىشود كه از آن راحتی و بوى خوش به او مىرسد. پس او مىگويد: اى پروردگار من! در برپا داشتن قيامت شتاب كن تا شايد من به سوى خانواده خود و آنچه برايم مهيّا شده بازگردم.
و به كافر گفته مىشود: پروردگار تو كيست؟
مىگويد: اللّه.
گفته مىشود: دين تو چيست؟
مىگويد: اسلام.
پس گفته مىشود: از كجا آن را دانستى؟
پاسخ مىدهد: از مردم شنيدم كه چنين مىگويند، من نيز آن را گفتم!
بر او با گرزى آهنين ضربهاى مىزنند كه اگر جنّ و انس جمع شوند، طاقت ضربۀ آن را نخواهند داشت؛ پس بدن او آب مىشود همان طورى كه سرب آب مىشود. سپس روح او را باز مىگردانند و قلب او ميان دو صفحۀ آتشين گذاشته مىشود. او مىگويد: پروردگارا! برپايى رستاخيز را به تأخير انداز؛( کافی ۵۸۸:۵).
یکی از دلایل عمده تأکید فقهای عظام در اوّل همه رساله های عملیّه به این که هر مکلّفی بایستی خود در مورد اصول عقاید به یقین برسد، و اصرار به عزیزان دور همخوان برای رعایت ادب واحکام تعلّم علوم الهی که در فرمایشات اهل بیت علیهم السّلام آمده، به این دلیل است که خود به یافتن حقیقت معارف الهی قرآن و سنّت نایل شده واز گرفتاریِ بد عاقبتِ عقاید تقلیدی نجات یابند.
حدیث ۳. همان طور که سابقاً عرض شد یکی از دلایل انکار حقّ تعالی، سخت بودن خضوع وخشوع با وجود منیّت، در برابر حقّ تعالی واطاعت از او ولاجرم پا گذاشتن روی امیال و هوس های خود می باشد. دلیل دیگر برای عدّه ای، تصوّر نادرست آنها از خدای متعال در مکتب الهی است. به گمان آنان خدای متعال چیزی است مانند چیزهای دیگر که لاجرم مانند بقیّه ی چیزها، باید چگونگی داشته، و جایی باید داشته، و در جایی باید بوده باشد.
آن چه در این حدیث وجود مبارک امام رضا علیه السّلام با سائل و مخاطب منکر خود می کند،
اوّلاً تصحیح تلقّی او از خدای متعال است؛ که او حقیقتی است که هست امّا نه چون بودن هر بودنی؛ لذا: به هیچ مُدرکی از مدرکات انسان درک نمی شود؛ که اگر می شد او مقهور انسان، و انسان محیط بر او شده بود، و چنین معنایی خدا و خالقِ خلقت و مخلوقات نمی تواند باشد.
ثانیاً نمودن راه برای یافتن اوست: توجّه به آیات و نشانه های حضور او در آفاق کاینات و طبیعت، و در تن وجان انسان؛ این گونه که با نگاه خیره پرسشگر به آفاق بنگرد، و بدون آنکه به ذهن فضول بت تراش ،مجال جواب دادن دهد، بپرسد این آثار عجیب شگفت انگیز «کیف خلقت؟»؛ چگونه خلق شده اند؟
به خود؛ به دل و جان و تن خود نظر کند ؛ نگاه دقیق وعمیق ،به همان گونه خیره و پرسشگر ،که در تن من این همه دگر گونی، در جان من این همه تحویل و تحوّل از حالی به حالی، و در دل من این همه زیر ورو شدن، و بی اختیار و خواست و اراده من؛
«من المغیّر؟»؛
«من المحوّل؟»
«من المقلّب؟»
چه کسی است که چنین می کند؟!
هر عاقل مکلّفی از مراجعه به آیات ونشانه های محیّرالعقول او در کاینات وطبیعت و بدن وجان خود ،از حضورِ زندگیِ با اقتدارِ عالمانه ی فوق تصوّر در آنها با خبر می شود، و در توجّه به تن واندرون خویش از تغییر و تحوّل و تقلّب خارج از اختیار و اراده و میل و خواست خود یادآور می گردد، همراه با یافتن حضور آن آشنایی که از بی نشانگی، دست عقل و وهم و خیال و حسّ به آن نمی رسد. و چنین است که شهادت می دهد که من نمی دانم او چیست و یا کیست؟!؛ امّا هست ،و من در برابر او و در برخورد با او شکسته و خوار می شوم ؛ چرا که او بزرگ بیکرانه است. من حیران می شوم؛ چرا که او بی کرانه بی نشانه است . من شیدای او می شوم؛ چرا که او محبّت بیکرانه بی نشان است؛ و با این همه او رام من و آرام من است؛ او آشنای من است.
و چنین است که می یابم و می گویم که:
«سبحان الله:او دور از هر نشانی ازمخلوقین است ؛او بی نشان است.
و الحمدلله: و همه ی خوبی ها از آنِ اوست ، ولی او هیچ کدام از آن ها نیست .
و لا اله الا الله: و هیچ معبودی به جز آن آشنایِ عظیمِ حیرت انگیز بی کران و بی نشان نیست؛(الله).
و الله اکبر»: و او بزرگتر از آن است که نشان دار شود.